Telegram Group Search
林静 (Seiichi Hayashi)
خانم اکرم زیدآبادی لیسانس زیست‌شناسی عمومی و ارشد ناپیوسته‌ی فلسفه است و در کنار کتاب «اکسپرسیونیسم در فلسفه» (که این کتاب حاصل پایان‌نامه‌ی ارشد اوست) هیچ اثر یا شواهدی از فعالیتِ فلسفی در هیچ‌جا از او دیده نمی‌شود. فقط در نوشتنِ یک مقاله با چند نفر دیگر مشارکت داشته که موضوعش «ارتقای کیفیت آموزش مجازی در دوران کرونا» بوده. همین اطلاعات را هم به دشواری از اینترنت بدست آوردم. ایشان با این رزومه‌ی نامعلوم و نحیف (می‌توان گفت بدون هیچ رزومه‌ای) دست می‌گذارد روی یکی از مهمترین مفاهیم در فلسفه‌ی یکی از مهمترین و دشوارترین فلاسفه (اسپینوزا)، که چیزی نیست جز «بیانگری» (اکسپرسیونیسم)، و به‌علاوه نام کتابِ خود را دقیقاً برابر با نامِ کتابِ عظیمِ ژیل دلوز انتخاب می‌کند، که من به این کار می‌گویم سرقت نام، به قصد بازیِ روانشناختیِ بازاری با روانِ مخاطب. همانطور که تصاویر گواه‌اند، یکی دیگر از خطاهای این نویسنده‌ی گمنام (خطای قبلی) را در اینجا می‌خواهیم بررسی کنیم. 👇
مهدی رضاییان
خانم اکرم زیدآبادی لیسانس زیست‌شناسی عمومی و ارشد ناپیوسته‌ی فلسفه است و در کنار کتاب «اکسپرسیونیسم در فلسفه» (که این کتاب حاصل پایان‌نامه‌ی ارشد اوست) هیچ اثر یا شواهدی از فعالیتِ فلسفی در هیچ‌جا از او دیده نمی‌شود. فقط در نوشتنِ یک مقاله با چند نفر دیگر…
در تصاویر می‌بینید که نویسنده بین «بیانگری در وجود» و «بیانگری در فعل» در فلسفه‌ی اسپینوزا تمایز قائل می‌شود و همین تمایز را کشفِ تحقیقیِ خود می‌داند و حتی به ژیل دلوز نیز ایراد گرفته است که چرا به این تمایز توجه نکرده. قبل از اینکه نشان دهیم این تمایز واهی است، ابتدا توجه می‌دهم به اینکه بیانگری به معنای‌ «پدیداریِ هستی» از عدم نیست. نویسنده بارها پدیداریِ وجود، خلقت، آفرینشِ وجود و اصطلاحاتی از این دست بکار برده است. وقتی می‌گوییم فلان حالت ذاتِ خدا را به وجهی محدود و معین «بیان می‌کند» یعنی اینکه وجودِ خدا را نیز به همان شکلِ محدود و معین بیان می‌کند. ولی این به معنای این نیست که چیزی را از عدم می‌آفریند، همانطور که صفات هم چیزی را از عدم نمی‌آفرینند و معنایِ برسازندگیِ ذاتِ خدا، به معنای «وجود بخشیدن به خدا از عدم» نیست. وجود در اسپینوزا اصلا به معنایِ این نیست که چیزی از عدم به وجود آمده. وجود همیشه بوده و مساوی‌ است با فعل یا عمل جوهر. به همین دلیل بازی با کلمه‌ی «آفرینش» در سرتاسر این کتاب، بدون اینکه اصلا توضیحی درباره‌ی آن بدهد، یا از ضعف مولف و عدم انسجام و شفافیت ذهن او ناشی می‌شود یا از قصد او برای فریب.

اما برسیم به مسئله‌ی تمایز فعل و وجود، و کشفِ خانم زیدآبادی. در اخلاق، موارد بسیاری وجود دارد که «فعل» و «وجود» خدا در کنار هم به کار رفته است (خدا... وجود دارد و عمل می‌کند). اما فقط کافی است به یک قسمت ارجاع دهیم و کار را ببندیم. شرح قضیه هفدهم بخش اول که می‌گوید «قدرتِ خدا چیزی جز ذاتِ او نیست»، و اسپینوزا در اینجا از واژه‌ی پوتنسیا برای قدرت استفاده کرده است. در همان قسمت اسپینوزا ادامه می‌دهد: «خدا صرفاً و فقط بواسطه‌ی ضرورتِ طبیعتش "وجود" دارد و صرفاً و فقط بواسطه‌ی ضرورتِ طبیعتش "عمل" می‌کند.» در جمله‌ی نخست مشخصاً ذاتِ خدا مساوی با قدرت گرفته شده است،‌‌ و از آنجایی که ذاتِ خدا قبلا مساوی با وجود گرفته شده بود (قضیه 20 بخش اول) در نتیجه وجودِ خدا چیزی نیست جز قدرتِ او (البته این عبارت که قدرتِ خدا مساوی است با ذاتش، در قضیه 34 بخش اول آشکارا آمده است). پس عملِ خدا که همان قدرتِ اوست، برابر است با ذاتش، و برابر است با «وجود»ش. هیچ تقدم و تأخری بین وجود و عمل نیست. خدا ابتدا وجود ندارد که بعد عمل کند. در جمله‌ی دوم مشخصا هم عمل و هم وجود، از «ضرورتِ طبیعت» الاهی ناشی می‌شود. یعنی خدا هیچ اراده‌ی آزادی ندارد که «قصد کند فلان فعل را انجام دهد یا ندهد»، بلکه هرآنچه انجام می‌دهد ضروری است و بیانگرِ قدرت، ذات، و وجودِ خدا «به یک معنا» است. 👇
مهدی رضاییان
در تصاویر می‌بینید که نویسنده بین «بیانگری در وجود» و «بیانگری در فعل» در فلسفه‌ی اسپینوزا تمایز قائل می‌شود و همین تمایز را کشفِ تحقیقیِ خود می‌داند و حتی به ژیل دلوز نیز ایراد گرفته است که چرا به این تمایز توجه نکرده. قبل از اینکه نشان دهیم این تمایز واهی…
آنجایی که نویسنده قصد دارد بگوید چون جایی در اخلاق، برای بیانگری در حالات «فعل مجهول» به کار رفته، و سپس از این نتیجه بگیرد که حالات «وجود» خدا را بیان نمی‌کنند (به این بهانه که حالات قدرتِ آفرینش ندارند)، صرفا بازی با کلمات است زیرا خودش معترف است که اسپینوزا بیانگریِ حالات را در جای دیگر با فعل معلوم به کار برده. نویسنده برای فرار از تبیین و توضیحِ این تناقضِ تفسیریِ خود، بهانه می‌آورد که احتمالاً منظورِ اسپینوزا در اینجا انسان است زیرا انسان می‌تواند مثلا هنر یا مفاهیم بیافریند. در اینجا نیز شاهد ابتذال در استدلال کردن هستیم، زیرا انسان خود موجودی «متناهی» و «حالت» متناهی است. حتی اگر بگوییم فقط انسان می‌تواند بیانگری در وجود را انجام دهد، باز هم یک نمونه «حالت متناهی» داریم که بیانگری در وجود را انجام داده، و در نتیجه‌‌‌‌ تفسیرِ مولف بر باد رفته است.

نویسنده بر اساس همین تمایزِ کاذب میان بیانگری در وجود و بیانگری در فعل، کلِ فصلِ دوم را پیش می‌برد، تمایز بین ایده‌های تام و غیر تام را بر مبنای همین تمایزِ کاذب توضیح می‌دهد و در ادامه به همین طریق پیش می‌رود و مسئله‌ی کوناتوس و سعادت را نیز به خطا تفسیر می‌کند.

این اشکال البته بولد‌تر از سایر اشکالات بود. من قصد ندارم که کلِ کتاب را نقد کنم (فرصت این کار را ندارم)، اما اهل فن با خواندن این کتاب به راحتی متوجه اشتباهات زیاد آن می‌شوند که برخی جزئی‌تر و برخی اساسی‌تر هستند. مثلاً به ایرادی که در ابتدای کتابش از او گرفتم رجوع کنید. همچنین ایرادات بسیار دیگری نیز هستند، مانندِ خطاها در ترجمه و نشناختنِ اصطلاحاتِ خاصِ دلوز-اسپینوزا، نداشتنِ انسجام و نقشه‌ی دقیق، استدلالات ضعیف و بعضاً عدمِ وجود استدلال (مثلاً در تلاش برای اینکه بگوید معادلِ اکسپرسیونیسم را بهتر است بجای «بیانگرایی» بگذاریم «اصالت بیان»، تهِ استدلالش این است که چون مفهوم «بیان» در اسپینوزا «اساسی» است پس واژه «اصالت» بهتر است! حال باید بپرسیم چرا اسم کتاب را نگذاشتی «اصالت بیان در فلسفه» و از همان واژه اکسپرسیونیسم استفاده کردی؟)، تمایز واقعی را از ساحت حالاتِ متناهی حذف کردن که اشتباهی است آشکار (بدن و ذهن انسان به مثابه حالت متناهی، تمایز واقعی دارند)، استفاده‌ی فراوان از اصطلاح «آفرینش وجودی» بدون اینکه توضیحی درباره‌ی آن بدهد، نفهمیدنِ فرق بین «تصور» و «تصور کردن» بخاطر اینکه آقای جهانگیری ایده را به تصور برگردانده و کانسیو را به تصور کردن، و خطاهای دیگری که در این مقال نمی‌گنجد.
دوباره می‌پرسم که نویسنده، که نامِ کتابِ شاهکارِ دلوز را سرقت کرده است (اکسپرسیونیسم در فلسفه)، آیا نباید احتیاط بیشتری می‌کرد؟ تعهد و مسئولیت نویسنده کجاست؟ آیا فقط سیاه‌ کردنِ یک سری برگه برای «تألیف» یک کتاب پژوهشی کافی است، یا باید دقت،‌ مسئولیت و تعهد بالاتری از خود نشان داد، بخصوص در برابر شاهکارِ تفسیریِ دلوز که مو لای درزش نمی‌رود؟ آیا کافی است که فقط یک سری برگه سیاه کنیم، و برای حجیم‌تر شدنِ کتاب دائم قضایا و بخش‌های اخلاق را در متن کتاب کپی کنیم (با ترجمه‌های خودش که دارای اشکالات بسیار هستند) و دائم مطالب کتاب را تکرار کنیم؟ آیا درست است که بخش عمده‌ی کتاب (نود درصد) را از ژیل دلوز گرفته باشیم و هرجا هم که خودمان مطلبی می‌خواهیم اضافه کنیم کلا به بیراهه برویم، و مدعیِ پژوهش کاملاً «مستقل» (پانوشت صفحه 10) باشیم؟ آیا این نشان‌دهنده‌ی تعهد، مسئولیت و اخلاقِ حرفه‌ایِ پژوهش است، یا نه، صرفاً تقلایی برای کسبِ نام و رزومه در بازارِ نشر؟
آرزوی جیبِ پُرپول و موفقیت‌ در سال جدید، برای همه‌ی شما دوستان‌ِ نازنین این کانال.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
خانم زیدآبادی رو که یادتون هست، با رزومه‌ی درخشانشون که روی دست دلوز زدن.

یک اینکه اصلا چه اصراریه بیای تو حوزه فلسفه‌، مطلب بنویسی. حالا هم که اومدی، چه اصراریه روی فلسفه معاصر یکی از دشوارترین فیلسوفان کار کنی. بازم میگیم اوکی، ولی چرا روی موضوعی که این فیلسوف معاصر به یکی از دشوارترین فلاسفه‌ی کلاسیک اختصاص داده؟

اون طبیعت مخلوق و خالق، ترجمه‌ی ناتورا ناتوراتا و ناتوراناتورانز هست که ارتباطی به creation و خلق و آفرینش و اینا نداره. چرا باید آفرینش رو با تولیدگری خلط کرد‌. تو صفحه بعد میگه البته این به معنای خلق از عدم نیست. اصلا واژه‌ی «خلق» به معنای بوجود آمدن از عدم هست. نباید این واژه رو استفاده می‌کردی. نباید از واژه «تجلی» استفاده می‌کردی.

درسته که از دلوز میخوای کپی و تقلید کنی. ولی دلوز وقتی این واژگان رو بکار میبره، داره نقدشون می‌کنه. و بلافاصله تمایز گذاری می‌کنه. دلوز از واژه تجلی به ندرت استفاده می‌کنه. در معدود مواردی که استفاده کرده، درحال توضیح این اصطلاح الاهیاتی و نقدش هست. داره تجلی رو به بیان تبدیل می‌کنه. دلوز حتی وقتی از واژه create استفاده می‌کنه بین creations و creatures تفاوت می‌ذاره و اولی رو همون تولیدگری می‌دونه که اسپینوزا در رساله مختصره و معدود جاهای دیگه استفاده کرده.

مولف معنای این کلمات رو نمیدونه. از خلق کردن استفاده می‌کنه و میگه منظورم بوجود آمدن از عدم نیست. مولف به چیزهایی که میگه اصلا آگاه نیست. چطور ناشران اجازه میدن این حجم از مزخرف و ناآگاهی و دغل‌کاری چاپ بشه؟
اگر فلسفه‌ای براتون سخته، اصلا مجبور نیستید راجع بهش کتاب بنویسید. حتی ترجمه در اون زمینه تخصص میخواد، چه برسه به تألیف که پژوهش روشمند، متعهدانه و متخصصانه لازم داره.

خانم زیدآبادی بدون اینکه بفهمه از چی داره حرف میزنه، میگه خلقت نه از عدم هست نه از وجود صرف. اولا شق ثالثی هم مگه داریم؟ ثانیا وجود مگه صرف و غیر صرف داره؟ ثالثا شیئیت خدا یعنی چی؟ این شیئیت یعنی همون شق ثالثه؟ یعنی همون چیزی که نه عدم هست نه وجود؟

شیء نزد اسپینوزا چیه؟ این حرف‌ها رو از کجا میاری؟ شیء یا res کلمه‌ای بسیار قدیمی در لاتین هست که اسپینوزا برای اشاره به هرچیز موجود استفاده میکرد، چه خدا باشه چه اشیاء جزیی. شیئیت خدا مگه مفهوم متمایزی از موجودات هست؟

رابعا اون واسطه‌های عِلی مگر حالات نیستن؟ بعد میگی اینها شیئیت ندارن (که اصلا یعنی چی شیئیت ندارن؟) چون در دو دسته‌ی طبیعت خالق و مخلوق قرار نمیگیرن؟ وقتی حالت هستن در طبیعت مخلوق (یا به ترجمه‌ی بهتر، طبیعتِ طبیعت شده) قرار میگیرن. تمام حالات در این دسته جای میگیرن. اون واسطه‌ها همگی حالات هستن.

مبانی فلسفه اسپینوزا رو حداقل بخون خانم زیدآبادی، قبل از اینکه کتابی در ۵۰۰ نسخه چاپ کنی و احتمالا به جز خودم و یه نفر دیگه، ذهن ۴۹۸ نفر دیگه رو مغشوش کنی.
تصور رایج و اشتباهی که از بخش پنجم اخلاق متبادر شده و برخی از مفسران اسپینوزا رو هم به اشتباه انداخته.

خانم زیدآبادی اونو تکرار می‌کنه. یعنی سعادت رو به نفس بیشتر مرتبط دونستن تا بدن.

اگر اسپینوزا میخواست بگه سعادت بیشتر به نفس مربوطه، در قسمت های قبلی تاکید نمی‌کرد که نفس فقط از طریق تاثیر و تاثر بدن شناختش زیاد میشه و هرچی بدن تاثیرات بیشتری بپذیره و فعل و انفعال بیشتری داشته باشه و قدرتش بر اثرپذیری و اثرگذاری بیشتر باشه، شناخت نفس (یا ذهن) هم افزایش پیدا میکنه.

این دو موازی هم هستن.

جلوتر که این خانم احتمالا می‌دونه دلوز این حرف رو رد کرده و جاودانگی رو به تمامی ذات‌ها نسبت میده (چه ذات بدن باشه چه نفس) میگه البته اسپینوزا «امکان» جاودانگی بدن رو نقض نمیکنه. چشم خانم. این نکته هم یادمون میمونه.
خانم زیدآبادی در پانوشت همون صفحه شاهکار دیگه‌ای خلق کرده.

از ترجمه‌ی جهانگیری ایراد میگیره و میگه اکچوال رو نباید «بالفعل» ترجمه میکرد.

ببخشید که آقای جهانگیری به توصیه شما عمل نکرد. ولی به نظر شما بجای اکچوال باید چی بذاریم؟ اشیاء؟ اسپینوزا گفته اکچوال؛ که نقطه‌ی مقابل پوتنشیال هست از زمان ارسطو تا همین امروز که سال ۲۰۲۵ ئه.

حضرت خانم اکچوال دوست ندارن.
میشه خواهش کنیم پانوشت دیگه ننویسی برامون. خود متن که از خودته. پانوشتی که توضیح اضافی ای داره، چرا توی خود متن نمیاد؟ چه کاری‌ئه آخه که توضیح بیشتر برای یک مفهوم یا یک مطلب خاص رو توی پانوشت بیاری. این کار غیر استاندارده.

از این گذشته، اصلا چی میگی؟ اول میگی مبانی اصول فلسفه‌ورزی دلوز اینه که بین وجود و فعل تمایز گذاشته. بعد بلافاصله خودت اعتراف می‌کنی که دلوز هیچوقت به این تمایز اشاره نکرده؟

احتمالا رفته کل آثار دلوز رو گشته که یه جا پیدا کنه دلوز این حرف رو زده باشه، ولی پیدا نکرده.

بنابراین دلوز مبانی اصول فلسفه‌ورزی‌ای داشته که خانم زیدآبادی ازش خبر داشته ولی خود دلوز نه. دلوز فکر میکرد که اون یکی مبانی رو داره. ولی در واقع این یکی مبانی رو داشت.
نمی‌خوام بیشتر سرتون رو درد بیارم. همین که کتاب رو میخونم صفحه به صفحه از این دست مشکلات داره. تو صفحه بعد مثلا گفته عشق عقلانی به خدا و بیان سرمدی و کامل خدا در نفس، متعلق به ذات انسان نیست، که واضحا غلطه.
اگر نیازی باشه و بعلاوه فرصتش باشه، نقدی کلاسیک بر این کتابِ فاجعه خواهم نوشت. می‌دونم بیشتر از این، توی این کانال حوصله‌تون سر می‌ره.
2025/04/12 18:26:46
Back to Top
HTML Embed Code: