Telegram Group & Telegram Channel
شهر کتاب و داستان
▪️نامه سی و یکم عزیز من! از این که این روزها، گهگاه، و چه بسا غالباً به خشم می آیی، ابداً دلگیر و آزرده نیستم. من خوب می دانم که تو سخت ترین روزها و سال های تمامی زندگی ات را می گذرانی؛ حال آن که هیچ یک از روزها و سال های گذشته نیز چندان دلپذیر و خالی از…
نامه سی و دوم

بانوی من!
واقعه ی دیروز، بر خلاف پیش بینی هردومان، ابداً مرا دلگیر نکرد. به یادم هست آن روز را که دیدم سکه هایت را می فروشی تا چرخ های زندگی را، باز هم، تا سر چهارراه بعدی بچرخانی؛ آن روز گفتم:«باشد! در این نیز عیبی نیست. سکه فروختن، خیلی بهتر از باور فروختن است؛ چرا که سکه را، باز، به هر قیمت، می توان خرید یا از آن چشم پوشید؛ اما بی اعتقاد، انسان، انسان نیست، و اعتقاد فروخته شده اگر رایگان هم به سوی ما باز گردد، تردامن و آلوده باز خواهد گشت؛ اما از این گذشته، خواهشی از تو دارم که فراسوی بحث اشیاء و اعتقادات است، و آن این است که هرگز، تحت هیچ شرایطی، این تصور را به ذهنت دعوت نکنی که روزی، آن دستبند طلا را که خاطره ی بیست سال زندگی مشترک ما را با خود دارد به بازار ببری، که سخت افسرده و دلمرده خواهم شد »

دیروز که دیدم صدای دلنشین صاحبخانه که مهرمندانه تهدیدمان می کرد تا آن حد بر اعصاب تو تأثیر گذاشت و آن گونه برافروخته و دگرگونت کرد، دانستم که بد نیست خیلی زود لزوم این مسأله را احساس کنیم که خاطره هایمان را از درون کوچک ترین ذره های طلا بیرون بکشیم و در تجرد و طهارت کامل، از تک تک آنها نگهداری کنیم. زنان، با گوهر، رابطه ای تاریخی دارند. من این رابطه را باور دارم و ابداً مخالف این نیستم که تو زینت افزارهای کوچک اصل داشته باشی؛ اما این که خاطرات مشترکمان را به این زینت افزارها متصل کنیم، امری ست دیگر، که دیگر هیچ گونه اعتقادی به آن ندارم.

طلا، خاطرات شیرین زندگی مشترک را رنگ می کند و همچون شیء بدلی به ما تحویل می دهد. محبت را در گلدان طلای جواهرنشان کاشتن و امید رویش و باروری داشتن، اشتباهی ست که به آسانی جبران پذیر نیست.
اگر آن خاطرات عزیز مشترک را از طلا جدا کنیم، عیار خاطره صد خواهد شد، عیار طلا، صفر.
نه عزیز من... نه... واقعه ی فروش آن دستبند، دیروز عصر، بعد از شنیدن صدای گرم و دلنشین صاحبخانه، ابداً مرا دلگیر نکرد. شاید این آخرین باری باشد که به آن دستبند می اندیشم، و شاید بتوانیم از فروش «دستبند طلای تو» نیز خاطره ای بسازیم و بارها و بارها از ته قلب به آن بخندیم. اگر عشق و خاطرات عاشقانه ی ما، که تنها مایملک شخصی ماست، به یک النگوی طلا آویخته باشد، مطمئن باش که آن عشق و خاطرات را چندان اعتباری نیست...

بانوی من!
«گالان اوجای یموتی» هنوز یادت هست؟ او روزی به «بویان میش» گفت: «من آن النگوی طلا را که برای سولماز خریده بودی دور انداختم؛ چرا که سنگین بود و به دست همسرم، افتادگی می آموخت» ...
من، باز هم یک روز سر کار خواهم رفت. قطع بدان! و یک روز، بر خلاف «گالان» برای تو النگویی بسیار سنگین خواهم خرید تا برای یک لحظه هم که شده، به دست های تو افتادگی بیاموزد. به یک بار تجربه می ارزد. از این گذشته تو باز هم می توانی آن النگوی سنگین را برای صاحبخانه بعدی، در گوشه ای پنهان کنی...
فکر می کنم به قدر شش ماه کرایه خانه بیارزد، و چیزی هم برای لباس های زمستانی بچه ها باقی بماند...
فکرش را بکن!
دستکش کرک گرم برای برف بازی، و کلی پول که صاحبخانه، هرگز نخواهد دانست که با آن، چه می تواند بکند حتی بعد از مرگ.

👤 #نادر_ابراهیمی
📚 #چهل_نامه_کوتاه_به_همسرم
✉️ نامه 32
join us | شهر کتاب
@bookcity5



group-telegram.com/bookcity5/7447
Create:
Last Update:

نامه سی و دوم

بانوی من!
واقعه ی دیروز، بر خلاف پیش بینی هردومان، ابداً مرا دلگیر نکرد. به یادم هست آن روز را که دیدم سکه هایت را می فروشی تا چرخ های زندگی را، باز هم، تا سر چهارراه بعدی بچرخانی؛ آن روز گفتم:«باشد! در این نیز عیبی نیست. سکه فروختن، خیلی بهتر از باور فروختن است؛ چرا که سکه را، باز، به هر قیمت، می توان خرید یا از آن چشم پوشید؛ اما بی اعتقاد، انسان، انسان نیست، و اعتقاد فروخته شده اگر رایگان هم به سوی ما باز گردد، تردامن و آلوده باز خواهد گشت؛ اما از این گذشته، خواهشی از تو دارم که فراسوی بحث اشیاء و اعتقادات است، و آن این است که هرگز، تحت هیچ شرایطی، این تصور را به ذهنت دعوت نکنی که روزی، آن دستبند طلا را که خاطره ی بیست سال زندگی مشترک ما را با خود دارد به بازار ببری، که سخت افسرده و دلمرده خواهم شد »

دیروز که دیدم صدای دلنشین صاحبخانه که مهرمندانه تهدیدمان می کرد تا آن حد بر اعصاب تو تأثیر گذاشت و آن گونه برافروخته و دگرگونت کرد، دانستم که بد نیست خیلی زود لزوم این مسأله را احساس کنیم که خاطره هایمان را از درون کوچک ترین ذره های طلا بیرون بکشیم و در تجرد و طهارت کامل، از تک تک آنها نگهداری کنیم. زنان، با گوهر، رابطه ای تاریخی دارند. من این رابطه را باور دارم و ابداً مخالف این نیستم که تو زینت افزارهای کوچک اصل داشته باشی؛ اما این که خاطرات مشترکمان را به این زینت افزارها متصل کنیم، امری ست دیگر، که دیگر هیچ گونه اعتقادی به آن ندارم.

طلا، خاطرات شیرین زندگی مشترک را رنگ می کند و همچون شیء بدلی به ما تحویل می دهد. محبت را در گلدان طلای جواهرنشان کاشتن و امید رویش و باروری داشتن، اشتباهی ست که به آسانی جبران پذیر نیست.
اگر آن خاطرات عزیز مشترک را از طلا جدا کنیم، عیار خاطره صد خواهد شد، عیار طلا، صفر.
نه عزیز من... نه... واقعه ی فروش آن دستبند، دیروز عصر، بعد از شنیدن صدای گرم و دلنشین صاحبخانه، ابداً مرا دلگیر نکرد. شاید این آخرین باری باشد که به آن دستبند می اندیشم، و شاید بتوانیم از فروش «دستبند طلای تو» نیز خاطره ای بسازیم و بارها و بارها از ته قلب به آن بخندیم. اگر عشق و خاطرات عاشقانه ی ما، که تنها مایملک شخصی ماست، به یک النگوی طلا آویخته باشد، مطمئن باش که آن عشق و خاطرات را چندان اعتباری نیست...

بانوی من!
«گالان اوجای یموتی» هنوز یادت هست؟ او روزی به «بویان میش» گفت: «من آن النگوی طلا را که برای سولماز خریده بودی دور انداختم؛ چرا که سنگین بود و به دست همسرم، افتادگی می آموخت» ...
من، باز هم یک روز سر کار خواهم رفت. قطع بدان! و یک روز، بر خلاف «گالان» برای تو النگویی بسیار سنگین خواهم خرید تا برای یک لحظه هم که شده، به دست های تو افتادگی بیاموزد. به یک بار تجربه می ارزد. از این گذشته تو باز هم می توانی آن النگوی سنگین را برای صاحبخانه بعدی، در گوشه ای پنهان کنی...
فکر می کنم به قدر شش ماه کرایه خانه بیارزد، و چیزی هم برای لباس های زمستانی بچه ها باقی بماند...
فکرش را بکن!
دستکش کرک گرم برای برف بازی، و کلی پول که صاحبخانه، هرگز نخواهد دانست که با آن، چه می تواند بکند حتی بعد از مرگ.

👤 #نادر_ابراهیمی
📚 #چهل_نامه_کوتاه_به_همسرم
✉️ نامه 32
join us | شهر کتاب
@bookcity5

BY شهر کتاب و داستان


Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260

Share with your friend now:
group-telegram.com/bookcity5/7447

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

"There are a lot of things that Telegram could have been doing this whole time. And they know exactly what they are and they've chosen not to do them. That's why I don't trust them," she said. Telegram boasts 500 million users, who share information individually and in groups in relative security. But Telegram's use as a one-way broadcast channel — which followers can join but not reply to — means content from inauthentic accounts can easily reach large, captive and eager audiences. In a message on his Telegram channel recently recounting the episode, Durov wrote: "I lost my company and my home, but would do it again – without hesitation." "Russians are really disconnected from the reality of what happening to their country," Andrey said. "So Telegram has become essential for understanding what's going on to the Russian-speaking world." "We're seeing really dramatic moves, and it's all really tied to Ukraine right now, and in a secondary way, in terms of interest rates," Octavio Marenzi, CEO of Opimas, told Yahoo Finance Live on Thursday. "This war in Ukraine is going to give the Fed the ammunition, the cover that it needs, to not raise interest rates too quickly. And I think Jay Powell is a very tepid sort of inflation fighter and he's not going to do as much as he needs to do to get that under control. And this seems like an excuse to kick the can further down the road still and not do too much too soon."
from us


Telegram شهر کتاب و داستان
FROM American