Telegram Group Search
ديد‌بان آزار
Photo
🔹«بیا حرف بزنیم؛ شاید زبان تازه‌ای بافتیم»

نویسنده: میم. ر

روی صندلی نشسته‌ام. از بارهای قبلی که روی این صندلی نشسته بودم؛ داناترم، مسلط‌ترم، آشناترم و خلاصه همه اینها باتجربه‌ام. حتی لازم نیست که اینها را با خودم مرور کنم، آن‌قدر به این تغییر ایمان دارم که برایم درونی شده و همراه‌ام است. ولی «شکستم»؛ طوری شکستم که فقط می‌توانستم خبرش را بدهم و پای ذهنم یک‌ذره جلوتر نمی‌رفت که فکر کنم چطور شکستی؟ از اتاق بازجویی که آمدم به اولین هم‌سلولی که رسیدم خبرش را دادم. آزاد که شدم اولین خبری که می‌خواستم به امن‌ترین آدم‌های زندگیم بدهم همین بود: «من شکستم.». مدتی بعد پیش تراپیست رفتم و همین خبر را به او هم دادم. اما اینکه چطور و چرi شد را نتوانستم بگویم.

شاید همین بازگشت به نقطه‌ای که فکر می‌کنی دیگه خیلی با آن فاصله داری شوک‌آور است و می‌روی زیر آوار «شکستن». آن روزی هم که من در آن اتاق شکستم، همین اتفاق افتاد. تا روزهای قبلش من بیشترین زمان روزهایم را درگیر خیابان بودم و لذتی را در میان دود و گلوله و بازداشت و مرگ‌ها چشیدم، که هرگز در زندگی‌ام چنین لذتی وجودم را نگرفته بود و تا زنده‌ام در آرزوی دوباره برانگیختنش هستم؛ همان‌طور خستگی‌ناپذیر و شیدا. آن زندگی که از بچگی با مادرم و خواهرهایم در غیاب حضور و سایه مردان برای خودمان ساخته بودیم، در خیابان‌ها قدرت گرفته بود و حضور داشت و من حضور داشتم. «چقدر خوشحالم که زنده‌ام». برای اولین بار خیابان‌ها و بحث‌ها و گفت‌وگوهای خیلی از خانه‌ها و محل‌های کار به «من» تعلق داشت، بدون اینکه به زور خودم را در آن جا کنم یا از آن فاصله بگیرم که خطم نیندازد.

من با سری شورمند از امتداد آن لذت در سلول‌ها، روی صندلی بازجویی می‌نشستم و حواسم نبود قرار است از همین نقطه هم از پا دربیایم. فکری برایش نکرده بودم. با هر دادی که بازجو می‌زد و «جنده» خطابم می‌کرد و ازم «نرخ و قیمت»م را می‌پرسید، فرو می‌ریختم. مگر تمام نشده بود روزهایی که این حرف‌ها برایم فحش بود و خشونت؟ خشونت را نمی‌دانم ولی برایم آن لحظه فحش نبود که تحقیر شوم. من دربرابر امید ممکن‌شده‌ام تحقیر شدم و شکستم. در برابر پوچ‌شدن آن احساس یگانه لذتم فروریختم، و همه آنچه فکر می‌کردم از آن عبور کردم، با همان فضا، کلام، خشونت، و با تُن صدای «مردانه» بهم هجوم آورد و من دوباره همان دختر هشت-نه‌ساله‌ای شدم که اولین‌بار همه اینها بهش اصابت کرد، کنج اتاقی قایم شده بود، اشک می‌ریخت و فقط می‌لرزید. بازگشتم به‌همان نقطه صفر اولین شکستن.

متن کامل:
https://harasswatch.com.com/news/2395/-

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Video
🔹از هزاران زن ایزدی ربوده‌شده توسط داعش همچنان خبری نیست

در ویدئو، آتش‌زدن برقع اجباری توسط زنانی ایزدی رهاشده از اسارت داعش را مشاهده می‌کنید. در ماه آگوست سال ۲۰۱۴، داعش به سنجار-سرزمین اجدادی کورد‌های ایزدی‌ در شمال عراق- هجوم برد و هزاران نفر را قتل عام کرد. یکی از جنایات گسترده داعش، ربودن هزاران زن ایزدی بود که به اجبار مسلمان و برقع‌پوش شدند و به عنوان برده‌های جنسی میان جهادی‌های داعش تقسیم شدند. زنانی که هویتشان توسط داعشی‌ها جایگزین شد و صبیه نام گرفتند. زنانی که به روایت خودشان میان داعشی‌ها دست‌به‌دست می‌شدند و با تجاوز روزمره، بارداری ناخواسته، خشونت فیزیکی شدید و مواجه بودند.

بهار، یکی از اسرای سابق می‌گوید با سه فرزندنش در اتاق ردیف شده بودند و گمان می‌کردند قرار است گردن زده شوند و از در عوض فروخته شدند تا به داعشی‌ها خدمت کنند: «هر موقع می‌خواستند باید مانند همسرشان رفتار می‌کردم. اگر می‌خواستند کتکم می‌زدند.» کودکان بهار هم که زیر ۱۰ سال داشتند، مورد ضرب‌وشتم قرار می‌گرفتند. بهار ۴ بار فروخته شد. نفر چهارم او را به عنوان خدمتکار به دو پایگاه دیگر داعشی‌ها اجاره می‌داد. بهار برای نظافت به این پایگاه‌ها می‌رفت و مورد خشونت و تجاوز قرار می‌گرفت.

در ماه ژوئیه سال ۲۰۲۱، با پیدا شدن دو زن در سوریه که سال‌ها قبل توسط داعش ربوده شده بودند، ایزدی‌ها برای یافتن هزاران زنی که هنوز پیدا نشده‌اند خواستار کمک بین‌المللی شدند. خانواده‌های این دو دختر، هفت سال منتظر شنیدن یک خبر از حال آن‌ها بودند و بالاخره در ماه ژوئیه، این بی‌خبری به پایان رسید

علی‌رغم تصور عمومی مبنی بر این که بسیاری از ایزدی‌ها در جنگ یا در طول دوره اسارت کشته شدند، اما خبر آزادی این دو زن، به گزارش‌هایی که ادعا می‌کردند ۲۷۶۸ ایزدی مفقود شده و هنوز زنده‌اند، اعتبار بخشید. بنابراین خود مردمان ایزدی گروه‌هایی تشکیل دادند و برای نجات زنان اسیر دست‌به‌کار شدند. اما پس از گذشت یک دهه، همچنان خبری از باقی مفقودشدگان نیست. بسیاری از زنان، از داعشی‌ها باردار شدند و گفته می‌شود از ترس پذیرفته نشدن فرزندانشان توسط خانواده و جامعه، به ماندن تن داده‌اند. زنان رها‌شده نیز همچنان با انواع چالش‌هایی روانی دست‌به‌گریبانند و بسیاری توسط خانواده و اجتماع استیگماتیزه و منزوی شدند.

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
در این روایت که برای دیدبان آزار ارسال شده، زنی از خشونت‌‌های جنسی یکی از کاندیداهای هیئت‌مدیره نظام مهندسی گیلان گفته که علی‌رغم اعتراض همکاران، از طریق رشوه و باندبازی در جایگاه خود باقی مانده است:

امروز دیگر نمی‌توانم ساکت بمانم. حقیقتی تلخ و شرم‌آور را افشا می‌کنم که سال‌ها با سکوت و بی‌تفاوتی پنهان شده است. فردی که اکنون کاندیدای عضویت در هیئت مدیره نظام مهندسی استان گیلان شده، در طول سالیان فعالیت خود در دفاتر مهندسی، بارها به دختران جوان و مجرد تعرض کرده و حریم انسانی آن‌ها را بی‌شرمانه زیر پا گذاشته است.

این فرد با سوءاستفاده از جایگاه و قدرت خود، محیط کاری را به فضایی ناامن برای همکارانش تبدیل کرده است. اتاق کار او، که عامدانه به شکلی طراحی شده است، دارای درِ ضدصدا بوده که از بیرون قفل می‌شود و فاقد هرگونه دوربین نظارتی است. چنین شرایطی به‌طور کامل قربانیان را از امکان دفاع و مقاومت محروم کرده و آن‌ها را در معرض آزارهای جسمی و روحی قرار داده است.

در مواجهه با این شرایط، کارکنان دفتر تلاش‌هایی برای مقابله انجام داده‌اند. یکی از این اقدامات نوشتن نامه‌ای اعتراضی بود که پس از تلاش این فرد برای تعرض به یکی از همکاران تنظیم شد. در این نامه، از او خواسته شد تا شرایط محیط کار را تغییر داده و برخی اصول مانند باز گذاشتن درِ اتاق جلسات را رعایت کند. این نامه تأثیری نسبی برای مدتی کوتاه داشت و برخی تغییرات محدود موقتا در رفتار او ایجاد شد، اما مشکل به‌صورت بنیادین حل نشد.

سال‌هاست که این رفتارهای غیراخلاقی خشونت‌آمیز ادامه دارد و تقریباً بسیاری از افراد مرتبط با سازمان نظام مهندسی و شهرداری‌ها از این اقدامات مطلع بوده‌اند. اما به جای مقابله با او، یا با دریافت رشوه یا به‌دلیل منافع شخصی، چشم‌های خود را بر این آزارها بسته‌اند و عملاً در ادامه یافتن این ظلم شریک شده‌اند.

راه‌های رفته نتیجه نداد و تمامی مناسبات تنها به سود فاسدان و متجاوزان بوده است. جامعه مهندسی نمی‌تواند و نباید پذیرای افرادی باشد که با اعمال شرم‌آور خود لکه ننگی بر این حرفه گذاشته‌اند. انتخاب چنین فردی به‌عنوان نماینده یا عضو هیئت مدیره، خیانتی به اخلاق، عدالت و کرامت انسانی و حقوق زنان است. با وجود اینهمه زن مهندس باصلاحیت، یک خشونتگر جنسی قرار است سر میز هیئت‌مدیره بنشیند.


@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹زنای محصنه؛ از سنگسار تا چوبه دار

ژیلا بنی‌یعقوب خبر داده در زندان زنان قرچک، تعدادی زن به دلیل روابط خارج از ازدواج به مجازات رجم(سنگسار) محکوم شده‌اند، قاضی این حکم را به اعدام تبدیل کرده است. این زنان اکنون در انتظار اجرای حکم هستند، در حالی که بیشتر آن‌ها از داشتن وکیل محروم‌اند. پیشتر سارا جهانی، از فعالان حقوق زنان در گیلان هم خبر داده بود که در میان زندانیان جرائم عمومی علاوه بر قتل و جرائم مواد مخدر، محکومین و متهمین به زنای محصنه هم در معرض اعدام بدل از سنگسارند: «جرم‌انگاری رابطه جنسی، حدی از دخالت و کنکاش جمهوری اسلامی در زندگی شخصی شهروندان و البته شکاف بین روزمره ما و سبک مطلوب حکومت است که برای اغلب ما حتی مثل حجاب، مسئله قابل‌مشاهده و باورپذیری نیست. در زندان زنان لاکان، حداقل ۱۵ نفر به‌دلیل انواع رابطه نامشروع در بازداشت بودند.»

سارا جهانی به نون، زنی سی‌وچندساله اشاره می‌کند که در واکنش به خیانت‌های مدام همسرش، با مرد مجردی وارد رابطه شده است: «همسرش پس از شک کردن به او، با برنامه‌ریزی چندماهه، نون را برای بخشیدن مهریه فریب داده و در محل کار و خودروی او شنود کار گذاشته بود. روزی که قرار بود مامور برای بازداشت او به خانه بیاید هم با نون رابطه جنسی برقرار کرده بود تا تمام شرایط اثبات زنای محصنه برقرار باشد. او علی‌رغم توصیه قاضی، تحت‌تاثیر توصیه مددکار زندان که "النجاة فی‌الصدق"، به برقراری رابطه جنسی اقرار کرده بود. شوهر مصرانه در پی اشد مجازات بود. در آن زمان، پنج ماه از بازداشت موقت او گذشته بود. این پرونده به‌راحتی می‌تواند منجر به صدور حکم اعدام شود.»

آبان‌ماه سال گذشته، زنی که در رسانه‌ها میترا معرفی شده بود، به‌دلیل خیانت به همسرش به اعدام محکوم شد. همسر میترا که دائما در سفر کاری بود، در نقاطی از خانه به‌طور نامحسوس دوربین مداربسته نصب کرده بود تا رفتارهای او را تحت نظر بگیرد. پس از چک کردن دائمی، او متوجه می‌شود میترا با مردان دیگری رابطه دارد و با پلیس تماس می‌گیرد و از او شکایت می‌کند. شعبه ۱۲ دادگاه کیفری تهرانم میترا را به‌اتهام «زنای محصنه» به اعدام محکوم کرد


متن کامل:
https://harasswatch.com.com/news/2404/

@harasswatch
در پی موافقت با آزادی مشروط، #سروناز_احمدی پس از بیش از ۴۰۰ روز حبس، از زندان اوین آزاد شد.
ديد‌بان آزار
Photo
🔹فراخوانی برای دست‌های آشنا

سال چهارم است؛ و حالا هشت مارس نقطه سالگرد ماست. هر سال «ما»یی شکل می‌گیرد؛ از دل با هم گفتن‌ها، در کنار هم رنج کشیدن‌ها، مبارزه کردن‌ها و حتی در کیلومترها فاصله هم در کنار هم بودن‌ها. و هر سال در «ما» کسانی از ما نیستند، زندان‌اند یا زیر سنگینی شکل‌های دیگری از سرکوب و کسانی از ما پشت نام‌های مستعار مخفی می‌مانند. اما این «ما» هر سال عمق بیشتری پیدا می‌کند، تاریخ طولانی‌تری برای خودش می‌سازد و دست‌های آشنایی را به هم می‌رساند.

امسال هم برای همایش هشت مارس دور هم جمع خواهیم شد تا از خشونت و رنج علیه زنان* و مقاومت و مبارزه در برابر آن بگوییم و روایت کنیم. پنل‌های همایش موضوعات متعددی از جمله زن‌کشی، خشونت جنسی، سرکوب و زندان، مبارزه با اعدام، مبارزه برای حق سقط خودخواسته جنین، کوئیر فمینیسم، جنبش‌های آزادی‌خواه خاورمیانه و مساله‌ جنگ و.... را در بر می‌گیرد. پنل‌ها محدود به این موضوعات نیستند و طیف گسترده‎‌ای از مسائل فمینیستی و جنسیتی را در بر می‌گیرند. وابسته موضوع، فرم‌های مختلفی ازجمله روایت، داستان، بحث انتقادی، پژوهش و ... نیز قابل ارائه است.

اگر تمایل به شرکت در این همایش را دارید، تا آخر بهمن ماه چکیده‌ای از موضوع ارائه خود را به ایمیل دیدبان آزار ارسال کنید. در مورد افرادی که ملاحظات امنیتی دارند، مانند سال‌های قبل به شیوه‌های مختلفی می‌توان این ملاحظات را رعایت کرد.

[email protected]
[email protected]


@harasswatch
Forwarded from جامعه‌شناسی زن روز (Parastu.Z.Farrokhi)
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
ديد‌بان آزار
Photo
🔹هرآنچه از بازی‌های مردسالاری نمی‌دانیم

نویسنده: هونین

ماجرا مربوط به سال پیش است، چند ماهی است کە با او درگیرم، البتە این اوست کە چند سال است زیر پوست من دویدە است تا در دایره توجە من قرار بگیرد و جذبش شوم و موفق هم شده است، جذب خودش یا آن خود غیرواقعی که نشان می‌دهد شده‌ام و همین است که از او خواسته‌ام که ببینمش و بعد از آن ماجرا شروع می‌شود.

روزها می‌گذرد روان من در معرض آزار مداوم است، آزار بلاتکلیفی، قلبم از بس پاره‌پاره شده است که چیزی از آن نمانده است. افسردگی‌ام دوباره عود کرده است. به جز در فکر فرورفتن و درازکشیدن روی مبل، کار دیگری انجام نمی‌دهم. چند ماه گذشته است. بالاخره تحملم طاق شده و به اینجای گلویم رسیده است، می‌خواهم رنجم را پایان دهم ولی هنوز توان روبه‌روشدن با پایان را ندارم. ذره‌ذره توانم را جمع می‌کنم و از او می‌خواهم حرف بزند و بگوید که از جان من چه می‌خواهد.

خطابم به زنانی است که در معرض چنین روابط مسمومی قرار دارند، روابطی که رهاشدن از آنها جانفرساست. پس از چند سال تجربه روایتگری و افشاگری، الگوهای مردسالارانه مشابهی را در آسیب‌هایی که متحمل شدیم می‌توان شناسایی کرد؛ قراردادن زنان در مقابل یکدیگر، نشانگان خودشیفتگی، بلاتکلیف نگه‌داشتن، دستکاری روانی، روراست نبودن درباره احساسات، فریب و بازی عاطفی برای دسترسی به سکس، نگاه شی‌انگارانه به تن زن و رویکرد ابزاری به رابطه جنسی، تحقیر عاملیت و سبک زندگی، گس‌لایتینک، و ... . که تمام اینها به ما می‌فهمانند که آزار در سیستم مردسالاری امروزی، چهره به‌مراتب پیچیده‌تری دارد، که می‌تواند ما را در شناسایی آن دچار اختلال کند. از همین رو امیدوارم با به اشتراک گذاشتن تجربیاتمان و به پشتوانه دانش فمینیستی بتوانیم یکدیگر را در این شناخت یاری دهیم و دست خواهرانگی به سوی هم دراز کنیم، حتی اگر این دست‌ها نامرئی باشند.

متن کامل:
https://harasswatch.com.com/news/2398/

@harasswatch
Forwarded from ديد‌بان آزار
🔹گزارشی از بند ۲۰۹ زندان اوین

🔹«آواز برای ما خود زندگی بود»

نویسنده: ...

اتاق و دستشویی و حمام و هیچ جای آن خراب‌شده، آینه نداشت. نزدیک به 25 روز، فقط دیگری را دیده بودیم. گاهی از هم می‌خواستیم که چهره‌مان را توصیف کنند. ما نباید خودمان را فراموش می‌کردیم. آن‌ها می‌خواستند هویت ما را از ما بگیرند. با فراموش کردن چهره‌مان، با تحقیر باورها و منش‌مان. من وقتی روی کاسه‌ی توالت می‌نشستم سعی می‌کردم چشمانم را روی شیر آب پیدا کنم. محو بود و کج‌وکوله. داخل اتاق هم سرمان را خم می‌کردیم و به سختی خودمان را روی بدنۀ استیل توالت فرنگی می‌دیدیم.

سه روز در هفته می‌توانستیم به حمام برویم. روزهای اول جایی بود برای گریه‌های بی‌وقفه و بدون ترس از نگران و ناراحت کردن هم‌سلولی‌ها؛ چند دقیقه برای خودِ تنهایمان. اما به مرور شد دقایقی معنابخش. آنجا که در بی‌خبری مطلق و خارج از فضای زمان‌دار زندگی می‌کنی باید هر روز دنبال معنا بگردی. زمان ناز می‌کند و آهستگی و گاه توقفش، شکنجه‌‌ات می‌دهد و زمینِ سرد و بی‌رحم مدام زیر گوشت می‌خواند که تا همیشه اینجایی. در چنین اسارتی که تمام زورش را برای زمین زدن تو می‌زند باید چیزی برای چنگ زدن و بیرون کشیدن پاهای بی‌قرارت از مردابِ ناامیدی پیدا کنی. زیر دوش آب احساس می‌کردی زنده‌ای. تو بعد از ساعت‌ها بازجویی و خوابیدن روزانه و شبانه روی پتوهایی که اعتمادی به تمیزی‌شان نداشتی، حالا همچنان زنده و زیر آب یخ، لذت را تجربه می‌کردی. غم و ناامیدی و خشم، تو را آلوده کرده بود اما تو نپوسیده بودی. آب و بوی خوب به تو می‌گفت که زندگی جریان دارد و لجن آن فضا تو را به یک جنازه بدل نکرده است. وقت حمام، نه لیفی داشتی نه ژیلتی و نه آینه‌ای. فقط یک شامپوی ایوان کوچک هتلی، یک صابون و یک لگن و کمی تاید برای شست‌وشوی لباس‌ها. فشار آب خوب بود و پوشیدن لباس‌هایی که بوی تاید می‌دهند از آن بهتر. یک‌جا نشستن در اتاقی که تهویۀ مناسب نداشت و مضطرب شدنِ مدام با رفتن بچه‌ها برای بازجویی، کنترل تعریق را از دست آدم خارج کرده بود. لباس‌ها هم که پلاستیکی بودند و به بو گرفتن بیشتر ما دامن می‌زدند. روزهایی که حمام نداشتیم با صابون مدام زیر بغل خودمان را می‌شُستیم اما انگار این دماغمان بود که بو گرفته بود؛ بو به خوردمان رفته بود. همین وضعیت باعث میشد روزهای حمام روزهای خوبی باشند. برای یکدیگر بعد از حمام آهنگ می‌خواندیم و شاد می‌شدیم. یک بار یکی از بچه‌ها آنقدر دلش بوی خوب و تمیزی می‌خواست که لگن آب و تاید را روی تنش خالی کرده بود. وقتی شنیدیم حسابی از کوره در رفتیم و سرزنشش کردیم. البته که هیچکس عمق نیاز آدم‌ها به بوی خوب را درک نمی‌کند.

در هواخوری گردوشکستم بازی می‌کردیم. آستین‌هایمان را بالا می‌زدیم که از آفتاب نیمه‌جان پاییزی، ویتامین دی بگیریم. بدنمان را کش‌و‌قوس می‌دادیم و تند راه می‌رفتیم. بیشتر مواقع اما آواز می‌خواندیم. آواز خواندن از آن لحظات عرفانی پرشکوه بود. صدا می‌پیچید، پرواز می‌کرد و اوج می‌گرفت. این صدای ممنوعه از تنی ممنوعه بیرون می‌آمد و می‌توانست از آن دیوارهای ممنوعه عبور کند. آواز برای ما خود آزادی بود. ما می‌دیدیم که چگونه این تن و این صدا، بندهای فکسنی تعصب و تحجر را پاره می‌کنند و آزادی را زندگی می‌کنند. و چه نمایشی! چه قدرتی! چه لذتی! برای خودمان دست می‌زدیم؛ خیره در دوربین‌ها بلندبلند می‌خندیدیم و یکدیگر محکم بغل می‌کردیم.

متن کامل:
https://harasswatch.com.com/news/2070/-%D8%A2%D9%88%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%A7-%D8%AE%D9%88%D8%AF-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%A8%D9%88%D8%AF
ديد‌بان آزار
Photo
🔹«مداومت در حضور در انظار عمومی بدون حجاب شرعی»

تولد زهرا رضایی، فعال حقوق زنان زندانی است. عکس مربوط به زمانی است که او خود را اجرای حکم خود را به زندان اوین معرفی کرد اما ساعاتی بعد خبر داد که به زندان قرچک منتقل شده است. زهرا رضایی به دلیل «توهین به رهبری»، «مداومت در حضور در انظار عمومی بدون حجاب شرعی»، «تحریم انتخابات»، «فعالیت تبلیغی علیه نظام» و «تشویش اذهان عمومی»، توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی افشاری، به ۱۴ ماه حبس تعزیری و ۳۰ میلیون تومان جزای نقدی محکوم شده بود. زهرا رضایی در اردیبهشت سال جاری نیز بدلیل رعایت‌ نکردن حجاب اجباری، به پرداخت جزای نقدی محکوم شده بود.

زهرا در پستی در صفحه‌اش خبر محکومیت و اجرای حکمش را با نقل‌قولی از ماترلوترکینگ به اشتراک گذاشته بود: «کسی که قانونِ ناعادلانه را می‌شکند، باید علنی و صمیمانه آن را انجام دهد و با رضایت کامل جریمه و مجازات آن را بپذیرد. من معتقدم فردی که قانونی را که وجدان به او می‌گوید ناعادلانه است، می‌شکند و به این دلیل به زندان می‌رود تا وجدان جامعه را نسبت به ناعادلانه بودن آن آگاه گرداند، در واقع بیشترین احترام را برای قانون قائل است.»

او روز ۲۶ آبان، جهت اجرای حکم به قرنطینه زندان اوین انتقال داده شد. اما ساعاتی بعد در تماس با خانواده اطلاع داد که در زندان قرچک است. وکیل او می‌گوید در اعتراض به این تصمیم به او گفته‌اند که این تصمیم از سمت سازمان زندان‌ها بوده است. زندان قرچک زندانی فاقد امکانات ضروری است که زندانیان در آن شرایط بسیار دشواری دارند و زهرا رضایی به دلیل مشکلات ستون فقرات و داشتن پلاتین در این ناحیه، نیازمند تداوم روند درمانی است.

او در یکی از پست‌های صفحه شخصی‌اش نوشته: «راهی یافته‌ام شخصی. "چشم در چشم رنج و زیبایی توامان دوختن." گمان دارم تا زیبایی هست، تابِ رنج هست گرچه چندین و چند برابر توان انسان بودن ما باشد و گواه آن قدرت زندگی و جان‌به‌دربردگان دهشتناک‌ترین تجربه‌های جنگ و زندگی در عصر فاشیسم و استبداد.»

@harasswatch
2025/01/04 02:34:56
Back to Top
HTML Embed Code: