Telegram Group Search
مردی در تبعید ادبی
دهمین کتاب سال ۱۴۰۴ «راه‌های رسیدن به خانه» این کتاب رو که با اسم راه‌های بازگشتن به خانه هم ترجمه شده، بعد از بندها و قبل از پرده خوندم اما یادم رفت اینجا ازش بنویسم. کتاب راجع به پسربچه‌ایه که شب بعد از زلزله، از طرف دختر همسایه ماموریت می‌گیره که از یکی…
دوازدهمین کتاب ۱۴۰۴

«چیزهای کوچکی مثل این‌ها»

یک رمان کوتاه، تلخ، واقعا خوندنی و واقعا باکیفیت که اخیرا یک فیلم با بازی کیلین مورفی هم ازش اقتباس شده، با همین نام. چندین ترجمه از این کتاب در بازار وجود داره؛ من ترجمهٔ نشر بیدگل رو خوندم و پسندیدم. یادگاری از این کتاب:

«یاد خانم ویلسون و مهربانی‌های همیشگی‌اش افتاد. یاد اینکه چطور غلط‌هایش را می‌گرفت و تشویقش می‌کرد، یاد چیزهای کوچکی که گفته و کارهای کوچکی که کرده بود و چیزهایی که نگفته و کارهایی که نکرده بود و چیزهایی که به احتمال زیاد می‌دانست، چیزهایی که اگر همه را با هم جمع می‌بستی حاصلش می‌شد یک زندگی.»


📚 @mimremeembook
چندوقته اگر فرصتی گیرم بیاد سعی می‌کنم رمان بودنبروک‌ها: زوال یک خاندان رو پیش ببرم. رمانی که تهش از اسمش معلومه. نکتهٔ جالبش اینه که توماس مان، نویسندهٔ این کتاب، این رمان خفن طولانی درجه‌یک رو تو ۲۶ سالگی نوشته. پایان پیام.
مردی در تبعید ادبی
بچهٔ مردمو از زندگی انداختم پنج صبح پیام داد گفت کتاب تموم شد
دارم نهضت #از_زندگی_انداختن_بچه_های_مردم راه میندازم. علاوه بر این موردی که ریپلای زدم، یکی دیگه‌تون هم چهارشنبه گفت دیار اجدادی رو شروع کرده و سه چهار ساعت پیش دوباره پیام داد گفت تمومش کرده. ۸۰۰ صفحه کتاب تو کمتر از دو روز.
بندها و دیار اجدادی واقعا از اون کتاب‌هایی هستن که وقتی شروعشون کنید، زمین گذاشتنشون سخته. کشش عجیب و غریبی دارن هردو.
نشستم یه تعداد زیادی از کتابای شعر و کتابای دوران نوجوونی که یادم بود خونده‌م رو تو بهخوان ثبت کردم. علی‌الحساب نشان کتاب‌دوست اعظم رو بهم اعطا کردن. کاش کل کتابایی که خونده‌م رو یادم بود.🚬
مردی در تبعید ادبی
خوشه‌های خشم ابداع مورل
کانالشون رو عضو نشدین هنوز؟ عضو بشین.
مردی در تبعید ادبی
دوازدهمین کتاب ۱۴۰۴ «چیزهای کوچکی مثل این‌ها» یک رمان کوتاه، تلخ، واقعا خوندنی و واقعا باکیفیت که اخیرا یک فیلم با بازی کیلین مورفی هم ازش اقتباس شده، با همین نام. چندین ترجمه از این کتاب در بازار وجود داره؛ من ترجمهٔ نشر بیدگل رو خوندم و پسندیدم. یادگاری…
سیزدهمین کتاب ۱۴۰۴

«دفتر بزرگ»

۲۰۰ صفحه کتاب رو نفهمیدم کی شروع و کی تموم کردم. من چاپ دهم این کتاب (سال ۹۶) رو دارم. آخرین چاپش امسال و در نوبت بیست‌ودوم انجام شده. حدودا هشت ساله که این کتاب رو دارم و نمی‌دونم چرا تا همین دو سه روز پیش نرفته بودم سراغش.

داستان کتاب داستان دو پسر دوقلوئه که مادرشون اون‌ها رو از شهر بزرگ میاره به روستا و به مادربزرگشون می‌سپردشون تا از جنگ در امان باشن. حالا این دو پسربچه باید برای بقا در شرایط جنگی در کنار مادربزرگی تلاش کنن که از این دو بچه و مادرشون متنفره.

نثر کتاب شدیدا مینیمال (خلاصه و مفید) و خوش‌خوانه. داستان کتاب هم جالب، عجیب، تلخ، گزنده و بهت‌آوره. در واقع کتاب داره تلاش می‌کنه نشون بده که جنگ می‌تونه انسان‌ها رو دچار چه بحران‌های اخلاقی و رفتاری‌ای کنه و این کار رو با بی‌رحمی، با شوخی‌های خیلی تلخ و با گزندگی شدیدِ واقعیت‌هایی که پشت سر هم ردیف می‌کنه انجام میده. نگاه کتاب به جنگ البته با عقاید و مطالعات و حتی با تجربیات ما که جنگ رو انسان‌ساز می‌دونه متعارضه اما خوندنی بود. واقعا خوندنی بود. حتما سراغ دو جلد بعدی این مجموعه هم میرم.


📚 @mimremeembook
کتاب‌های بهار ۱۴۰۴ + زیبا صدایم کن _ کتاب‌های پایان‌نامه
ابیگیل، در زمانهٔ پروانه‌ها و سوربز سه تای محبوبم هستن و دیلماج نامحبوب‌ترینشون.
#کتابخونه_زیون
باید تعداد کانال‌های کتابی و کتابخوانی و تعداد کانال‌های آدمای کتابخون تو تلگرام خیلی از این بیشتر بشه. اگر آدم کتابخونی هستید، لطفا یک کانال تلگرام بزنید و فعالیت کنید. از کتاباتون بگید و بنویسید و هیچ آداب و ترتیب خاصی هم مجویید. تو گودریدز و بهخوان هم فعالیت کنید.

📚 @mimremeembook
بالاخره فرصت شد که #استونر را شروع کنم.
برای خواندن این کتاب شوق بسیاری دارم زیرا یقین دارم که مجذوب شگفتی‌اش خواهم شد.
مردی در تبعید ادبی
«زمانی جولیا را خیلی دوست می‌داشتی، نمی‌داشتی؟» «از او تلفنی معذرت‌خواهی کن.» دوروتی گفت: «من می‌کنم.» «راستش را بگویید، نیک: فکر نمی‌کنید کلاید واقعا دیوانه باشد؟ مقصودم این است آن‌قدر دیوانه باشد که باید کاری کرد.» لهجه‌ای غلیظ و اسکاندیناوی داشت.…
متاسفانه هفتاد هشتاد صفحه از این کتاب رو خونده‌م. نه دلم میاد ولش کنم نه می‌تونم ادامه‌ش بدم. این چه ترجمهٔ کثافتیه که این کتاب داره من نمی‌دونم. هرچی جلوتر رفتم بدتر هم شد. قشنگ انگار دارم تو باتلاقی از محتویات رودهٔ شِرِک دست‌وپا می‌زنم. هی دلم می‌خواد زنگ بزنم نشر نو بگم آقا بیاین من خودم ترجمهٔ این کتاب رو براتون ویرایش کنم.
2025/06/30 03:49:54
Back to Top
HTML Embed Code: