Telegram Group Search
درگذشت جلال متینی
(بخش سوم)

متینی سال ۱۳۳۹ در امتحان دانشیاری دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه مشهد شرکت کرد. امتحان در دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران برگزار می‌شد. بدیع‌الزمان فروزانفر و صفا و معین از داوطلبان امتحان می‌گرفتند. جز امتحان کتبی و شفاهی، شیوهٔ تدریس هم ارزیابی می‌شد. به این شکل که داوطلب می‌بایست در موضوعی که چهار ساعت پیش از تدریس به او اعلام می‌شد، به کلاس برود و در حضور استادان و دانشجویان درس بدهد.  متینی در آزمون پذیرفته  شد و از مهر ماه ۱۳۳۹ با رتبهٔ دانشیاری به دانشگاه مشهد منتقل شد.
در آبادان ماهانه سه‌‌هزار تومان و به‌اضافهٔ مسکن و مزایای دیگر دریافت می‌کرد. اما در مشهد صرفا ماهانه هفتصد تومان حقوق داشت. و این نشان می‌دهد که معلمی دانشگاه در آن ایام جلوه و اعتباری داشت و برای نیل به آن موقعیت‌های مالی خوب‌تر نادیده گرفته می‌شد.
 
تا سال ۱۳۵۷ در دانشکدهٔ ادبیات مشهد (بعدا فردوسی مشهد) در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی، در دوره‌های لیسانس و فوق لیسانس و دکتری، درس‌هایی چون دستور، سخن‌سنجی و سبک شناسی تدریس کرد و به رتبهٔ استادی رسید. شمه‌ای از خطوط کلی درس سبک‌شناسی نظمش در دورهٔ لیسانس را نوشته که جالب است. جالب‌تر اینکه این درس را از سال ورود به دانشگاه مشهد تا سال آخر تدریس کرد. (ایران‌شناسی، س۸، ش۴، ص ۶۷۵-۶۷۲). 
یک‌سال هم برای تدریس و مطالعه به آمریکا و اروپا رفت (۱۳۴۶-۱۳۴۵).  چهار ماه در مرکز خاورمیانهٔ دانشگاه یوتا تدریس کرد. دو ماه نیز به دیدن و بررسی کتابخانه‌های دانشگاهی آمریکا پرداخت. مقاله‌ای هم در این باب نوشت که در مجلهٔ یغما چاپ شد («سخنی چند دربارهٔ کتابخانه‌ها»، یغما، سال۲۰، صص ۸۲-۷۶).
وقتی رئیس دانشکدهٔ ادبیات مشهد شد کوشید آنچه در کتابخانه‌های دانشگاه‌های معتبر دیده و آموخته بود، در کتابخانهٔ دانشکده اجرا کند. سپس به انگلستان رفت و چهار ماه در کتابخانهٔ موزهٔ بریتانیا به مطالعهٔ نسخه‌های خطی پرداخت. این سفر برای متینی پر برکت بود. دویست نسخهٔ خطی فارسی آن کتابخانه را از حیث رسم‌الخط بررسی کرد. یادداشت‌های پژوهشی بسیاری تهیه کرد. بر مبنای این یادداشت‌ها مقالات تحقیقی دربارهٔ رسم‌الخط و جز آن نوشت (مثلا مقالهٔ «موجز کُمّی» که معرفی این رساله بر اساس دست‌نویس موزهٔ بریتانیاست.  نک: هفتادسالگی فرخ، تهران، ۱۳۴۴، صص ۱۷۹- ۱۶۵).
همچنین از خلال تحقیق در دستنویس‌های کهن موزهٔ بریتانیا ، به دو کتاب مهم برخورد: پند پیران و تفسیری بر عشری از قرآن مجید که در سال‌های بعد آنها را تصحیح و منتشر کرد.

متینی در دانشگاه مشهد مناصب اداری هم یافت: معاون دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی در امور آموزشی و مالی در دورهٔ ریاست استاد علی‌اکبر فیاض (۱۳۴۲-۱۳۴٠)،  معاون دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی در دورهٔ ریاست دکتر احمدعلی رجایی‌بخارایی (۱۳۴۷-۱۳۴۲)، رئیس دانشکدهٔ ادبیات (۱۳۵۳-۱۳۴۷)، معاونت شورای ورزش دانشگاه، معاون آموزشی و پژوهشی دانشگاه(۱۳۵۴-۱۳۵۲) و سرانجام رئیس دانشگاه فردوسی مشهد ( ۱۳۵۶- ۱۳۵۴).
در مرداد سال۱۳۵۶ از ریاست دانشگاه استعفا کرد. مدت کوتاهی هم مأمور خدمت در فرهنگستان ادب و هنر ایران و معاون  دکتر خانلری بود (از مهر ۱۳۵۷).

ادامه دارد👇👇👇
https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
درگذشت جلال متینی
(بخش چهارم)

بعد از انقلاب ازسوی شورای انقلابی تزکیهٔ دانشگاه فردوسی مشهد و بدون صدور حکمی از طرف دانشگاه، از دانشگاه اخراج شد (اردیبهشت ۱۳۵۸). جرمش را این اعلام کردند: «رئیس انتصابی دانشگاه فردوسی با موضع ضد دانشجویی و همکاری با ساواک». به نوشتهٔ متینی مجاهدین خلق صحنه‌گردان این ماجرا بودند.

متینی خبر اخراج خود را در روزنامه خواند و کپی این بخش از روزنامه را قاب گرفت و در خانه‌اش در آمریکا،  بالای سرش آویخت. لابد تا مدام پیش چشمش باشد و بداند که… 

در بیستم  خرداد ۱۳۵۸ نامه‌ای به مرحوم مهندس بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت، نوشت و به این حکم اعتراض و از خود دفاع کرد. این نامه از اسناد فرهنگی و آموزشی ایران معاصر است. به بازرگان نوشت نه عضو ساواک بوده و نه مخبر ساواک و نه همکار ساواک و رابطه‌اش با ساواک در چارچوبی بوده که هر رئیس دانشگاه بالضروره می‌بایست در آن چارچوب عمل کند. پایان این نامه بسیار دردناک است و باید نقل کنم: 
«در پایان عرایض خود از جناب‌عالی به حیث استاد دانشگاه تهران و یک همکار دانشگاهی که اکنون در سمت نخست‌وزیری نیز از حقوق بازنشستگی دانشگاه استفاده می‌فرمایید، مصرّانه می‌خواهم ترتیبی اتخاذ فرمایید که حقوق بازنشستگی پایهٔ ده استادی اینجانب، پس از مدتی قریب به ۲۹ سال تدریس و خدمت صادقانه به بنده پرداخت شود زیرا ادامهٔ زندگی من و افراد خانواده‌ام به دریافت این حقوق بستگی دارد و دریافت حقوق بازنشستگی را نیز حق مسلم خود می‌دانم. بد و نیک ماند ز ما یادگار». 

مرحوم بازرگان به این نامه پاسخی نداد. متینی در این نامه مصرحاً به یاد آقای نخست‌وزیر انقلاب و استاد بازنشستهٔ دانشگاه آورد که وقتی رژیم شاه و "طاغوت" او را از دانشگاه راند، حقوق بازنشستگی‌‌اش را قطع نکرد اما متینی هم اخراج شد و هم حقوق بازنشستگی‌اش بریده شد. تا قصهٔ او پند شود نسل جوان را. 

 این را هم باید بنویسم که در جریان انقلاب، کتابخانهٔ شخصی و یادداشت‌های پژوهشی متینی مصادره و از اختیار او خارج شد. 

متینی در دوران ریاست دانشگاه از دریافت اضافه‌حقوق مقررشده برای رؤسای دانشگاه سرباز زد. حق مسکن نگرفت و در خانهٔ مخصوص رئیس دانشگاه منزل نکرد و در خانهٔ خود زندگی کرد.  در مدتی که رئیس بود، ولو برای یک‌ساعت تدریس را رها نکرد و از ساعات تدریس نکاست. این را در نامهٔ استعفای خود از ریاست دانشگاه فردوسی به هویدا هم نوشت تا «به شرف عرض همایونی برساند».
در نامه‌اش به مهندس بازرگان نوشت که در دوران قدرت و اقتدارش در دانشگاه، «مخالفان بی‌انصاف» خود را نه از کار برکنار کرد و نه موجب بازنشستگی آنان را فراهم آورد. 

  متینی پس از «پاکسازی» و اخراج از دانشگاه، ایران را ترک کرد (خرداد ۱۳۵۸). پس از مهاجرت ناگزیر نیز دو سال در آمریکا در بخش خاورمیانهٔ دانشگاه یوتا در سالت لیک‌سیتی (۱۳۶۰-۱۳۵۹) و بخش خاور نزدیک دانشگاه کالیفرنیا در برکلی(۱۳۶۱-۱۳۶٠)  به‌عنوان استاد مهمان تدریس کرد. مخدوم بزرگوار من، استاد محمود امیدسالار نوشته که دانشگاه کالیفرنیای برکلی متینی را به‌عنوان استاد دائم استخدام نکرد چون کتاب‌ها و مقالات استاد بزرگ به زبان فارسی بود نه انگلیسی. 

دکتر جلال متینی یک شخصیت دانشگاهی تمام‌عیار بود. یک معلم دقیق و دانشمند که هم کلاس را جدی می‌گرفت و هم پژوهش را و هم تلاش می‌کرد از رهگذر مساهمت در مدیریت و پذیرفتن امور اجرایی، وضع دانشگاه را بهبود بخشد. خوشبختانه  خاطرات ایام معلمی‌اش را به پیشنهاد و خواست مکرر و مؤکد احسان یارشاطر نوشته که ابتدا در ایران‌شناسی و بعد به‌صورت کتاب منتشر شده است (خاطرات سالهای خدمت؛ از دبیرستان البرز تا فرهنگستان ادب و هنر ایران ، لوس‌آنجلس، شرکت کتاب، ۱۳۹۵).
کتابی بسیار سودمند و آگاهی‌بخش در باب نظام تعلیم و تربیت و دانشگاه در عصر پهلوی. در مصاحبهٔ متینی با تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران (تاریخ مصاحبه ۱۹۸۷. نشر  اینترنتی) نیز از این دست فواید فراوان است. این نوشته‌ها بخشی از تاریخ نهاد دانشگاه در ایران است. پر است از اطلاعات و پر است از نقد و آسیب‌شناسی. بخصوص آنچه در باب مدرسهٔ البرز و مرحوم مجتهدی نوشته است عالی است. یا توصیف زنده‌ از آمریکایی شدن نظام آموزش عالی با نقدهای روشن و برخاسته از خبرگی مردان تجربت‌آموخته و کارکرده. یا گزارشی که از وضع اداری دانشگا‌ه‌های ولایات داده. یا توضیحات مبسوط دربارهٔ دانشگاه فردوسی مشهد که از منابع تدوین تاریخچهٔ آن مؤسسهٔ آموزشی است. در این کتاب اطلاعات باقیمتی دربارهٔ دکتر فیاض، سید احمد خراسانی، جلال‌الدین تهرانی، احمدعلی رجایی‌بخارایی، غلامحسین یوسفی، علی شریعتی، مفخم پایان،  باوند، درج است. آنچه در این کتاب دربارهٔ امیر اسدالله علم آمده خواندنی است.

ادامه دارد👇👇👇

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
درگذشت جلال متینی
(بخش پنجم)
این سخنش را به یاد دارم که ریاست دانشگاه دشوارترین کار آن زمان بود؛ رئیس دانشگاه میان دو سنگ دانشگاه و سازمان امنیت آس می‌شد و این سخنش را که به دانشکده‌ها نامه می‌نوشتیم که هر کتاب و مجله‌ای که نیاز دارید سفارش دهید وقتی تهیه می‌شد، با قیمت گزاف، استادان و دانشجویان حتی کاغذ بسته‌بندی را باز نمی‌کردند و کتاب‌ها و مجلات در قفسه‌ها خاک می‌خورد.

 متینی چه در تدریس و چه در امور اجرایی به  نظم و دقت و انضباط و سختگیری مشهور بود. اعتقاد داشت این انضباط و سختگیری دشمنانی برایش میان دانشجویان و همکاران تراشیده است. خودش گفته در تمام طول دورۀ معلمی تنها به یک دانشجو در تمام درس‌ها نمرۀ نوزده و بیست داده و او کسی نبوده جز شفیعی کدکنی. شفیعی نیز در پیشانی مقاله‌ای که به او هدیه کرده نوشته: «تقدیم به محضر استاد بزرگوارم جناب آقای دکتر جلال متینی که دقت در ساختارهای نحوی و صرفی متون کهن را از کلاس‌های درس ایشان و از پژوهش‌های دقیق ایشان آموخته‌ام». ذکر این نکته هم برای شناختن روحیهٔ فروتن و بزرگوار متینی سودمند است که بدانیم سال‌ها بعد متینی از شاگرد خود با تعبیر «استاد محمدرضا شفیعی کدکنی» نام برده است (ایران‌شناسی، س۸، ش۴، ص ۶۸۰).

از برکات حضور متینی در مدیریت دانشکدهٔ ادبیات و دانشگاه فردوسی خاطرات مهم و جنجال‌برانگیز او دربارۀ دکتر علی شریعتی است که اول در دو مقالهٔ مفصل و ماندنی در مجله ایران‌شناسی (سال پنجم،شماره چهارم و سال ششم، شماره دوم) و بعد با ضمایمی به شکل کتاب و با عنوان خاطرات جلال متینی؛ شریعتی در دانشگاه مشهد (فردوسی) منتشرشد (چاپ اول، سوئد،  آرش،  ۱۳۸۵ و چاپ دوم، لوس‌آنجلس، شرکت کتاب، ۱۳۹۳).  در این کتاب دربارۀ سوابق تحصیلی و مدرک دکتری شریعتی و شیوۀ استخدام شدنش در دانشگاه مشهد و نقش مؤثر سازمان امنیت در استخدام خلاف مقررات «معلم شهید» و منش آکادمیک  شریعتی و نیز نحوۀ بازنشسته شدنش اطلاعات دست اولی آمده است.
متینی در این مدت در دانشگاه مشهد مسئولیت اجرایی داشته و کاملا با شریعتی و زندگی دانشگاهی او آشنا بوده و آنچه نوشته از چشم‌دید است. دربارۀ وجوه شخصیت شریعتی و علل توفیق حیرت‌آورش در جذب و افسون مخاطب جوان هم تحلیلش زیرکانه و دقیق است. خوب ترسیم کرده مهارت رندانۀ شریعتی را در سوار شدن بر موج مخالف‌خوانی سیاسی جوان‌پسند.

این جملات دکتر متینی خوب به یادم مانده است که شریعتی وقتی در زندان بود تقاضای بازنشستگی کرد. از مصوبه‌ای استفاده کرد که اجازه می‌داد عضو هیئت علمی اگر بیست سال کار کرده باشد بازنشسته شود و از مزایای خدمت سی ساله بهره‌مند گردد. رئیس دانشگاه  با تقاضای شریعتی موافقت کرد و حکم بازنشستگی شریعتی زندانی  امضا شد. در همان وقت دولت دستور افزایش حقوق داده بود. متینی که آن زمان رئیس دانشکده ادبیات و معاون دانشگاه مشهد بود، از رئیس دانشگاه خواست حکم را لغو کند تا این اضافه‌حقوق برای شریعتی اعمال شود و بر مبنای حقوق اضافه شده، شریعتی بازنشسته شود. همین اتفاق هم افتاد. رحم الله معشر الماضین.

ادامه دارد 👇👇👇


https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
درگذشت جلال متینی
(بخش ششم)

نام جلال متینی در تاریخ مطبوعات ایران ماندنی است. او سال ۱۳۳۵  مدتی مجلهٔ فرزندان ایران را منتشر کرد که  نشریۀ سازمان جوانان شیر و خورشید بود. مدیر شیر و خورشید دکتر حسین خطیبی بود.
  او مدیر دو مجلهٔ ممتاز ایران‌نامه و ایران‌شناسی است. نامش باید کنار نام  عباس اقبال و خانلری و یغمایی و ایرج افشار و یکی دو تن دیگر از این دسته بیاید. در غربت مهاجرت وقتی یغما و راهنمای کتاب و سخن تعطیل شده بود، تصمیم گرفت مجله‌ای منتشر کند. ایرج افشار هم آینده را به همین دلیل منتشر کرد. در سرمقالهٔ شمارهٔ اول ایران‌نامه نوشت که «امروز وظیفهٔ هر ایرانی است که مشعل زبان و ادب فارسی و فرهنگ ایران را در خارج از مرزهای ایران فروزان نگاه دارد».
در پاییز ۱۳۶۱ شمارهٔ اول ایران‌نامه منتشر شد. به مدیریت جلال متینی. حامی مالی ایران‌نامه «بنیاد مطالعات ایران» بود. احسان یارشاطر متینی را برای مدیریت این نشریه به بنیاد مطالعات ایران پیشنهاد کرده بود. هیئت مشاوران مجله دانشمندان معتبری بودند: پیتر چلکوفسکی، راجر سیوری، ذبیح‌الله صفا، محمدجعفر محجوب و حسین نصر. همچنین سال‌ها بعد متینی از مشورت‌ها و یاری‌های مؤثر  یارشاطر چنین یاد کرد: «در کار نشر ایران‌نامه و سپس ایران‌شناسی این استاد یارشاطر بوده است که دست مرا گرفته و قدم‌به‌قدم مرا کمک کرده و "شیوهٔ راه رفتن" را به من آموخته». 
ایران‌نامه «مجلۀ تحقیقات ایرانشناسی» بود. در شمارهٔ اول مقالاتی از ذبیح‌الله صفا، جلال خالقی‌مطلق، حسین نصر و حسن جوادی داشت. متینی هم مقالهٔ عالمانهٔ مفصلی دارد:«خیابان». 
متینی به مدت هفت‌ سال و نیم مدیر ایران‌نامه بود و سی شماره منتشر کرد. نام برخی محققانی که در ایران‌نامهٔ متینی مقاله دارند عبارت است از: احسان یارشاطر، ذبیح‌الله صفا، محمدعلی جمال‌زاده، جلال خالقی‌مطلق، محمدجعفر محجوب، حسین نصر، حشمت مؤید (که مدتی بخش معرفی و نقد کتاب‌ها را اداره می‌کرد)، محمود امیدسالار،  پال اسپراکمن. مقالاتی ارزشمند و معتبر. 
بخصوص باید یاد کنم از ستون بی‌همتا و همایون «یادداشت» نوشتهٔ استاد احسان یارشاطر که به پیشنهاد و پیگیری و اصرار و ابرام مبارک متینی در ایران‌نامه بنیاد نهاده شد و تا شماره‌های آخر  ایران‌شناسی تداوم داشت. 

ایران‌نامه و ایران‌شناسی متینی در دورانی که ملیت ایرانی خوار شمرده می‌شد، پشتیبان هویت ملی ایران و آداب و مناسک ملی از راه نشر مطالب علمی و تحقیقی بود. ایران را در قلمرو تاریخی و فرهنگی و تمدنی آن به جا می‌آورد. هر شماره مقاله‌ای دربارهٔ شاهنامه و ادبیات حماسی ایران داشت؛  شاهنامه به‌مثابت وطن؛  شاهنامه به‌مثابت دژ؛ شاهنامه به‌مثابت چراغ!
به نگاهبانی از زبان فارسی از منظر وحدت ملی و تمامیت ارضی اهتمام داشت. به‌گمانم اگر فقط مطالبی که شخص متینی دربارهٔ زبان فارسی در ایران‌نامه و ایران‌شناسی نوشته، گرد آید،  کتابچه‌ای درخور  بشود.
در تاریخ مطبوعات ایران، ایران‌نامه و ایران‌شناسی متینی در صف اول نشریاتی قرار دارد که بی‌لکنت و بی‌دریغ از زبان فارسی، با توجه هوشیارانه به تأثیر آن بر وحدت و انسجام ملی، پشتیبانی علمی کرده‌اند. 
نگاه متینی به زبان فارسی معتدل و از سر شناخت روشن بود؛ به نظر او زبان فارسی زبان رسمی و مشترک ایرانیان است و باید در همهٔ مدارس تدریس شود اما اعتقاد داشت زبان‌ها و لهجه‌های دیگر هم به‌موازات فارسی می‌تواند در دبستان‌ها و دبیرستان‌ها تحصیل و تدریس شود. به آزادی زبان‌ها و لهجه‌ها در ایران التزام داشت اما در برابر  سوء‌استفاده سیاست‌بازان از ابزار زبان برای تجزیهٔ ایران نیز  سرهشیار و دل‌بیدار بود. 
همچنین ناسیونالیسم خام افراطی را که به دشمنی با زبان عربی و سره‌گرایی می‌انجامید، قبول نداشت. با کاربرد لغات عربی که فصیحان ایرانی به کار برده بودند، سخت همداستان بود. اما با «عربی‌مآبی» در زبان فارسی مثل «فرنگی مآبی» مخالف بود (ایران‌نامه، س۱،ش۳، ص۴۸۶). 

از بهار ۱۳۶۸ تا زمستان ۱۳۹۴ متینی مجلهٔ بی‌نظیر ایران‌شناسی را منتشر کرد. ۲۷ سال هر سال چهار شماره.  نزدیک به ۲۵هزار صفحه مطلب و مقاله در زمینهٔ مطالعات ایرانی. بسیاری از این مقالات در سطح بالای علمی و از دانشمندان معتبر است. هر چه از توفیق و ارزش این مجلهٔ مبارک بگویم کم است.
متینی در گزارش کوتاهی که در شمارهٔ آخر ایران‌شناسی داده، نوشته: «ایران‌شناسی از سال اول انتشار به‌ بعد، به علت آنکه جز دریافت وجه اشتراک، تقریبا درآمد دیگری نداشت، ناچار شدم از خانه‌ام برای ادارهٔ مجله استفاده کنم و تمام کارهای مجله را نیز یک‌تنه در خانه انجام بدهم».
جز سرمقاله‌ها و یادداشت‌های معرفی کتاب و پاسخ به نامه‌ها، متینی مقالات مفصلی در ایران‌شناسی و پیشتر در ایران‌نامه نوشته است. سرمقاله‌های او اتقان و حدت و هوش و شجاعت عباس اقبال را فرا یاد می‌آورد.

ادامه دارد👇👇👇
https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
درگذشت جلال متینی
(بخش هفتم)

دربارهٔ کتاب‌ها و مقالات متینی هم چند نکته باید بنویسم: 
الف. تصحیح
متینی چند متن مهم کهن را تصحیح کرد:
الف. هدایة‌ المتعلمین فی الطب نوشتهٔ ابوبکر ربیع بن احمد اخوینی بخارایی (دانشگاه مشهد، ۱۳۴۴). کتابی مفصل (۸۱۱ صفحه متن) که بر اساس مکتب طبی محمد بن زکریای رازی در قرن چهارم به زبان فارسی استوار نوشته شده است. از این کتاب نسخه‌های بسیار کهن مضبوط در دست است. گنجینه‌ای بیش‌بها برای مطالعات تاریخ پزشکی و زبان فارسی و رسم‌الخط و تلفظ قدیم است. متینی در تصحیح این کتاب دشوار داد دقت و کفایت علمی را داده است. مقدمهٔ خوبی نوشته و بخصوص اختصاصات دستوری کتاب را بشرح بازنموده است. نسخه بدل‌ها را در پانوشت ضبط کرده است.  جز فهرست اعلام و نام‌جا و کتب، دو نمایهٔ بسیار ارزشمند و دقیق یکی برای «داروها و خوردنی‌ها» و  دیگری برای «لغات و ترکیبات» در نزدیک به صد صفحه (دو ستونه، با حروف ریز) تهیه کرده است. این کتاب برندهٔ جایزهٔ سلطنتی شد (۱۳۴۴).
 
ب. تفسیر قرآن مجید معروف به تفسیر کمبریج (بنیاد فرهنگ، ۱۳۴۹). این تفسیر کهن از ذخائر زبان فارسی است و متینی با تصحیح و احیاء آن خدمتی بزرگ به زبان فارسی کرده است. نویسنده‌ آن ناشناخته است. دکتر متینی بر آن است که در نیمهٔ اول قرن پنجم در خراسان نوشته شده است. استاد علی‌اشرف صادقی هم این نظر را تأیید فرموده است (دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی،ج۲، ص۳۹۰).
اصل کتاب چهار جلد بوده که جلدهای سوم و چهارم آن باقی مانده است؛ از سورهٔ مریم تا پایان مصحف شریف. متن چاپی تفسیر بیش از ۱۳۰۰ صفحه است که با دقت و پاکیزگی تصحیح و در دو جلد چاپ شده است. با مقدمه‌ای درازدامن و درخشان و بسیار ریزبینانه دربارهٔ ویژگی‌های سبکی و دستوری و لغوی و رسم‌الخطی کتاب (صد و بیست صفحه). با هشتاد صفحه فهرست دقیق و بسیار مفید «لغات و ترکیبات». از همهٔ فواید زبانی و قرآنی گذشته، به سلیقهٔ من تفسیر کمبریج از زیباترین نثرهای زبان فارسی است. 

با اینکه این کتاب، چند دهه نایاب است، پژوهشگاه علوم انسانی آن را تجدید چاپ نکرد. 

پ. تفسیر بر عشری از قرآن مجید. متینی این تفسیر آغازوانجام‌افتاده را سال ۱۳۴۶ در انگلستان یافت و در سال ۱۳۵۲ منتشر کرد. به روش خود با مقدمه‌ای مفصل و بسیار آموزنده و فهرست‌های دقیق و سودمند.(فقط شصت صفحه فهرست برای لغات و ترکیبات). تصحیحی عالمانه و پاکیزه(بنیاد فرهنگ، ۱۳۵۲).
یک خصیصهٔ علمی شاخص متینی احتیاط بود و پرهیز از رویاپردازی و حدس‌های جسورانه. در نوشته‌های دیگرش گاهی «بی‌احتیاطی» هست اما در تحقیقات علمی خیلی محتاط است. مرد در زمانه‌ای که جستجو در متون کهن چنین ساده و یافتن شاهد چنین آسان‌یاب نبود، برای هر استنتاج علمی شواهد پرشمار می‌آورد. سخنش مدلل بود و مستند.
متینی بر مبنای قرائن سبک‌شناسی، زمان تألیف تفسیر عشری را محتاطانه در فاصلهٔ نیمهٔ قرن چهارم تا پایان نیمهٔ قرن پنجم حدس زد.  سالها بعد دوست عزیز و محقق من آقای دکتر محمد عمادی حائری کشف کرد که تفسیر عشری بخشی از تفسیر ابونصر حدادی است و مطالب ممتعی دربارهٔ تفسیر حدادی نوشت. یادم هست عمادی نوشت با پیدا شدن تفسیر حدادی معلوم شده که حدس متینی دربارهٔ زمان تألیف تفسیر عشری درست بود.

با اینکه این کتاب، چند دهه نایاب است، پژوهشگاه علوم انسانی آن را تجدید چاپ نکرد. 

ت. پند پیران. این کتاب سال ۱۳۵۷ منتشر شده (بنیاد فرهنگ). کتاب مهم و کهنی است. حدس متینی این است که در نیمه قرن پنجم نوشته شده باشد. مؤلفش معلوم نیست. نامش را هم متینی نهاده. نثرش زلال و سخته و دلاویز است. از منابع قدیم حکایات زهد و تصوف در زبان فارسی است. دکتر متینی به روش خود به تفصیل دربارهٔ ویژگی‌های زبانی در مقدمه بحث کرده و موی شکافته است. متن کتاب ۲۰۰ صفحه است و مقدمهٔ متینی ۱۲۰ صفحه. بی انشانویسی و اطناب. بایسته و سودمند.
استاد بزرگ اما به تحقیق در منابع حکایات و روایات کتاب نپرداخت. دراین سالها چند مقاله دربارهٔ مآخذ حکایات پند پیران نوشته شده و باز هم  جای آن هست که جستجو شود.

با اینکه این کتاب، چند دهه نایاب است، پژوهشگاه علوم انسانی آن را تجدید چاپ نکرد.


ادامه دارد👇👇👇
https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
درگذشت جلال متینی
(بخش هشتم)

ث. تحفة الغرائب. با نسخهٔ این کتاب در سفر به تاشکند سال ۱۳۴۹  آشنا شد و دست‌نویس‌های دیگری هم یافت و سال ۱۳۵۰ در مقاله‌ای آن را معرفی کرد. در سال ۱۳۷۱ تصحیح تحفة الغرائب چاپ شد (انتشارات معین). اما چه چاپ شدنی که کتاب شهید شد و بر دل استاد دقیق‌النظر کمال‌طلب داغی نهاده شد. 
تحفة الغرائب در زمرهٔ کتب به‌اصطلاح «دانش‌نامه» و در واقع عجایب‌نامه است. گویا کهن‌ترین کتاب فارسی در این موضوع باشد. منسوب است به محمد بن ایوب الحاسب الطبری از دانشمندان و پارسی‌نویسان نامور قرن پنجم. این کتاب از منابع کهن و بسیار پرمایه برای شناخت فولکلور و فرهنگ عامه و از مراجع بایسته برای فهم بسیاری از نکات تاریک و باریک متون ادبی است. ارزش‌های زبانی آن به کنار. 
متینی نوشته که چون در ایران نبوده و نشد که بر کار طبع نظارت داشته باشد،  کتاب آن طور که باید و شاید درست چاپ نشده است.
خدا به دکتر رسول جعفریان عزت و عافیت کرامت کناد که با تجدید چاپ  تحفة الغرائب در  انتشارات کتابخانهٔ مجلس، آب رفته را به جوی باز آورد و این کتاب مهم  به شکلی شایسته در دسترس محققان قرار گرفت. با اصلاح و تکمیل بسیار (۱۳۹۱). 

ج. کوش‌نامه. از منظومه‌های کهن حماسی که حدود یک سده پس از شاهنامه سروده شد. ناظمش ایران‌شان بن ابی‌الخیر است. هم از لحاظ زبانی و هم از حیث مباحث مرتبط با حماسهٔ ملی اهمیت دارد. مفصل است و نزدیک به ده‌هزار بیت. ابتدا قرار بود متینی و دکتر یوسفی  با هم آن را تصحیح کنند و دانشگاه فردوسی ناشرش باشد. بعد از انقلاب دانشگاه از نشر آن منصرف شد. و یوسفی به سعدی پرداخت. در سال ۱۳۷۷ انتشارات علمی آن را منتشر کرد. مثل همیشه با مقدمهٔ مفصل نکته‌بینانه و با فهرست لغات و ترکیبات عالی و دقیق در ۱۵۸ صفحه. بله در ۱۵۸ صفحه.
بنویسم که متینی مقالاتی هم دربارهٔ کوش‌نامه نوشته است.
  

ب. مقالات

مقاله‌نویسی بخش مهمی از کارنامهٔ علمی متینی است. مقالات او پیش از انقلاب بیشتر در مجلهٔ دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد و پس از انقلاب در ایران‌نامه و ایران‌شناسی منتشر شده است. جز این در مجلات یغما، نامهٔ آستان قدس، آینده، نامهٔ فرهنگستان و نامهٔ بهارستان مقالاتش منتشر شده است. در یادنامه‌ها و جشن‌نامه‌ها و مجموعه‌های ادواری نیز مقالات متینی چاپ شده است.  مثل:  هفتادسالگی فرخ، جشن‌نامهٔ صفا، به یاد محمد قزوینی و…
 
وقتی مجموعهٔ مقالات او در چندین جلد با نمایه‌های کارآمد منتشر شود، پهنای کار مرد در این وادی معلوم خواهد شد.
 
باری باید در مبحث مفصلی به مقالات او پرداخته شود و من اینجا تیمنا به سرفصل‌های عمدهٔ مقالات تحقیقی او اشاره می‌کنم: 

۱.رسم‌الخط متون کهن و تلفظ قدیم لغات: در این زمینه تتبعات متینی مبنایی و ماندنی و مرجع است. نقطهٔ عطف است. ریزنگرانه است و مبتنی بر خواندن دقیق شمار زیادی متن و بخصوص دست‌نویس‌های کهن پارسی و دقت در رسم‌الخط آنها. با استنتاج‌های استوار و مستند.
توجه خاص او بر متون نثر برای استنباط تلفظ‌ها  هوشمندانه است. این مبحث از سال‌های جوانی تا پیری مورد مطالعهٔ متینی بود. او در چاپ متون قدیم به اختصاصات رسم‌الخطی توجه زیادی داشت. چنانچه به دلیل قدمت و اهمیت رسم‌الخطی نسخهٔ هدایة المتعلمین را با همان رسم‌الخط نسخهٔ اساس چاپ کرد. یا به دلیل اینکه رونویس‌گر دست‌نویس تفسیر عشری حرف ژ  را به‌شکل خاصی کتابت می‌کرد، همان کتابت نسخه را در متن چاپی اعمال کرد. همچنین متینی کلمات مشکول را با دقت تمام ثبت می‌کرد و درنتیجه  متن‌هایی که تصحیح کرده، از نظر مطالعات در تلفظ لغات قدیم ارج‌دار است.

مقالات مهمی در این زمینه نوشته است. مثل: «رسم‌الخط فارسی در قرن پنجم هجری»، «تحول رسم‌الخط فارسی از قرن ششم تا قرن سیزدهم» ، «رسم‌الخط بخشی از شرح تعرف؛ ذیلی بر مقالهٔ "رسم‌الخط فارسی در قرن پنجم هجری"»، «رسم‌الخط نسخۀ ختم‌الغرایب مورخ۵۹۳ق»، «طرز نگارش هاء هوز در نسخه‌های خطی قدیمی فارسی»، «رسم‌الخط علی‌نامه». و همچنین مقالهٔ مهم «رسم‌الخط نسخه‌های خطی فارسی» که تحریر تکمیل‌شدهٔ آن را سالها بعد در کتاب به یاد محمد قزوینی منتشر کرد و بی‌شک  نقطهٔ عطفی در این مبحث پژوهشی است.

۲. مسائل تاریخ زبان و ویژگی‌های دستوری و لغوی متون پیشینه. در این زمینه فعلا این مقالات در خاطرم هست و برای نمونه نام می‌برم: «ما آمدیم‌مان، مترسیتان (از مباحث تاریخ زبان فارسی)»، «اهمیت آثار فارسی یهودیان» و مقاله «خیابان».
چهل سال پیش، در آن تلاطم امواج فتن، در غربت تبعید، دور از کتابخانهٔ شخصی و یادداشت‌های علمی به غارت‌رفته، بی مدد گنجور و گوگل و نورلایب و پیکرهٔ فرهنگستان، آن‌همه شاهد برای «خیابان» را از کجا یافته بودی  استاد؟! 


ادامه دارد👇👇👇
https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
درگذشت جلال متینی
(بخش نهم و آخر)

۳.شاهنامه و مباحث مربوط به حماسهٔ ملی. در این موضوع مقالات زیاد و مفصلی نوشته. دربارهٔ فریدون و کاووس و افراسیاب و رستم و....
مقالهٔ «شاهنامه متن دشوار آسان‌نما» خوب به یادم مانده. اولین مقاله‌ای که از متینی خواندم هم دربارهٔ شاهنامه بود. بیست و پنج‌شش سال پیش مقالهٔ «فردوسی در هاله‌ای از افسانه‌ها». لابد کارنامهٔ شاهنامه‌پژوهی متینی را دکتر سجاد آیدنلو بر خواهد رسید و یا شاید هم بررسیده باشد و من ندیده‌ام. 

جز اینها متینی مقالات پرشماری دربارهٔ  معاصران اعم از شخصیت‌های فرهنگی و یا سیاسی (مثل رضاشاه و مصدق) نوشته است. چون مردی شناسنده بود،  قدر و اهمیت کارهای این و آن را خوب می‌دانست و در قدرشناسی هم بی‌دریغ بود.  البته در نقد، هم تیزبین بود و هم زبان بی‌پروا و تندی داشت. فراموش نمی‌کنم آن دو مقالهٔ معروفش دربارهٔ دکتر حسین نصر را.
  آن چه در بزرگ‌داشت ناموران فرهنگی نوشته و یا در مجله چاپ کرده، چشم‌گیر و ارزشمند است. بعضاٰ برخی اطلاعات در آن‌ها هست که گویا در نوشته‌های دیگر نیست. البته گاهی نیز به هیجان می‌آمد و شاید قدری بی‌انصاف می‌شد.
سیاست‌زدگی عارضه‌ای همه‌گیر است.
 
مقالاتی که دربارهٔ دکتر شریعتی و دکتر مصدق نوشته بعدا کتاب شده است. اعتقاد ندارم کتابش دربارهٔ دکتر مصدق از اوجیات کارهای اوست.

جز این‌ مقولات و موضوعات، در موضوعات دیگر هم مقاله نوشته است. مقالات خوب و جاندار.  برخی کاملا علمی و برخی آمیخته با اشاراتی به مباحث روز یا در پرتو آنچه در زمانه می‌گذشت. این مقالات هم به نظرم ماندنی است. و مورد توجه و بررسی اهلش قرار خواهد گرفت.

فراموشم نشود بنویسم که چون متینی مدیر ایران‌نامه و ایران‌شناسی بود، طبعا نامه‌های زیادی به او نوشته شده که امیدوارم آن نامه‌ها و مکاتبات دیگرش باقی‌مانده باشد و کسی متصدی نشر گزیده‌ای از اهمّ آن گردد. تکه‌هایی از شماری از آن نامه‌ها را در مقالات و نیز در ایران‌نامه و ایران‌شناسی نقل کرده است.
*

سال‌هاست که آثار متینی را خوانده‌ام. باز هم خواهم خواند. نه فقط آثار پژوهشی تخصصی‌اش را که مکتوبات عمومی‌ترش را.  شخصیت دانشگاهی او مرا به یاد منش دانشگاهی علی‌اکبر سیاسی و یحیی مهدوی و غلامحسین صدیقی می‌اندازد. دانشگاهیان بااصول سربلند کاردان. جدی. آزادمرد.
متینی با ایران‌نامه و ایران‌شناسی در صفوف روشنگران ایران است و تلقین و درس اهل نظر یک اشارت‌ است. اگر بخواهم از اصطلاحات ایرج افشار استفاده کنم باید بنویسم که متینی روشنگری  روشن بود. چنگ‌زده به مبانی ملیت ایرانی.

متینی را با عشق شگرفش به ایران به یاد خواهم آورد. او را با مقالاتش دربارهٔ آذربایجان و اران و ایران در گذر روزگاران و مویه‌اش بر فتح ایران بر دست تازیان به یاد خواهم آورد. به عشقش به  نوروز. به نگاهش به روستاها به عنوان کانونی برای حفظ فرهنگ ملی. به اهتمامش به قلمرو تاریخی و تمدنی ایران. به غیرتش به زبان فارسی و به شیفتگی‌اش به شاهنامه.  مکتوباتش دلم را گرم می‌کند.

روانش از باران آرامش ایزدی سیراب باد که در دفاع از منافع ملی ایران مردی بااصول بود. وقتی سخن از دفاع از حقوق ایران و بخصوص تمامیت ارضی به میان بود، پای به میدان می‌گذاشت. به قول خودش در «برج عاج‌» نمی‌نشست و ملاحظه‌کار و محافظه‌کار نمی‌شد.. حرف خود را شجاعانه می‌زد. از مستشرق فرنگی تا روشنفکر چپ تا حواری مصدق تا دیگری و دیگری آماج نقدهای صریح دشمن‌تراشانه‌اش بودند.  
متبرک باد نام او و متبرک باد نام احسان یارشاطر که متینی را به ایران‌نامه و ایران‌شناسی سوق داد تا این گنج شایگان در زمانهٔ عسرت بماند. 


تمام شد.
https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
چرخ دیبا
(بخش یکم)

یکم.
به بیت زیر توجه کنید:

به زیر برج قوس اندر همه چون  چرخ دیباها
به پرّ کبک بر خطّی سیه چون خطّ محورها (۱) 
.
سخن بر سر مصرع اول است. ضبط این مصرع مطابق با ضبط کهن‌ترین دست‌نویس‌هاست (۲). معنی آن گویا ابهامی داشته باشد.

زمینهٔ اصلی شعر در بیت‌های پیشین، وصف بهار و شکفتن گل‌های رنگارنگ در دشت و باغ و صحرا و بستان بر اثر بارش باران بهاری است:
ز قرقوبی به صحراها فروافکنده بالش‌ها
ز بوقلمون به وادی‌ها فروگسترده بسترها

زده یاقوت رمانی به صحراها به خرمن‌ها
فشانده مشک خرخیزی به بستان‌ها به زنبرها

می‌دانیم که در شعر و نثر فارسی، باغ و بستان و دشت و صحرا در فصل بهار، فراوان  به دیبا و حریر تشبیه شده است. برای نمونه این بیت فرخی سیستانی: 
زمین از نقش گوناگون چون دیبای ششتر شد
هزارآوای مست اینک به شغل خویشتن درشد (۳)

 و این بیت‌های منوچهری: 
- ابرِ دیبادوز، دیبا دوزد اندر بوستان
 بادِ عنبرسوز، عنبر سوزد اندر لاله‌زار (۴)

- نوروز روزگارِ نشاط است و ایمنی
پوشیده ابر دشت به دیبایِ ارمنی (۵)

برج قوس هم که طبعا در آسمان است و زیر برج قوس یعنی زیر آسمان. بنابراین معنی مصرع اول این می‌شود:
زیر این آسمان کبود، هر چه دشت و باغ و بستان و صحرا هست، مثل چرخِ دیباها شده است. 

اما پرسش این است که چرخ دیبا یعنی چه؟ 

دوم
دربارهٔ چرخ دیبا دو حدس به ذهنم می‌رسد:
الف. محتمل است منظور چرخ و چرخه‌ای باشد که به‌وسیلهٔ آن دیبا و حریر می‌بافتند. بعد مجازا از چرخ دیبا معنی کارگاه دیبابافی و جایی که دیبای فراوان از آن حاصل می‌شود، استنباط شده باشد. دیبا هم که با رنگ ملازمت دارد و خیلی از دیباها رنگ‌رنگ و الوان بوده.
این حدس را بر اساس این بیت معزی و اینکه چرخ همراه کارگاه آمده عرض کردم: 
از سرشک جود او در باغ ایام بهار
کارگاه پرنیان و چرخ سقلاطون بود (۶).

ب. شاید مراد نقش چرخ و دایره بر دیبا باشد.  و من فکر می‌کنم در بیت منوچهری منظور از چرخ دیبا همین است. توضیح اینکه:
بر منسوجات و دیباها انواع نقش‌ها زده می‌شد. ذکر دیبای منقش در متون هست و در شعر منوچهری و فرخی و دیگران آمده (۷). دیبا انواع و اقسام نقش‌ها داشته. گاه نقش دیبا، انواع درختان بوده که به این دیباها می‌گفتند دیبا/ دیباج/ پرند مشجـَّر (۸). گاه بر منسوج/ جامه/ دیبا نقش انواع پرندگان بوده که آن را دیبای مطیّر می‌نامیدند (۹). جز مرغ، نقش حیوانات دیگر هم بر دیبا زده می‌شد (۱٠). گاهی بر دیبا و جامه، نقش خال‌خال، به شکل و اندازهٔ چشم گور و گاو، بود که نام این، دیبای معیّر بود(۱۱). دیبایی را که  نقش ترنج داشته، دیبای ترنجی نام نهاده بودند (۱۲). عنصری گفته که بر دیبا نقش تخت کسری می‌زدند (۱۳). فرخی از بافتن نقش سیاوش بر دیبا گفته است (۱۴) که  نمونهٔ جالبی است از نفوذ حماسهٔ ملّی در نسج زندگی اجتماعی آن عصر که لابد محققان شاهنامه به آن اشاره کرده‌اند و من خبر ندارم. در گرشاسب‌نامه هم از دیبایی که نقش جمشید دارد،  یاد شده است (۱۵).
اگر بیشتر جستجو شود، شواهد اقسام نقش و نگار بر دیبا مفصل خواهد شد.

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
چرخ دیبا
(بخش دوم) 

سوم.
از جمله نقش‌هایی که بر دیبا بافته و نگاشته می‌شد، نقش چرخ و دایره بوده است. طبعا این دایره‌ها و چرخ‌ها، رنگ یا رنگ‌هایی متفاوت با زمینهٔ اصلی دیبا داشتند و همین موجب رنگ‌به‌رنگ شدن دیبا می‌شد.
 در نسخهٔ واتیکان لغت فرس (مورخ ۷۳۳ ق)، آمده است:                                               
«پرنیان حریر چینی باشد که نقش‌ها و چرخ‌ها دارد. فرّخی گفت:... پرنیان هفت‌رنگ اندر سر آرد کوهسار»(۱۶).

 این بیت اسدی هم در همین زمینه است و روشنگر:
 
ز رنگین سپرها چنان بد زمین
کجا چرخ‌درچرخ دیبای چین  (۱۷).

که پیداست حریر چینی پر از نقش چرخ/ دایره (مدوّر مثل سپر) و نیز رنگین بوده است. و این بیت از همو: 

هوا سربه‌سر مشک سارا گرفت
زمین چرخ‌درچرخ دیبا گرفت (۱۸). 

می‌گوید زمین پوشیده از دیبایِ چرخ‌در‌چرخ شده است. و این بیت از معزی: 

ز مشک سلسله داری نهاده بر خورشید
ز شیر دایره داری کشیده بر دیبا (۱۹). 

در مصرع اول از مشک سیاه بر زمینهٔ روشن (خورشید)  گفته و در مصرع دوم از دایرهٔ شیررنگ و سپید  بر دیبا.
 
حدس می‌زنم که دیبای منقش به چرخ و دایره را دیبای چرخی می‌نامیدند؛ به قیاس دیبای ترنجی: 
چو مه در بر افکنده دیبای چرخی
 چو خور بر سر افکنده پیروزه مقنع (۲۰).

به‌احتمال شاعران ایهام‌باره‌ای چون خاقانی و خواجو با این معنای چرخ آشنا بوده‌اند و با آن ایهام و تناسب ساخته‌اند: 

- چرخ و انجم پلاس شام هنوز 
  در پرند سحر ندوخته‌اند  (۲۱)

-ز بس دیبای سرخ و زرد بیرق
مرقع گشته دلق چرخ ازرق (۲۲)

چهارم.
برگردیم به شعر منوچهری. بیت بعد از بیت مورد بحث ما این است:  
چو چنبرهای یاقوتین بود از باد گلشن‌ها
جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها

گلشن‌ها را به چنبرهای رنگی تشبیه کرده است. و البته چنبر یاقوتین هم مثل چرخ دیبا، دایره‌وار و رنگین است. 

پس به گمان من چرخ دیبا یعنی نقش چرخ/ دایره‌ای که به رنگ‌های گوناگون بر دیبا بافته یا نگاشته می‌شد. و در مصرع منوچهری باغ‌ها و بستان‌های پر از گلهای رنگین به چرخ‌های الوان دیبا تشبیه شده است.
 

پانوشت
۱. دیوان منوچهری دامغانی،  تصحیح و تحقیق راضیه آبادیان،  تهران،  بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار،  ۱۴۰۳، ص ۱۴۹.
۲. همان، ص ۵۹۸.
۳.دیوان فرّخی سیستانی،  تصحیح دبیرسیاقی، ص ۴۰۵.
۴. دیوان منوچهری دامغانی، همان،  ص ۲٠۶.
۵. همان، ص ۴۲۲.
۶. دیوان معزی،  تصحیح عباس اقبال، ص ۱۵۶.
۷.لغتنامهٔ دهخدا،  ذیل منقّش. 
۸.لغتنامهٔ دهخدا،  ذیل مشجّر و تشجیر. 
۹.«المطیر: جامه که بر وی صورت مرغان باشد»(تاج الاسامی، تصحیح ابراهیمی، ص ۵۲۳؛ دستور الاخوان، تصحیح نجفی اسداللهی، ج۱، ص ۵۹۱).

یکی را ابر بخشد کلۀ سبز       
یکی را باد دیبای مطیّر (دیوان عنصری،  تصحیح دبیرسیاقی، ص ۵۰). 
نیز: لغتنامهٔ دهخدا،  ذیل مطیّر. 
۱۰. «ابریشم دیبا کنی، صد مرغ و حیوان بدو بنگاری [...] و «اگر دیبایی با صد مرغ و حیوان بر وی برنگاشته بدرانی»(شرح قصیدۀ ابوالهیثم، ص ۵۸). 
۱۱. لغتنامهٔ دهخدا،  ذیل معیّر.
به گمانم این بیت اسدی طوسی وصفی از این منسوج یا چیزی شبیه به آن تواند بود: 
زرافه چهل گردن‌افراشته       
 همه تن چو دیبای بنگاشته (گرشاسب‌نامه،  تصحیح حبیب یغمایی، ص۳۰۴). 
۱۲. این بیت از ناصر خسرو: 
ور همچو خز و بز بپوشدت گلیمی
 خزت چه همی‌باید و دیبای ترنجی (دیوان ناصر خسرو، تصحیح مینوی و محقق، ص ۳۳۸)۰
۱۳.چو تخت کسری اندر نقش دیبا
چو تاج قیصر اندر زر و زیور (دیوان عنصری، همان،  ص ۷۰). 
۱۴.ای سیاوخش به دیدار، به روم ازپی فال
 صورت روی تو بافند همی بر دیباه (دیوان فرّخی سیستانی، تصحیح دبیرسیاقی، ص۳۴۸).
۱۵.بُدش پارهٔ پرنیان کبود
 نگاریده جمشید بر تار و پود (گرشاسب‌نامه، همان، ص ۲۸).
۱۶. لغت فرس،  تصحیح دبیرسیاقی، ص ۱۴۴؛ لغت فرس،  تصحیح عباس اقبال،  ص۳۷۰، پانوشت ۱.
۱۷.گرشاسب‌نامه،  ص۴۲۱.
۱۸.گرشاسب‌نامه،  ص ۲۰۲.
۱۹. دیوان امیر معزی، ص۱۸.
۲۰. دیوان خواجو،  تصحیح سهیلی خوانساری، ص ۶۵.
۲۱. دیوان خاقانی، تصحیح سجادی، ص ۱۰۴.
۲۲. گل و نوروز، خواجوی کرمانی، تصحیح کمال عینی، بنیاد فرهنگ، ص۲۴۴.

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
کافور و چشم
(دربارهٔ بیتی از خاقانی)

به این بیت‌ خاقانی توجه کنید: 
ز قطران شب و کافور روزم حاصل این آمد
که از نم دیده کافوری‌ست و از غم جامه قطرانی (۱) 

شارحان شعر خاقانی تا آنجا که دیده‌ام، دربارهٔ این بیت اظهار نظر نکرده‌‌اند.
و این بیت: 
دیده کافوری و جان قیری کند
در سیه‌کاری سپیدی خوی تو (۲)

استاد کزازی نوشته‌اند:
«کافوری شدن دیده کنایه... از کور شدن. پیشینیان بر آن بوده‌اند که در کوری، سیاهی مردمک از بین می‌رود و چشم سپید می‌شود» (۳).

اما این همهٔ ماجرا نیست و میان کافور و چشم مناسباتی هست که من گمان دارم خاقانی از آن آگاه بوده است. چند نکته گفتنی است:

یکم.
 کافور در چشم کردن باعث کوری می‌شده و اصلا گویا یک روش برای کور کردن‌های سیاسی بوده است: 
«امیر رضی[...] عبدالعزیز عمّش را بگرفت و بازداشت و هر دو چشم وی پر کافور کرد تا کور شد [...] بدین وقت که این بیچاره را کور می‌کردند، بسیار جزع کرد و بگریست» (۴).

به نظرم خواجو در بیت زیر، تلویحاً به کورکنندگی گرد کافور اشاره کرده:
سمن‌برگش گرفته گرد کافور
جدا گشته چراغ چشمش از نور(۵)

دوم.
در طب قدیم از کافور برای تقویت چشم (۶) و درمان بیماری‌های آن استفاده می‌‌شده است. در منافع کافور نوشته‌اند: 
«کافور سرد و خشک است...تحلیل کند ریم را در ریش‌های چشم و ریش پاک گرداند و بثره [= آبله] را بگشاید. بیارامد خون گرم را. بنشاند گرمی را و آماس را نیک بود» (۷). 
کافور از اجزای برخی از داروها(۸) و انواع کحل (۹) و برود/ داروهای خنک‌کنندهٔ چشم (۱٠) بود. «برود کافوری» مشهور بود (۱۱). شاید به دلیل سردی کافور بود که می‌گفتند کافور بخصوص در فصل تابستان برای صحت چشم مفید است (۱۱).
به‌هر روی مسلم است که برای مداوای ریم، رمد، جراحت ملتحمه، آبلهٔ چشم و… از کافور استفاده می‌شد. 

شیوهٔ کاربرد هم این طور بود که گاهی مقدار معینی از کافور را در گلاب، سرکه، آب‌غوره یا مایعی دیگر حل می‌کردند و پس از ترکیب با مواد دیگر در چشم می‌چکانیدند (۱۲) و یا به منسوجی می‌آغشتند و شافه می‌کردند و به چشم می‌کشیدند (۱۳) یا بر سبیل «ذرور» می‌سابیدند و می‌بیختند و کافور کوفته و بیخته را در چشم می‌پراکندند (۱۴). «ذرور کافوری سپید» شناخته‌ شده بود (۱۵). 

 گویا علت کور کردن کافور در ماجرای منقول در تاریخ بیهقی، ریختن بیش از حد کافور در چشم بوده است. و این فقط حدس است و سندی در این باب ندیده‌ام.
همچنین اینکه ندانستم و سندی ندیدم که آیا کافور در چشم کردن درد شدیدی داشته و در حکم شکنجه بوده و جزع عبدالعزیز به‌خاطر درد شدید بوده و نه غم کوری یا چون به‌نسبت، کور کردنی آسان‌تر و کم‌دردتر از فی‌المثل میل در چشم کشیدن و چشم به گزلیک برکندن بوده، امیر رضی آن را بر عمویش روا داشت؟ 

سوم
خاقانی از پیوند نم و اشک چشم با کافور گفته و این به‌ گمانم بی چیزی نیست. ظاهراً کافور باعث می‌شده که چشم به اشک بیفتد. منطقی رازی گفته: «که کافور بگْشاید آب از دو دیده» (۱۶)
و این بیت مسعود سعد: 
چشم چشمه چرا نگیرد آب
 که همه روی دشت کافور است (۱۷)

البته در ترکیب اجزای «کحل اصفر» که ضد اشک بود و «دمعه باز دارد»، مقدار معینی کافور ریاحی سوده نیز به کار می‌بردند (۱۸). 

پانوشت
۱. دیوان خاقانی، تصحیح سجادی، ص۴۱۵.
۲.همان، ص ۶۵۷:«خرده کافوری». متن برگرفته است از: دیوان خاقانی، تصحیح کزازی، نشر مرکز، ج۲، ص۱۰۰۴.
۳. گزارش دشواری‌های دیوان خاقانی، نشر مرکز، ۱۳۸۹، ص ۸۲۴.
۴. تاریخ بیهقی، تصحیح فیاض، چاپ دوم، ۱۳۵۶، ص۲۵۱ نقل از: فرهنگ اشارات، سیروس شمیسا، نشر میترا، چاپ نخست از ویراست سوم، ۱۳۹۸، ج۲، ص ۱۰۶۹ (یادآوری ارزشمند جناب آقای دکتر یاسر دالوند).
۵. گل و نوروز،به کوشش کمال عینی، بنیاد فرهنگ ایران،  ۱۳۵۰، ص ۲۴۲.
۶. الابنیه عن حقایق الادویه، تصحیح  بهمنیار، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۶، ص۲۹۹.
۷. نور العیون، زرین‌دست، تصحیح یوسف بیگ‌باباپور، میراث مکتوب، ۱۳۹۱، ص۵۵۱.
۸. همان، ص ۳۵۱، ۵۳۳، ۵۷۹، ۶۱۱، ۶۱۲.
۹. همان، ص ۵۸۳، ۵۸۴، ۵۸۵، ۵۸۷.
۱٠. همان، ص ۵۸۸، ۵۹٠.
۱۱. کفایة‌ الطّب، ابوالفضل حبیش بن ابراهیم تفلیسی،  تصحیح زهرا پارساپور، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۹۰، ج۲، ص ۳۸۰.
۱۲. نور العیون، ص ۶۱۸.
۱۲.هدایة المتعلمین فی الطب، تصحیح متینی، دانشگاه مشهد، ۱۳۴۴، ص ۷۳۷؛ الاغراض الطبیه و المباحث العلائیه، اسماعیل بن حسن جرجانی، تصحیح حسن تاج‌بخش، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۸۵، ج۲، ص ۸۰۸.
۱۳. هدایة المتعلمین فی الطب، ص ۲۷۱، ۲۷۳.
۱۴.الاغراض الطبیه، ج۱، ص ۵۳۳.
۱۵.کفایة‌ الطّب، ج۲، ص۴۰۴.
۱۶. شاعران بی دیوان، محمود مدبری، نشر پانوس، ۱۳۷۰، ص ۲۰۱ نقل از: فرهنگ اشارات، ج۲، ص ۱۰۶۹ (یادآوری جناب آقای دکتر یاسر دالوند).
۱۷. دیوان اشعار مسعود سعد، تصحیح مهدی نوریان، انتشارات کمال،۱۳۶۴، ج۱، ص۸۵.
۱۸. الاغراض الطبیه، ج۱، ص ۴۲۰.

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
سیمرغ و سیرنگ و چین
(بخش یکم)

 به این بیت‌ها از منطق‌ الطیر عطار توجه بفرمایید: 

ابتدای کار سیمرغ ای عجب  
جلوه‌گر بگذشت بر چین نیم‌شب
 
در میان چین فتاد از وی پری
لاجرم پرشور شد هر کشوری
 
هر کسی نقشی از آن پر برگرفت
 هر که دید آن نقش کاری در گرفت 

آن پر اکنون در نگارستان چین‌ست
«أطْلُبُوا العِلْمَ وَلَو بالصين» از ين‌ست
 
گر نگشتی نقش پرّ او عیان
این همه غوغا نبودی در جهان (۱)

پرسش این است که  چه ارتباطی میان سیمرغ و پر سیمرغ با چین که به نقش و نگار و صورتگری و نقاشی نامور بوده، وجود دارد؟ 
استادان فروزانفر (۲)، مشکور (۳)، منزوی (۴)، پورنامداریان- عابدی (۵)، شفیعی کدکنی (۶) و پورنامداریان (۷) در بحث دربارهٔ سیمرغ منطق‌ الطیر و توضیحات راجع‌ به این بیت‌ها، به این نکته نپرداخته‌اند. 
در میان شارحان منطق الطیر، در توضیحات بالنسبه مفصل مرحوم استاد گوهرین دربارهٔ سیمرغ دو نکتهٔ گذرا هست (۸)  که کلید فهم درست این ابیات است. اول این گفته از فرهنگ رشیدی:
«سیرنگ: به معنی سیمرغ زیرا که سی رنگ دارد» (۹) و دیگر این عبارت نفائس الفنون که از آثار  قرن هشتم است:
 «مرغی بس عظیم با هیئتی غریب و پَرهای غریب و پَرهای او الوان مختلف و گردنی به‌افراط دراز که او را بِدان‌سبب عنقا گفتندی» (۱٠). 
بنویسم که در لغتنامهٔ دهخدا از غیاث اللغات نقل شده که: «سیمرغ از آن گویند که هر لون که در پر هر یک مرغ می‌باشد، همه در پرهای او موجوداست». 
 و نیز استاد شمیسا نوشته‌اند: 
«سیمرغ را از آن جهت سیمرغ گویند که رنگ همه مرغان جهان در پر اوست، لذا بدان سیرنگ هم گویند (این وجه تسمیه عامیانه است)» (۱۱). 
هم لغتنامهٔ دهخدا (ذیل سیرنگ) و هم استاد شمیسا به بیتی از فرخی سیستانی اشاره کرده‌اند که دربارهٔ آن سخن خواهیم گفت.
چند نکته گفتنی است: 

یکم
محققانی که نام شریفشان  آمد، تا آنجا که دیده‌ام، شاهد کهنی از عصر عطار یا قدیم‌تر از زمانهٔ شیخ برای رنگارنگ بودن پرهای سیمرغ/ عنقا ذکر نفرموده‌اند. اما این باوری کهن است.
قدما عنقا/ سیمرغ را از زیباترین مرغانی که خدا خلق کرده می‌دانستند (۱۲). دلیل این زیبایی هم این بوده که از هر رنگی در عنقا/ سیمرغ بوده: «فیها من کل لون» (۱۳). در برخی روایات آمده که از هر مرغی رنگی در عنقا/ سیمرغ بوده است: «فيها من كل طير لون و سمّوها عنقاء» (۱۴). رشید وطواط نوشته که عنقا «به خوبی از همه مرغان زیادت و بر او از هر نشانی و نقشی» که نشان می‌دهد در نگاه قدما پر سیمرغ هم رنگ‌به‌رنگ بوده و هم نگاردرنگار (۱۵). در روایتی دیگر که در کتابی از آثار قرن هشتم  آمده ولی محتملاً کهنه باشد، به رنگارنگی پر عنقا/ سیمرغ اشاره شده و گفته شده که این مرغ به بسیاری از پرندگان شبیه است: «و فيه عدة الوان و مشابهة من طيور كثيرة» (۱۶). 

پس معلوم شد که در روایات کهن به زیبایی سیمرغ/ عنقا و رنگ‌به‌رنگی او و از هر مرغی رنگی داشتن و به همهٔ مرغان مانند بودن، تصریح شده و این‌همه در فهم جان‌مایهٔ تمثیل سیمرغ در منطق الطیر مددکار است. 

دوم
در برخی نسخه‌های لغت فرس آمده است: 
«سیرنگ. سیمرغ باشد. فرخی گفت: 
همه عالم ز فتوح تو نگارین گشتند
همچو آگنده به صد رنگ نگارین سیرنگ» (۱۷)

در برخی از چاپ‌های لغت فرس مدخل «سیرنگ. سیمرغ باشد»، هست اما بیت فرخی افتاده است (۱۸). در  لغت فرس تصحیح استاد عباس اقبال، بیت فرخی ذیل مدخل «نیرنگ» آمده است: 
«نیرنگ دیگر. رنگ باشد که نگارگران زنند. فرخی گفت: 
همه عالم ز فتوح تو نگاری گشته است
همچو آگنده به صد رنگ نوآیین نیرنگ» (۱۹)

در تصحیح دیوان فرخی، استاد دبیرسیاقی ابتدا نیرنگ را برگزید (۲۰) و سپس سیرنگ را (۲۱). نسخه‌های ایشان عموماً نیرنگ بود و یک نسخه هم  برنگ.
ضبط سیرنگ به تصریح ایشان پیشنهاد علامهٔ فقید دهخداست. لابد آن بزرگ هم بر اساس ضبط لغت فرس و برخی فرهنگ‌های متأخر  سیرنگ را پیشنهاد فرمود (۲۲). 

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
سیمرغ و سیرنگ و چین
(بخش دوم)

سوم
به هر روی مسجل است که: 
الف. سیرنگ به معنی سیمرغ دست‌کم از سال ۷۳۳ که نسخهٔ واتیکان لغت فرس کتابت شد، در فارسی هست. 

ب. من نمی‌دانم اشتقاق سیرنگ چیست و این واژه از چه زمانی وارد فارسی شده اما تحقیقا قدما از آن رنگارنگ بودن سیمرغ را استنباط کرده‌اند. و این استنباط با معلومات کهنی که در این باره نقل کردیم، سازگار است. تصحیف بیت فرخی هم گویا به این خاطر بوده که شاهدی منظوم  برای همین برداشت از سیرنگ ساخته شود. 
پ. استاد محمد معین نوشته است: 
«رشیدی گوید: سیرنگ به‌معنی سیمرغ زیرا که سی رنگ دارد و مؤلف سراج بر او اعتراض کرده و سی را «محض کثرت» دانسته است، ولی این اشتقاق عامیانه است. جزو اول آن؛ «سی» همان است که در «سیمرغ» آمده و جزو دوم، رنگ است» (۲۳).
 
این اشتقاق عامیانه برای سیرنگ، به معنی سی رنگ (برای نشان دادن کثرت) در راستای اشتقاق عامیانه‌ای است که قدما برای سیمرغ ساخته بودند و باور داشتند که سیمرغ ترکیب شده از سی و مرغ و مرغی است که به‌تنهایی در حکم سی مرغ است: 

«و اسمها [= العنقاء المغرب] عندهم بالفارسيّة «سيمرک» كأنه قال: هو وحده ثلاثون طائرا، لأنّ قولهم بالفارسية «سی» هو ثلاثون بالعربية، و مرغ بالفارسيّة هو الطائر  بالعربية» (۲۴).

چنانچه می‌دانیم جان کلام عطار در منطق الطیر این است که در نهایتِ طریق عشق، سیمرغ همان سی مرغ است و سی مرغ همان سیمرغ. بنابراین معلوم می‌شود که این نگاه به سیمرغ و نام او سابقه‌ای کهن در فرهنگ اسلام و ایران داشته است. پیش از خاقانی:
سیمرغ به دامنش فرودید
سی مرغ دگر چو خود بَرو دید
و عطار:

چون نگه کردند آن سی‌ مرغ زود
 بی‌شک این سی ‌مرغ آن سیمرغ بود

خویش را دیدند سیمرغ تمام
بود خود سیمرغ سی‌ مرغ مدام

که استادان بزرگوار من پورنامداریان و عابدی به آن اشاره فرموده‌اند (۲۵).

 ت. در نسخه بدل‌های دیوان فرخی که استاد دبیرسیاقی گزارش کرده، سیرنگ نیست

ث. تا آنجا که جستجوهای خرد و ابتر من است، سیرنگ در  متون کهن دیگر به کار نرفته است.
 
برگردیم به بیت فرخی. با توجه به مجموعهٔ آنچه گفته شد، حدس من این است که سیرنگ و نیرنگ، در بیت فرخی دگرگشتهٔ بیرنگ باشد. بیرنگ به معنی طرحی که نقاشان به قلم افکنند بعد رنگ آمیزند (۲۶).
تصحیف بیرنگ به نیرنگ در همین لغت فرس هم هست که استادان مصحح به آن اشاره فرموده‌اند (۲۷). در متون دیگر هم هست (۲۸). بنابراین بیت فرخی باید نزدیک به این باشد: 
همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته‌ست
همچو آگنده به صد رنگ نگارین بیرنگ

معنای خوبی هم دارد. می‌گوید جهان پیش از فتوحات تو رنگ و رونقی نداشت. فتوح تو جهان را نگارین کرده همانطور که طرح بیرنگ را با انواع رنگ می‌آمیزند و نگارین می‌کنند. 

چهارم
بنابراین رابطهٔ پر سیمرغ با رنگ و نقش، در چارچوب جان‌مایهٔ اساسی عطار در منطق‌ الطیر، بر اساس منابع قدیم مستند و مدلل است. 
جز این در نقاشی‌های قدیم از سیمرغ/ عنقا نیز لونالونی و نقش و نگار او مشخص و چشمگیر است.  نقاشانی که عنقاندیده صورت عنقا همی‌کردند (۲۹)، طبعا بر اساس تصور و تصویری که از این مرغ شگفت در میان مردم وجود داشته، صورت عنقا را می‌کشیدند. 

توضیح
جناب آقای دکتر علی شاپوران یادآوری فرمودند که سیرنگ به معنی سیمرغ «در معجم شاهنامه (ص۶۵) هم هست با بیتی که قطعا از فردوسی نیست:

ازان جایگه بازگشتن نمود
که نزدیک دریای سیرنگ بود».
نظر ایشان این است که احتمال کهن بودن این بیت هست.


https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
سیمرغ و سیرنگ و چین
(بخش سوم)

پانوشت
۱. منطق‌ الطیر، فریدالدین عطار نیشابوری،  تصحیح و توضیح محمود عابدی و تقی پورنامداریان، سمت،  ۱۳۹۰، ص ۱۲۱؛ منطق‌ الطیر، عطار نیشابوری، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی، سخن، ۱۳۸۳، ص ۲۶۵.
۲.شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، بدیع‌الزمان فروزانفر، انتشارات کتابفروشی دهخدا، چاپ دوم، ۱۳۵۳، ص۳۵۴-۳۵۵.
۳.منطق الطیر، فریدالدین عطار نیشابوری، تصحیح محمدجواد مشکور، کتابفروشی تهران، چاپ چهارم، ۱۳۵۳،ص سی‌ودو-سی‌وچهار. 
۴. سیمرغ و سی‌ مرغ (تحلیل منطق‌ الطیر عطّار و طرح یک نمایشنامه)، علینقی منزوی، چاپ دوم، راه مانا، ۱۳۷۹،ص ۶۳-۶۷.
۵. منطق ‌الطیر، ص۳۵۶-۳۵۷.
۶. منطق‌ الطیر، ص ۵۳۵.
۷. دیدار با سیمرغ (شعر و عرفان و اندیشه‌های عطار)، تقی پورنامداریان،  پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی،  ۱۳۸۲، صص ۶۴ -۸۱ و خصوصا: صص ۸۰-۸۱. 
۸. منطق‌ الطیر (مقامات الطیور)، شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری، به اهتمام  سید صادق گوهرین، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ سوم، ۲۵۳۶، ص۳۱۰.
۹. فرهنگ رشیدی ، ملاّعبدالرشید تتوی، به تصحیح و تحشیۀ مولوی ابوطاهر ذوالفقار علی مرشدآبادی، کلکته، ۱۸۷۵- ۱۸۷۲ م، ج۲، ص ۳۹.
۱۰. نفائس‌ الفنون فی عرایس‌ العیون، شمس‌الدین محمد بن محمود آملی، تصحیح ابوالحسن شعرانی، تهران،انتشارات اسلامی، ۱۳۸۱، ج۳، ص۳۲۳.
۱۱. فرهنگ اشارات ادبیات فارسی (اساطیر،سنن، آداب، اعتقادات، علوم)، سیروس شمیسا، تهران، نشر میترا، چاپ نخست از ویرایش دوم، ۱۳۸۷، ج۲، ص۷۱۲-۷۱۳.
۱۲. المسالک و الممالک، ابوعبید بکری اندلسی، حققه و قدم له آدریان فان لیون و اندری فیری، بیروت،  دار الغرب،  ۱۹۹۲ م، ج۱، ص۱۰۰.
۱۳. الكشف و البیان عن تفسیر القرآن، ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی، تحقیق صلاح باعثمان، حسن الغزالی، زید مهارش و امین باشه، جدة، دارالتفسیر، ۱۴۳۶ ق، ج۱۹، ص ۴۱۴؛ مجمع الامثال، ابوالفضل احمد بن محمد بن ابراهيم الميدانی النيسابوری، تحقیق محمد محيى‌الدين عبدالحميد، بيروت، دار المعرفة،  ج۱، ص۴۲۹.
۱۴.لباب التفاسير، تاج‌القرا برهان‌الدین ابوالقاسم محمود بن حمزة الكرمانی،  تحقیق محمد عبدالحلیم بعّاج، دار اللباب، ج۶، ص ۳۵۸.
۱۵. لطایف الامثال و طرایف الاقوال (شرح فارسی ۲۸۱ مثل عربی)، رشیدالدین وطواط ، به تصحیح حبیبه دانش‌آموز،  تهران، میراث مکتوب،۱۳۷۶، ص۱۲۰. 
۱۶. مرآة الجنان وعبرة اليقظان فی معرفة ما يعتبر من حوادث الزمان، ابومحمد عفيف‌الدين عبدالله بن اسعد بن علی بن سليمان اليافعی،  تحقیق خليل المنصور،  بيروت، دار الكتب العلمية، ۱۴۱۷ ق، ج۴، ص۲۷.
۱۷.لغت فرس، ابومنصور علی بن احمد اسدی طوسی، تصحیح فتح‌الله مجتبایی و علی‌اشرف صادقی، تهران، خوارزمی، ۱۳۶۵، ص ۱۶۶-۱۶۷.
۱۸. لغت فرس (از روی نسخهٔ مورخ ۷۳۳ هجری مضبوط در کتابخانهٔ واتیکان؛ مأخذ چاپ پاول هرن، ۱۸۹۷ میلادی)، منسوب به اسدی طوسی، با حواشی و تعلیقات و فهارس محمد دبیرسیاقی، کتابخانهٔ طهوری،  ۱۳۳۶، ص۱۰۹ و پانوشت شمارهٔ ۶؛ لغت فرس، ابومنصور علی بن احمد اسدی طوسی، تصحیح عباس اقبال، چاپخانه مجلس، ۱۳۱۹، ص ۲۸۸ و پانوشت شمارهٔ ۸.
۱۹. لغت فرس، تصحیح عباس اقبال، ص۲۸۸؛ شرح سودمند نسخه بدل‌ها در لغت فرس، تصحیح مجتبایی و صادقی، ص۱۶۷، پانوشت ۵.
۲۰. دیوان حکیم فرخی سیستانی، به کوشش محمد دبیرسیاقی، شرکت نسبی حاج محمدحسین اقبال و شرکا، چاپ اول، ۱۳۳۵، ص ۲۰۵.
۲۱. دیوان حکیم فرخی سیستانی، تصحیح محمد دبیرسیاقی، زوار، چاپ ششم، ۱۳۸۰، ص۲۰۵.
۲۲. همان،  ص ۲۰۵، پانوشت ۱۰.
۲۳. یادداشت دکتر محمد معین، برهان قاطع، محمدحسین بن خلف تبریزی متخلص به برهان، به اهتمام محمد معین،  کتابفروشی ابن سینا،  چاپ دوم (با تجدید نظر کامل)، ۱۳۴۲، ج۲، ص ۱۲۰۴.
۲۴. كتاب الحیوان، ابوعثمان عمرو بن بحر، وضع حواشیه محمد باسل عیون السود، بيروت، دار الكتب العلمية، الطبعة الثانية، ١٤٢٤ ق، ج۷، ص۷۲؛ ثمار القلوب فی المضاف و المنسوب، ابومنصور عبدالملک بن محمد بن اسماعيل الثعالبی النیسابوری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، المکتبة العصریة، ۱۴۲۸ق،  ص ۳۶۵؛ محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء، ابوالقاسم الحسين بن محمد المعروف بالراغب الاصفهانى، بيروت، شركة دار الارقم بن ابی الارقم،  ۱۴۲۰ ق، ج۲، ص۷۰۹؛  فرهنگنامهٔ تحلیلی پشتوانه فرهنگی دیوان خاقانی، سعید مهدوی‌فر، پایان‌نامه دکترای تخصصی در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه ایلام،  ۱۳۹۷، ص۱۰۱۸.
۲۵.منطق‌ الطیر، تصحیح عابدی و پورنامداریان، ص ۲۷۰، ۵۰۸.
۲۶.لغتنامهٔ دهخدا، ذیل «بیرنگ». 
۲۷.لغت فرس، تصحیح مجتبایی و صادقی، ص۱۷۵، پانوشت ۲. 
۲۸. عیدگاه طرقبه‌ای، وحید، «تصحیح بیت‌هایی از حدیقهٔ سنایی»، پژوهش‌های ایران‌شناسی، س۶،ش۱، بهار و تابستان ۱۳۹۵، ص ۹۱.
۲۹.دیوان اشعار مسعود سعد، تصحیح مهدی نوریان، اصفهان، انتشارات کمال،۱۳۶۴، ج۲، ص۷۲۳.

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
سیرنگ سی‌رنگ
جستجویی دربارهٔ نقاشی‌های قدیمی از سیمرغ و عنقا نکرده‌ام. این دو  نقاشی کهن را که دیده‌ام، نقل می‌کنم:

الف. سمت چپ. از نسخهٔ بسیار مشهور منافع حیوان ترجمهٔ عبدالهادی بن محمد بن محمود بن الابراهیم المراغی است. تاریخ اتمام ترجمه به نظر علامه قزوینی۶۹۹ ق است. این کتاب از منابع تاریخ نگارگری ایران است و دربارهٔ آن فراوان نوشته‌اند. گویا نگاره‌های آن جدیدتر از ربع اول قرن هشتم نباشد. دکتر محمد روشن منافع حیوان را تصحیح کرده است. چاپ عکسی سیاه‌وسفید بی‌کیفیتی هم از این نسخه شده است (بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۳۸۸. تصویر سیمرغ: ص ۲۹۴). تصویر رنگی به لطف و دلالت خانم سبا لعل‌محمدی از تارنمای دانشگاه مورگان نیویورک دستیاب شد (اینجا، 55r).

ب. سمت راست. از کتاب شاهنامهٔ بزرگ ایلخانی؛ ابوسعیدنامه: کهن‌ترین نسخهٔ مصوّر شاهنامه از دورهٔ ایلخانی (ابوالعلاء سودآور، ترجمهٔ علیرضا بهارلو و کیانوش معتقدی، ساری، خانه فرهنگ و هنر مان، ۱۴۰۳، تصویر شمارهٔ ۷۱) نقل شد. این شاهنامه (معروف به شاهنامهٔ گجستک‌‌دموت ناپاک‌زاد) سخت مشهور است و تحقیقات بسیاری دربارهٔ آن شده است.

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
پل چه کنم؟ 
(بخش یکم)


«چه‌کنم‌ چه کنم» در فرهنگ ما سابقه دارد. در قابوس‌نامه حکایتی هست که اساسش وسواس «چکنم چکنم» و رستن از آن است (۱).
 در شعر هم این توجه به شکل‌های گوناگون هست و مضمون‌ها با «چه کنم» ساخته شده است. برای نمونه: 
 جمال‌الدین شاهفور بن محمد اشهری نیشابوری، از شاعران قرن ششم، گفته است:
تا کی گویم کجا روم یا چه کنم؟ 
افتاد حدیث من همه با «چه کنم» (۲) 

و این رباعی عطار: 
چون عمر بشد زادِ رهم از «چه کنم»
تدبیرِ گشادِ گرهم از «چه کنم»
چون از «چه کنم» هیچ نخواهد آمد
آخر چه کنم تا برهم از «چه کنم» (۳) 

و این سخن خداوندگار ما: 
«قطب‌الدین سؤال کرد که راه شما چیست؟ فرمود که راه ما مردن و نقد خود را به آسمان بردن؛ تا نمیری نرسی. چنانک صدر جهان گفت تا نمردی نبردی. قطب‌الدین گفت: آه دریغا «چه کنم»؟ فرمود که: «همین که چه کنم». پس آنگاه در سماع این رباعی را فرمود: 
گفتم «چه کنم» گفت: «همین که چه کنم»
 گفتم به ازین چاره ببین که «چه کنم»
 رو کرده به من بگفت ای طالب دین
 پیوسته برین باش برین که «چه کنم» (۴) 

«کاسهٔ چه کنم  به دست داشتن»  کنایه از درماندگی و سرگردانی و فروماندن در کار خود است (۵). همچنین نفرینی بوده که:
«ای کسی که… کاسۀ چکنم چکنم به دستم دادی خدا به چکنم چکنم روزگار گرفتار[ت کند] و به دردی دچارت کند که دوا نداشته باشد» (۶). جالب اینکه درخت چکنم هم وجود داشته است (بخوانید).

در همین چشم‌انداز در شرف‌نامهٔ مَنْیَری که فرهنگی ارزشمند است که در پایان قرن نهم در هند تألیف شده، نکتهٔ جالبی دیدم:
«پل چکنم: نام پلی است در شیراز و وجه تسمیهٔ او آن است که بازرگانی با تجمّل و تموّل در شیراز آمده بود. آخر الامر همۀ مال در خرابات درباخت. مفلس شد. به‌ضرورت از شهر به در آمده چون بر سر آن پل رسید اندیشید که چکنم و خلق را چه روی نمایم؛ چه نه روی رفتن داشت و نه سبب ماندن. از غایت حزن بیهوش گشت و هم در گفتار چکنم چکنم ماند. بدان سبب آن پل را چکنم نام افتاد» (۷).

این حکایت با قدری تفصیل بیشتر در تحفة ‌السعادة که در سال ۹۱۶ قمری در هند تألیف شده هم آمده است: 
«پل چکنم […] پلی است در شهر شیراز مخصوص آن را پل چه کنم گویند و این تعلق به قصه دارد و آن این‌چنین بود. حکایت:
 در اوان ماضیه سوداگری بود با مال و منال قوی‌حال.  با تمام قماش و ساز به تجارت در شهر شیراز آمده بود.[...] خواجه مذکور تمام مال خود را در خرابات خورد و به شاهد و شراب یکبارگی درباخت زیرا که شهر شیراز عشق‌انگیز و تقوی‌گذار است چنان‌که یک غمزهٔ شاهد صدهزار تقوای زاهد برهم زند [...]. 
خواجه مذکور بی‌مایه و مفلس و معذور شد. جز فقر و مسکنت سود نیامد به حدّی که قوت یک‌روزه نماند و یکبارگی به پای درآمد که دست دل از سروری بیفشاند. و اهل خرابات که طایفهٔ بی‌وفا و پردغااند، خواجهٔ مفلس را از  خرابات بیرون کردند و آيت «هذا فراق بينی» خواندند. 
خواجهٔ سرنگون جز بیرون آمدن از شهر چاره ندید. با رخت آوارگی یکبارگی بیرون آمد. بر سر پل مذکور رسید که گذرگاه شهر بود، با خود اندیشید که چکنم؛ اگر در شهر  می‌روم منفعل می‌شوم. چه خورم؟ و اگر به مسکن اصلی گرایم با خلق و اهل خاندان چه رو نمایم که آن‌چنان غنی و مایه‌دار آمده بودم و این‌چنین فقیر سفل‌حال و خوار شدم و اگر رخ به بلاد دیگر نهم و از این شهر به در می‌روم ترسم تا از حوادث روزگار غدّار چه پیش آید و از دور پر جور فلکی چه رو نماید و کجا شب گردانم؟ 
و در اندیشهٔ چکنم چکنم شد؛ آن‌چنان حزن و فکر مستولی [شد] و اندوه و غمِ جان به لب آمد که بیهوش و مدهوش گشت و بی‌خواب و بی‌خور شده و بر تاب‌وتب گفتار چکنم و بر سر پل چکنم ماند و هم درین مقال از حال رفت [و] درگذشت. همراه قوافل مراحل عقبی گشت.
از آن باز آن پل را پل چکنم نام افتاد و هر که در شیراز رفته باشد او بداند. چنان‌چه بزرگی فرماید:
 حالت من شد چو حال تاجر من چه کنم (۸) 
 بی زر و بی زور حیران مانده‌ام در رهگذر» (۹). 

ملاحظه می‌کنید که با اطمینان نوشته هر کس به شیراز رفته باشد، پل چه کنم را می‌شناسد.
 

در لغتنامهٔ دهخدا هم به نقل از آنندراج آمده:
«پل چکنم. نام پلی است در شیراز… گویند تاجری مال خود را صرف می و معشوق کرد و بر سر آن پل نشسته چکنم چکنم می‌گفت از آن باز به پل چکنم شهرت گرفته است».

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
پل چه کنم؟ 
(بخش دوم)

اول خیال می‌کردم این ماجرا کاملاً ساختگی باشد اما گویا پل چه‌کنم واقعا وجود داشته است. در سندی هم جای این پل مشخص شده است.
در شدّ الازار (تألیف. ۷۹۱ق) در ذکر ام‌ّ محمد مادر شیخ کبیر ابوعبدالله خفیف شیرازی آمده: 
«دفنت عند القنطرة العلیا بدرب اصطخر فی حظیرتها» (۱۰). 
پسر  مؤلف شدّ الازار در ترجمه نوشته است: 
«او را در حظیرهٔ خود دفن کردند نزدیک پل مشهور به چکنم» (۱۱).
گمان می‌کنم بر اساس قرائن، ضبط مرحوم نورانی وصال اصیل و صحیح باشد. به گزارش نورانی وصال، در چاپ قبلی (کتابخانه احمدی وجهان‌نما، ۱۳۲۰) این لغت «حکیم» ضبط شده است. و به نظر من تصحیف چکنم به حکیم  کاملا محتمل و معقول است و قاعدهٔ ضبط دشوارتر هم اینجا صادق است.
اما به‌هرروی تحقیق این نکته فعلا برای من مقدور نیست و می‌ماند برای زمانی که به لطف دوستانم دست‌نویس‌هایی از این ترجمه را ببینم. نسخه‌هایی که عموما نونویس‌اند.

اگر عیسی بن جنید شیرازی نوشته باشد «پل مشهور چکنم»، معلوم می‌‌شود در اوایل قرن نهم، و به‌احتمال از زمان پیشتر و شاید از عصر حافظ، پل چه‌ کنم در شیراز بوده و فرهنگ‌نویسان شبه‌قاره خلق از عدم نکرده‌اند. 

زنده‌یاد کرامت‌الله افسر در کتاب ارزشمند تاریخ بافت قدیمی شیراز اطلاعاتی داده که جای پل چه‌کنم را معلوم می‌کند. البته پیش از نقل سخن ایشان باید بگویم که آن محقق فقید بر مبنای چاپ قدیمی هزار مزار چکنم را حکیم نوشته است.
اکنون متن نوشتهٔ مرحوم افسر: 
«در خارج دروازهٔ اصطخر دو پل یکی بر روی خندق که از
آن داخل دروازه می‌شدند و دیگری بر روی رودخانه، در محل پل قدیمی کنونی قرار داشته. پلی را که بر روی رودخانه بود، مؤلف شدّ الازار، قنطرة العليا (پل بالا) و پسر او در ترجمهٔ شدّ الازار آن را پل چکنم (ضبط افسر: حکیم) نامیده است. مدفن مادر شیخ کبیر ابوعبدالله خفیف در کنار این پل قرار داشته است.

 در حال حاضر، در کنار همین پل که آن را پل شاه میرعلی حمزه می‌نامند، بقعه‌ای است که آن را شاهزاده حسین می‌گویند. در آن سوی پل در ابتدای صحرای مصلی، مانند امروز بقعهٔ امامزاده على بن حمزه بن موسی قرار داشته است» (۱۲). 
پل شاه میرعلی بن حمزه همان است که  در منابع دیگر از آن با نام «پل روی رودخانهٔ خشک شیراز» (۱۳) و «پل دروازهٔ اصفهان» (۱۴)  یاد شده است.
از آنجا که احتمالاً بقعهٔ شاه میرعلی حمزه را عضدالدوله دیلمی ساخته (۱۵)، مرحوم امداد حدس زده که پل هم ساختهٔ عضدالدوله باشد (۱۶).
به یک احتمال کریم‌خان زند، در نزدیک همین پل کهن/ چکنم،  پلی تازه از سنگ و گچ در پنج دهنه ساخت (۱۷) و به‌ احتمال دیگر وکیل‌الرعایا همان پل کهن را بازسازی و تکمیل و مرمت کرد که به گمانم همین حدس درست‌تر باشد (۱۸). 

این پل الحمدلله هنوز هم برجاست و امروز نامش پل علی بن حمزه است و در خیابان حافظ، بین دروازه اصفهان و چهارراه حافظیه، واقع است و به ثبت ملّی هم رسیده است. 

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
پل چه کنم؟ 
(بخش سوم)

پانوشت
۱. قابوس‌نامه، عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر بن زیار، تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ ششم، ۱۳۷۱، ص ۲۵۱.
۲. نزهة المجالس، جمال خلیل شروانی، تصحیح محمد امین ریاحی،تهران، زوار، چاپ دوم، انتشارات علمی، ۱۳۷۵، ص ۲۷۴.
۳.مختارنامه، فریدالدین محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، سخن، چاپ سوم، ۱۳۸۶، ص ۱۳۰.
۴. مناقب ‌العارفین، شمس‌الدین احمد افلاکی، تصحیح تحسین یازیجی، انقره، ۱۹۵۹، افست دنیای کتاب، چاپ دوم، ۱۳۶۲، ج۱، ص ۱۷۶.
۵.لغتنامه، علی اکبر دهخدا، به‌قلم گروهی از نویسندگان، زیر نظر محمد معین و جعفر شهیدی، تهران، دانشگاه تهران، چاپ دوم، ۱۳۷۷، ج۶، ص ۸۳۴۸؛ امثال و حکم، علی‌اکبر دهخدا، تهران، امیرکبیر، چاپ نهم، ۱۳۷۶، ص ۱۱۸۳-۱۱۸۴.
۶. طهران قدیم، جعفر شهری، تهران، انتشارات معین، چاپ سوم، ۱۳۷۱، ج۱، ص۳۴۳.
۷. شرفنامه منیری یا فرهنگ ابراهیمی، ابراهیم قوام فاروقی، به کوشش حکیمه دبیران، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۸۵، ج۱، ص۲۵۰.
۸. ضبط بیت در چاپ دهلی خراب و مخدوش است. از اینجا نقل کردم: قانونی، حمیدرضا، «فرهنگ تحفة السعاده (مجموعه‌ای از لغات و اصطلاحات فارسی،عربی، ترکی و هندی قرن دهم و یازدهم هجری)»، فصلنامهٔ مطالعات شبه‌قارهٔ دانشگاه سیستان و بلوچستان، سال ۹، شمارهٔ ۳۰، بهار ۱۳۹۶، ص۱۰۳.
۹. فرهنگ تحفة السعادة، شیخ محمود بن شیخ ضیاء الدین احمد، تصحیح ریحانه خاتون، دهلی نو، مرکز نسخ خطی هندوستان،  ۲۰۱۸م، ج۱، ص ۵۴۵-۵۴۸.
۱۰. شدّ الازار فی حطّ الاوزار عن زوّار المزار، معین‌الدین ابوالقاسم جنید شیرازی، تصحیح محمد قزوینی و عباس اقبال، طهران، چاپخانهٔ مجلس،۱۳۲۸، ص۳۷۱.
۱۱.تذکرهٔ هزار مزار؛ ترجمهٔ شدّ الازار (مزارات شیراز)، ترجمهٔ عیسی بن جنید شیرازی، تصحیح عبدالله نورانی وصال، شیراز، کتابخانهٔ احمدی شیراز، ۱۳۶۴، ص ۳۹۸. مرحوم نورانی وصال  جملهٔ شدّ الازار را نقل کرده است. 
۱۲. تاریخ بافت قدیمی شیراز، کرامت‌الله افسر، تهران، انتشارات انجمن آثار ملّی، ۱۳۵۳، ص ۸۳-۸۴.
۱۳. بناهای تاریخی و آثار هنری جلگهٔ شیراز، علی‌نقی بهروزی، انتشارات ادارهٔ کل فرهنگ و هنر استان فارس، چاپ دوم (با تجدید نظر کلی)، بی‌ تا، ص ۱۶۹.
۱۴. شیراز در گذشته و حال، حسن امداد، شیراز، اتحادیهٔ مطبوعاتی فارس، ۱۳۳۹ (تاریخ مقدمه)، ص ۲۱۰؛ بناهای تاریخی و آثار هنری جلگهٔ شیراز، ص ۲۳۶. 
۱۵. شیراز در گذشته و حال، ص ۲۱۰؛ راهنمای آثار تاریخی شیراز (با سه نقشه و سی و هفت گراور)، بهمن کریمی، تهران، بی نا، ۱۳۲۷، ص ۳۷؛ فهرست بناهای تاریخی و اماکن باستانی ایران، نصرت‌الله مشکوتی، تهران، سازمان ملّی حفاظت آثار باستانی، ۱۳۴۵، ص ۱۰۱.
۱۶. شیراز در گذشته و حال، ص ۲۱۰.
۱۷.بناهای تاریخی و آثار هنری جلگهٔ شیراز، ص ۱۳۹-۱۴٠.
۱۸. شیراز در گذشته و حال، ص ۲۱۰.

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
با احترام به چنارهای سالخورد برغان

ایرانیان چنار را درختی مبارک می‌دانستند. تا آنجا که دیدنش را در خواب، به شخصی مبارک که خیر و منفعت او به دیگران برسد، تعبیر می‌کردند. چنار اسباب بزرگی را آماده داشت؛ بشکوه و تناور و سرافراز بود. و دیرینه‌سال. همان‌که فردوسی فرمود: «گذشته بر او بر بسی روزگار».
نشان بقا بود چنار. رمز تاب‌ آوردن. و سبک‌سران نورسید را پس پشت افکندن که:
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان
آن گه شود پدید که نامرد و مرد کیست

نمونهٔ ایران!

دانه‌اش را پادزهر می‌دانستند. چوبش را مرغوب و برگش را ضماد چشم. می‌گفتند شب‌پره را از چنار بیم و بیزاری است و اگر چنار بسوزد دودش پرستوها را بمیراند. پوست و دانه‌اش مرهم سوختگی بود و چه پیوندی بود چنار را با آتش و سوختن!
نه فقط چوبش هیمه‌ای دلخواه بود که باور داشتند همه عمر آتشی در دل نهفته دارد و آخرالامر در آتش خویش بنشیند و بسوزد:
کندهٔ پیر آتش‌اندیشم
آرزومند آتش خویشم

اگر میوه‌دار نبود، بالادار و سایه‌دار بود. آرایش روزگار بود.  خنکای سایهٔ بلندش مأمن مرغان و آسودن‌گاه مردمان بود. زیر سایهٔ امنش هم عشرت بود و هم عبادت.
آمیزگار درختی بود چنار. اهل پیوند. دانای پیشینه نوشت چون شاخ انگور و انجیر با چنار  پیوندد، میوه‌اش شیرین‌تر باشد. برکتش واسع بود.
در خیال شاعران، برگ چنار به دست مانند شده؛ دستی همیشه تهی و همواره گشاده و در نگاه مولانا رقصان. در عین تنگدستی توانگردل!
از بس خوش‌نام و دوست‌کام بود، ریختن برگ‌هایش در پاییز را به زربخشی بی‌دریغش نسبت کرده‌اند. یک بخشندگی‌اش این که در بهار و خزان، به باغ و بستان رونق بخشیده؛ انبوهی از رنگ؛ از سبز تا زرد تا سرخ.
برکت چنار مستدام بود. حتی در تنهٔ پیر پوده‌اش، دکان و آغل می‌ساختند. محکمه و زندان هم ساخته‌اند.
و چه سازگار و جان‌سخت بود چنار. با همهٔ سالدیدگی هیمنهٔ مرگ را نمی‌پذیرفت. اگر می‌سوخت یا خشک می‌شد، از تن و جانش، جوانه‌ می‌جوشید. پاجوش‌ها می‌بالیدند و استمرار مادر می‌شدند؛ از یک چنار هفت چنار و ده چنار می‌جَست.

نمونهٔ ایران!

کاشتنش نشان دوراندیشی و بردباری بود. کاری از اقلیم «ما بکاریم دیگران بخورند». پس ایرانیان در آتشگاه و مسجد و خانقاه و هر بقعهٔ محترم چنار کاشتند. چنانکه در کوشک و سرا و خیابان و بستان. شهر و دیه و کوی و گذر و دره و کوه ایران نام از چنار گرفته؛ از «چنار» تا چناران، پاچنار، چشمه‌چنار، تخته‌چنار، تنگ چنار، چناربن، چنارستان، چنار رباط، باغ چنار، قلعه‌چنار، ده‌چنار، هفت‌چنار، چنارسوخته و...

اصلاً ایران است و چنارهایش. از آن چنار که رستم، شغاد را به تیر آخر، بر او بدوخت تا هفت‌چناران بریانک تهران که بقعه نبود، اما به خاطر این هفت چنار، تقدسی یافت.
چنارهای بلندبالای اصفهان یاد باد که هر چشمی را خیره می‌کرد. چنارهای کاشان و اصطهبانات. و چنارهای تهران؛ «شهر چنار». سیاح فرنگی نوشت که در هر کوی و برزن تهران چنارهایی سخت تنومند هست. بادا که ازگزند دیوان دور بماند چنارهای تهران. آمین!

و چرا ننویسم که دوازده‌هزار چنار نسا یاد باد؛ آن کانون قدیم تمدن ایرانی. از پشت سیم‌ خاردار یاد باد. امروز یاد باد و فردا یاد باد.

ای خوشا چنار زرآباد قزوین و اشک‌های سرخش در روز عاشورا. سرسبز باد آن باوری که حصاری از قدس و ایمان دور چنار کشید تا از آسیب نامردمان در امان باشد.
ای خوشا چنار محتشم نطنز که آب از قنات آتشگاه و مسجد و خانقاه خورده. خرّما چنار شگرف مسجدجامع قمصر. زهی چنار بزرگوار باغوار تویسرکان. خهی چنار والاگهر تنگ چنار مهریز. چنارهای نیاسر در کنار آتشکدهٔ خاموش یاد باد. چنارهای کمربستهٔ سرکان. چنارهای بش‌قارداش بجنورد. چنار قلعه‌سرد ده‌دز. سلام خدا بر چنار شاهوار امام‌زاده صالح تجریش. در بهشت برویاد چنار آب‌بخش استهبان.
زنده بماناد آن چنارهایی که ایرج افشار دید و درباره‌شان نوشت. رحمت خدا بر شاه عباس و چنارهای عباسی‌اش.
درودها بر ناصرالدین‌شاه و دقت‌های نغزش در کار چنار. باران مغفرت بر او ببارد که به زیارت چنارهای کهن می‌رفت و وصفشان را می‌نوشت. یاد باد «عباسعلی»؛ آن چنار پیر ارگ ناصری که نظرکردهٔ حضرت عباسش می‌دانستند و اهل حرم شاه، از خشم شاه، به آن چنار پناه می‌بردند و شاه به حرمت آن نام که چنار پیر به او منسوب بود، از خطای آنان درمی‌گذشت. آفرین‌ها بر رضاشاه و چنارهایی که کاشت و رحمت بر قانونی که گذاشت تا دولت و ملت موظف باشند از درختان کهن محافظت کنند.

های که سیراب باد آن چنارهای رستاق یاجی در نزدیک ارس. آنجا که به دست روس منحوس از ایران کنده شد. پیران یاجی از شوق و غم ایران می‌گریستند و می‌گفتند به این امید آن چنارها را کاشته‌اند که ببالد. تا مأموران دولت ایران باز بیایند و آنان را به بهانهٔ خراج ندادن بر چنار ببندند و سیاست کنند.

آری! ایران است و چنارهایش!

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
لازم

به این بیت توجه بفرمایید: 

آنکه حاجت به درگهی دارد
لازم است احتمال بوّابش (۱)

نکتهٔ خردی در این بیت هست که تا جایی که جستجوهای خردتر من است، شارحان به آن اشاره نکرده‌اند.

یک معنای لازم، ملازم است؛ کسی که پیوسته در جایی باشنده است و همراه و هم‌جوار کسی است:
  تو چو لازم باشی آن درگاه را
بر تو افتد یک نظر آن ماه را (۲)

و در این معنا با درگه و بواب ملایم و متناسب است.

پیش از سعدی، کمال اسماعیل هم به این ایهام توجه کرده:

گر تردّد لازم است، آخر سوی درگاه تو
ور حوالت بر در بسته‌ست، هم انبار تو (۳)


پانوشت
۱.غزلهای سعدی، تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران انتشارات سخن، ۱۳۸۵، ص ۱۶۱.
۲.فرهنگ بزرگ سخن، به سرپرستی حسن انوری، تهران، انتشارات سخن،چاپ دوم، تابستان ۱۳۸۲، ج۷، ص ۶۳۴۲؛ مصیبت‌نامه، فریدالدین محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، سخن، چاپ سوم، ۱۳۸۶، ص ۱۷۳ و ۵۴۲.
۳.دیوان خلاق‌المعانی ابوالفضل کمال‌الدین اسمعیل اصفهانی، به اهتمام حسین بحرالعلومی، تهران، کتابفروشی دهخدا، ۱۳۴۸،  ص ۵۰.

https://www.group-telegram.com/n00re30yah.com
2025/03/15 05:14:22
Back to Top
HTML Embed Code: