آقای دغدغه | علیرضا سیف
مستند اشغال؛ آخرین دوره نخستوزیری محمدعلی فروغی به مناسبت ۵ آذر سالروز درگذشت او #سینما #ادبیات
مستند اشغال به بررسی آخرین دوره نخستوزیری محمدعلی فروغی میپردازد که به اشغال ایران در جنگ جهانی دوم گره خورده است و فروغی با تمام توان تلاش میکند اوضاع را مدیریت و از تجزیه ایران جلوگیری کند.
مستندی که میتوانست بسیار بهتر باشد اما قطعا دیدنش مفید است و دوباره این آرزو در دلم زنده میشود؛ ای کاش بتوانم چند مستند درباره مقاطع و ابعاد مختلف زندگی فروغی و در حد و اندازه نام او بسازم. دو چیز این آرزو را در من بیش از پیش قوت میبخشد. نخست: بهتانهای ناروا به فروغی است که حتی از کسانی چون دکتر مصدق هم سرزده است. نظر فروغی درباره شخصیت مصدق و تهمتهایش خواندنی است:
«ناگاه روزنامههای طهران رسید و معلوم شد آقای مصدق، نمایندهٔ محترم در مجلس شورای ملّی، لازم دانستهاند بنده را به خیانتکاری منتسب نمایند. من در دورهٔ پنجم شورای ملّی که باز ایشان وکالت داشتند دیده بودم که با اصرار فوقالعاده مکرّر به آقای میرزاحسینخان پیرنیا (مؤتمنالملک)، که رئیس مجلس بودند، حمله میکردند و آن مرد محترم را مورد تنقید با لحن شدید قرار میدادند و تعجب میکردم؛ در این موقع هم حملات آقای مصدق نسبت به خودم با اینکه خیانتی نکردهام بر تعجبم افزود. چون بیانات ایشان را تا آخر خواندم، دیدم درد شدیدی در دل دارند از این که بنده مدّت زیادی در کابینههای متوالی وزیر و اخیراً رئيسالوزرا بودهام و اکنون با وجود غیبت، در کابینه عضویت دارم.
پس مشکلم راجع به حرکات آقای مصدق حل شد و دانستم «اقتضای طبیعتش این است». هرکس برای پیشرفت کار خود برحسب ذوق و فطرت خویش راهی را اختیار میکند؛ مصدق هم این راه را اختیار کرده است که بیجهت یا باجهت به اشخاص حمله کند و در راه دلسوزی وطن، اظهار شجاعت نماید. مختصر؛ «جوان است و جویای نام آمدهست» و نام خود را در بدنامی دیگران میطلبد. کار به کام است و کیست که بتواند در مسلمانی و وطندوستی مصدق شک نماید...
اما رویهٔ من غیر از این است. از اول عمر خود تاکنون، نه شارلاتانی کردهام نه خودستایی؛ نه هوچی بودهام نه انتریکباز؛ برای رسیدن به مناصب و امتیازات و تحصیلِ شهرت و نام، اسبابچینی و دسیسهکاری نکردهام. تاکنون هر مقامی را دارا شدهام اعمّ از وکالت و ریاست و وزارت، بدون استثنا آن مقام دنبال من آمده است، من از پی آن نرفتهام. تنها ادعای من این است که به قدر قوّه در خدمت به مملکت کوشیدهام و با اشخاصی که همقدم شدهام، صمیمیت داشتهام و مخصوصاً در دنیا راست راه رفتهام. نیت سوء نداشتهام؛ از خیانتکاری احتراز کردهام؛ از روی اختیار به کسی ضرر و آزاری نرساندهام؛ در صدد تضییع مردمان آبرومند برنیامدهام و اگر در این مشروحه از خودم و مصدق حرفی میزنم برای خودستایی و تضییع او نیست، حقیقت حال را بیان میکنم و باقی را به خدا بازمیگذارم و هو نعم الوكيل.» (نامههای محمدعلی فروغی، به کوشش محمد افشینوفایی و مهدی فیروزیان، انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴٠۱)
دوم که مهمتر از نخست است: ناآگاهی مردم ایران از عظمت فروغی و اثرات بزرگ او، نامی جز جهل و ناسپاسی ندارد به قول زندهیاد محمد علی اسلامی ندوشن در کتاب «ایران از یاد نبریم» :
« تاریخ صـد و پنجاه سالهی اخیر ایران یکی از بارورترین، عبرتانگیزترین و اندوهبارترین فصول تاریخ کشور ماست.
از خصایص و شگفتیهای این عهد آن است که هرکس خواست از روی صداقت و شجاعت به حال این مردم و این کشور دلسوزی کند، زندگیاش بر باد رفت؛ یا دربهدر و دق مرگ شد. در میان آنان کسانی که از دیگران اقبالی بلندتر و جسارتی کمتر داشتند، لااقل به خانه نشینی محکوم گشتند! در این دوران، زبانی نخواست به راست بگردد مگر آنکه بریده شد، کسی نخواست «اصيل» زندگی کند، مگر آنکه «بوف کور»وار به کنج نکبت خزید؛ سری نخواست اندیشهای بلند بپروراند مگر آنکه به سنگ خورد.
گاهی در ذهن چنین مجسم میشود که خط نامرئی مرموز هراسناکی در این ملک کشیده شده است و بر آن نوشتهاند: «اگر از این خط گذشتی، جانت را باختی»، تاکنون دیاری پا از خط فراتر ننهاده، مگر آنکه از پای در افتاده، و یا چنان خرد و ذلیل شده است که در حکم نابود شدگانش باید شمرد. همهی تازگی و رمز و عبرت و سوز تاریخ صد و پنجاه سالهی اخیر ایران، در همین نکته است.»
✍️آقای دغدغه|علیرضا سیف
مستندی که میتوانست بسیار بهتر باشد اما قطعا دیدنش مفید است و دوباره این آرزو در دلم زنده میشود؛ ای کاش بتوانم چند مستند درباره مقاطع و ابعاد مختلف زندگی فروغی و در حد و اندازه نام او بسازم. دو چیز این آرزو را در من بیش از پیش قوت میبخشد. نخست: بهتانهای ناروا به فروغی است که حتی از کسانی چون دکتر مصدق هم سرزده است. نظر فروغی درباره شخصیت مصدق و تهمتهایش خواندنی است:
«ناگاه روزنامههای طهران رسید و معلوم شد آقای مصدق، نمایندهٔ محترم در مجلس شورای ملّی، لازم دانستهاند بنده را به خیانتکاری منتسب نمایند. من در دورهٔ پنجم شورای ملّی که باز ایشان وکالت داشتند دیده بودم که با اصرار فوقالعاده مکرّر به آقای میرزاحسینخان پیرنیا (مؤتمنالملک)، که رئیس مجلس بودند، حمله میکردند و آن مرد محترم را مورد تنقید با لحن شدید قرار میدادند و تعجب میکردم؛ در این موقع هم حملات آقای مصدق نسبت به خودم با اینکه خیانتی نکردهام بر تعجبم افزود. چون بیانات ایشان را تا آخر خواندم، دیدم درد شدیدی در دل دارند از این که بنده مدّت زیادی در کابینههای متوالی وزیر و اخیراً رئيسالوزرا بودهام و اکنون با وجود غیبت، در کابینه عضویت دارم.
پس مشکلم راجع به حرکات آقای مصدق حل شد و دانستم «اقتضای طبیعتش این است». هرکس برای پیشرفت کار خود برحسب ذوق و فطرت خویش راهی را اختیار میکند؛ مصدق هم این راه را اختیار کرده است که بیجهت یا باجهت به اشخاص حمله کند و در راه دلسوزی وطن، اظهار شجاعت نماید. مختصر؛ «جوان است و جویای نام آمدهست» و نام خود را در بدنامی دیگران میطلبد. کار به کام است و کیست که بتواند در مسلمانی و وطندوستی مصدق شک نماید...
اما رویهٔ من غیر از این است. از اول عمر خود تاکنون، نه شارلاتانی کردهام نه خودستایی؛ نه هوچی بودهام نه انتریکباز؛ برای رسیدن به مناصب و امتیازات و تحصیلِ شهرت و نام، اسبابچینی و دسیسهکاری نکردهام. تاکنون هر مقامی را دارا شدهام اعمّ از وکالت و ریاست و وزارت، بدون استثنا آن مقام دنبال من آمده است، من از پی آن نرفتهام. تنها ادعای من این است که به قدر قوّه در خدمت به مملکت کوشیدهام و با اشخاصی که همقدم شدهام، صمیمیت داشتهام و مخصوصاً در دنیا راست راه رفتهام. نیت سوء نداشتهام؛ از خیانتکاری احتراز کردهام؛ از روی اختیار به کسی ضرر و آزاری نرساندهام؛ در صدد تضییع مردمان آبرومند برنیامدهام و اگر در این مشروحه از خودم و مصدق حرفی میزنم برای خودستایی و تضییع او نیست، حقیقت حال را بیان میکنم و باقی را به خدا بازمیگذارم و هو نعم الوكيل.» (نامههای محمدعلی فروغی، به کوشش محمد افشینوفایی و مهدی فیروزیان، انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴٠۱)
دوم که مهمتر از نخست است: ناآگاهی مردم ایران از عظمت فروغی و اثرات بزرگ او، نامی جز جهل و ناسپاسی ندارد به قول زندهیاد محمد علی اسلامی ندوشن در کتاب «ایران از یاد نبریم» :
« تاریخ صـد و پنجاه سالهی اخیر ایران یکی از بارورترین، عبرتانگیزترین و اندوهبارترین فصول تاریخ کشور ماست.
از خصایص و شگفتیهای این عهد آن است که هرکس خواست از روی صداقت و شجاعت به حال این مردم و این کشور دلسوزی کند، زندگیاش بر باد رفت؛ یا دربهدر و دق مرگ شد. در میان آنان کسانی که از دیگران اقبالی بلندتر و جسارتی کمتر داشتند، لااقل به خانه نشینی محکوم گشتند! در این دوران، زبانی نخواست به راست بگردد مگر آنکه بریده شد، کسی نخواست «اصيل» زندگی کند، مگر آنکه «بوف کور»وار به کنج نکبت خزید؛ سری نخواست اندیشهای بلند بپروراند مگر آنکه به سنگ خورد.
گاهی در ذهن چنین مجسم میشود که خط نامرئی مرموز هراسناکی در این ملک کشیده شده است و بر آن نوشتهاند: «اگر از این خط گذشتی، جانت را باختی»، تاکنون دیاری پا از خط فراتر ننهاده، مگر آنکه از پای در افتاده، و یا چنان خرد و ذلیل شده است که در حکم نابود شدگانش باید شمرد. همهی تازگی و رمز و عبرت و سوز تاریخ صد و پنجاه سالهی اخیر ایران، در همین نکته است.»
✍️آقای دغدغه|علیرضا سیف
Telegram
آقای دغدغه | علیرضا سیف
مستند اشغال؛ آخرین دوره نخستوزیری محمدعلی فروغی
به مناسبت ۵ آذر سالروز درگذشت او
#سینما #ادبیات
به مناسبت ۵ آذر سالروز درگذشت او
#سینما #ادبیات
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرا آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت
مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطشهایت
مرا اندوه بشناس و کمک کن تا بیامیزم
مثالِ سرنوشتم با سرشتِ چشمِ زیبایت
مرا رودی بدان و یاریام کن تا درآویزم
به شوقِ جَذْبهوارت تا فروریزم به دریایت
کمک کن یک شبح باشم مهآلود و گم اندر گم
کنارِ سایهی قندیلها در غار رؤیایت
خیالی، وعدهای، وهمی، امیدی، مژدهای، یادی
به هر نامه که خوش داری تو، بارم ده به دنیایت
اگر باید زنی همچون زنانِ قصهها باشی
نه عذرا دوستت دارم نه شیرین و نه لیلایت،
که من با پاکبازیهای ویس و شورِ رودابه
خوشَت میدارم و دیوانگیهای زلیخایت!
اگر در من هنوز آلایشی از مار میبینی
کمک کن تا از این پیروزتر باشم در اغوایت
کمک کن مثلِ ابلیسی که آتشوار میتازد
شبیخون آورم یک روز یا یک شب به پروایت
کمک کن تا به دستی سیب و دستی خوشهی گندم
رسیدن را و چیدن را بیاموزم به حَوّایت
مرا آن نیمهی دیگر بدان، آن روحِ سرگردان
که کامل میشود با نیمهی خود، روحِ تنهایت
✍ حسین منزوی
🎞 بنفشههای آفریقایی_مونا زندی حقیقی
#سینما #ادبیات
مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطشهایت
مرا اندوه بشناس و کمک کن تا بیامیزم
مثالِ سرنوشتم با سرشتِ چشمِ زیبایت
مرا رودی بدان و یاریام کن تا درآویزم
به شوقِ جَذْبهوارت تا فروریزم به دریایت
کمک کن یک شبح باشم مهآلود و گم اندر گم
کنارِ سایهی قندیلها در غار رؤیایت
خیالی، وعدهای، وهمی، امیدی، مژدهای، یادی
به هر نامه که خوش داری تو، بارم ده به دنیایت
اگر باید زنی همچون زنانِ قصهها باشی
نه عذرا دوستت دارم نه شیرین و نه لیلایت،
که من با پاکبازیهای ویس و شورِ رودابه
خوشَت میدارم و دیوانگیهای زلیخایت!
اگر در من هنوز آلایشی از مار میبینی
کمک کن تا از این پیروزتر باشم در اغوایت
کمک کن مثلِ ابلیسی که آتشوار میتازد
شبیخون آورم یک روز یا یک شب به پروایت
کمک کن تا به دستی سیب و دستی خوشهی گندم
رسیدن را و چیدن را بیاموزم به حَوّایت
مرا آن نیمهی دیگر بدان، آن روحِ سرگردان
که کامل میشود با نیمهی خود، روحِ تنهایت
✍ حسین منزوی
🎞 بنفشههای آفریقایی_مونا زندی حقیقی
#سینما #ادبیات
🎥 انجمن ادبی سمر
با همکاری خانه سازندگان اندیشه فردا
و انتشارات شمع آوید برگزار میکند:
📕 نگاهی به کتاب:
قهرمان زن در سینمای بیضایی(از منظر علوم اجتماعی)
📌 دبیرنشست:
علیرضا سیف
با حضور نویسندگان:
پرستو شفیع خانی و سارا شهبازی
و
ندا خوئینی (اسطورهپژوه)
🔶 چهارشنبه ۲۱ آذرماه ۱۴۰۳
ساعت ۱۶ الی ۱۸
🔹 قزوین. میدان میرعماد. مجتمع فرهنگی هنری ارشاد. سالن مولانا
#سینما #کتاب
با همکاری خانه سازندگان اندیشه فردا
و انتشارات شمع آوید برگزار میکند:
📕 نگاهی به کتاب:
قهرمان زن در سینمای بیضایی(از منظر علوم اجتماعی)
📌 دبیرنشست:
علیرضا سیف
با حضور نویسندگان:
پرستو شفیع خانی و سارا شهبازی
و
ندا خوئینی (اسطورهپژوه)
🔶 چهارشنبه ۲۱ آذرماه ۱۴۰۳
ساعت ۱۶ الی ۱۸
🔹 قزوین. میدان میرعماد. مجتمع فرهنگی هنری ارشاد. سالن مولانا
#سینما #کتاب
شاعر؛ شروری که میتواند
به میل خودش خود را عذاب دهد،
سخت به دنبال پیچیدگیها باشد و آنها را به هرطریقی برای خود ایجاد کند. سپس آیندگانِ سادهلوح بر او دل میسوزانند...
................
بر باد دادنِ زندگی خویش یعنی دست یافتن به شاعرانگی _ آن هم بدون پشتوانهی استعداد!
✍ امیل چوران
📚قیاسهای منطقی تلخکامی
ترجمه عظیم جابری و مسعود لطفی
نشر درون
#ادبیات #کتاب
به میل خودش خود را عذاب دهد،
سخت به دنبال پیچیدگیها باشد و آنها را به هرطریقی برای خود ایجاد کند. سپس آیندگانِ سادهلوح بر او دل میسوزانند...
................
بر باد دادنِ زندگی خویش یعنی دست یافتن به شاعرانگی _ آن هم بدون پشتوانهی استعداد!
✍ امیل چوران
📚قیاسهای منطقی تلخکامی
ترجمه عظیم جابری و مسعود لطفی
نشر درون
#ادبیات #کتاب
من همیشه در هجرت بودهام. هجرت نه یعنی از این مکان جغرافیایی به مکان دیگر جغرافیایی رفتن. هجرت یعنی از حالی به حال دیگر، از یک فضای فکری به فضای فکری تحولیافتهای رفتن. هجرت همان تغییر انسانی است. گذر از درکی به درک دیگر، بالاتر، کاملتر یا کاملشوندهتر. [هجرت،] جغرافیایی نیست.
... از یک شهر به شهر دیگری رفتن، اما با همان کیسه و کولهبار عقیدههایی که مشخصا نسنجیدهایشان و با آن بارت آوردهاند یا بار آمدهای، ... هجرت نیست. میخکوب بودن است. جهلها همان جهلها و نفهمیها و عقیدههای تیزاب سنجش نخورده همان عقیدههای مثل قیر به کفشتان چسبیده و شما را به جایتان چسبانده، که تازه، همهاش هم حسرت همان مکان سابق پشت افق مفقود.
✍ ابراهیم گلستان
صفحه اینستاگرام آقای دغدغه
#ادبیات
... از یک شهر به شهر دیگری رفتن، اما با همان کیسه و کولهبار عقیدههایی که مشخصا نسنجیدهایشان و با آن بارت آوردهاند یا بار آمدهای، ... هجرت نیست. میخکوب بودن است. جهلها همان جهلها و نفهمیها و عقیدههای تیزاب سنجش نخورده همان عقیدههای مثل قیر به کفشتان چسبیده و شما را به جایتان چسبانده، که تازه، همهاش هم حسرت همان مکان سابق پشت افق مفقود.
✍ ابراهیم گلستان
صفحه اینستاگرام آقای دغدغه
#ادبیات
ای خدای ایران تو هم شاهد جانکَندن فرزند ایران بودی؟!
به یاد ادیب الممالک فراهانی، روزنامه نگار (سردبیر روزنامه مجلس) و شاعر دوران مشروطه:
"وقتی نوشتن خسته اش می کرد...از زیر لباده فرسوده ای که به تن داشت یک شیشه کوچک که مایه سفیدی در آن بود یک قوطی فلزی زنگ زده را بیرون می آورد. آب دزدک کوچکی با یک سوزن فلزی فرسوده از قوطی بیرون می کشید. سوزن را بر سر زراقه (سرنگ)می گذاشت و آن را پر می کرد. آستین گشاد بی دکمه پیراهن سفید دست چپ را بالا می زد و در بالای مچ دست زیر کف دستش سوزن را فرو می برد و آب دزدک را خالی می کرد. ادیب الممالک این خداوندگار هنر و استاد بی نظیر ادبیات فارسی چاره ای نداشت که اینگونه مرهمی بر آزردگی های خود بگذارد...
مرگ او بر اثر ضعف مفرط و گرسنگی بود و در لحظات آخرین خود تنها یک دانه تخم مرغ در خانه داشت. از چهارصد هزار نفر جمعیت لاف زن تهران هیچ کس سراغ اورا نمی گرفت جز مرحوم اشتری. آن روز هم مرحوم اشتری بیرون رفت و از بقال سرگذر سه تخم مرغ خرید و زرده آن را خام خام در دهان این مرد بزرگ ریخت اما این، افاقه آن ضعف را نمی کرد و تنها چیزی که ادیب الممالک از این جهان برد مزه همان سه زرده تخم مرغ خام بود... ای خدای ایران، تو هم آن روز شاهد و ناظر جان کندن این فرزند خود بودی!". (تهران آذر 1337)
✍سعید نفیسی
📚خاطرات ادبی و سیاسی و جوانی
#ادبیات #کتاب
به یاد ادیب الممالک فراهانی، روزنامه نگار (سردبیر روزنامه مجلس) و شاعر دوران مشروطه:
"وقتی نوشتن خسته اش می کرد...از زیر لباده فرسوده ای که به تن داشت یک شیشه کوچک که مایه سفیدی در آن بود یک قوطی فلزی زنگ زده را بیرون می آورد. آب دزدک کوچکی با یک سوزن فلزی فرسوده از قوطی بیرون می کشید. سوزن را بر سر زراقه (سرنگ)می گذاشت و آن را پر می کرد. آستین گشاد بی دکمه پیراهن سفید دست چپ را بالا می زد و در بالای مچ دست زیر کف دستش سوزن را فرو می برد و آب دزدک را خالی می کرد. ادیب الممالک این خداوندگار هنر و استاد بی نظیر ادبیات فارسی چاره ای نداشت که اینگونه مرهمی بر آزردگی های خود بگذارد...
مرگ او بر اثر ضعف مفرط و گرسنگی بود و در لحظات آخرین خود تنها یک دانه تخم مرغ در خانه داشت. از چهارصد هزار نفر جمعیت لاف زن تهران هیچ کس سراغ اورا نمی گرفت جز مرحوم اشتری. آن روز هم مرحوم اشتری بیرون رفت و از بقال سرگذر سه تخم مرغ خرید و زرده آن را خام خام در دهان این مرد بزرگ ریخت اما این، افاقه آن ضعف را نمی کرد و تنها چیزی که ادیب الممالک از این جهان برد مزه همان سه زرده تخم مرغ خام بود... ای خدای ایران، تو هم آن روز شاهد و ناظر جان کندن این فرزند خود بودی!". (تهران آذر 1337)
✍سعید نفیسی
📚خاطرات ادبی و سیاسی و جوانی
#ادبیات #کتاب
جنون عود کرده!
دنیا مرا مجنون میخواهد. چون درست وقتی تصمیم میگیری عاقلانه زندگی کنی، شعر یا فیلمی معرکه از راه میرسد تا جنونت عود کند. مثلا فیلمی ایتالیایی به نام "اولین شب آرامش" که در اصل قطعه شعری از گوته است. با بازی معرکه آلن دلون یک بازیگر فرانسوی با روحیات ایتالیایی! عمیق و پر از ارجاعات هنری که در فیلم خوش نشستهاند؛ اثری که باز چند گزاره را که پیشتر در تجربه زیسته و مشاهداتت به آن رسیدهای پررنگتر تکرار میکند و چند قدم به یقین نزدیکتر:
۱- هنرمند حتی اگر یک لجنِ تمامعیار وسط یک لجنزار باشد؛ شعلهای از انسانیت که رو به خاموشی است در وجودش روشن است. که فیتیلهاش عشق است و پارافین آن هنر!
۲- هنرمند کِرم دارد و در اوج سرگشتگی و درماندگی ناشی از دردسرهای انباشته، سرش درد میکند برای دردسری بزرگتر! گلوی او آب خوش را پس میزند دنبال استخوان است. تن او دنبال مرهم و مداوا نیست. زخم تازه میطلبد و یا نمکی که روی زخمهای قدیمی بپاشد.
۳- هنرمندِ عمیق در اوج غربت و گمنامی خودخواسته باز هم به جاودانگی میانديشد! حتی اگر محدوده آن جاودانگی ذهن و قلب دو سه نفر باشد.
انگار یک نسخه از خودم را در فیلم دیدم. در نوسان میان انکار و اقرار! بنبستی که دنبال دریچه میگشت! منجمدی که هنوز سنگدل نشده بود. مردهای که شوق زندگی داشت. جانی که برای تطهیر غسل تعمید و میت را با هم تجربه کرد! گذشتهی زیاد، کمی در زمان حال و بدون آینده!
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف
#سینما #ادبیات
دنیا مرا مجنون میخواهد. چون درست وقتی تصمیم میگیری عاقلانه زندگی کنی، شعر یا فیلمی معرکه از راه میرسد تا جنونت عود کند. مثلا فیلمی ایتالیایی به نام "اولین شب آرامش" که در اصل قطعه شعری از گوته است. با بازی معرکه آلن دلون یک بازیگر فرانسوی با روحیات ایتالیایی! عمیق و پر از ارجاعات هنری که در فیلم خوش نشستهاند؛ اثری که باز چند گزاره را که پیشتر در تجربه زیسته و مشاهداتت به آن رسیدهای پررنگتر تکرار میکند و چند قدم به یقین نزدیکتر:
۱- هنرمند حتی اگر یک لجنِ تمامعیار وسط یک لجنزار باشد؛ شعلهای از انسانیت که رو به خاموشی است در وجودش روشن است. که فیتیلهاش عشق است و پارافین آن هنر!
۲- هنرمند کِرم دارد و در اوج سرگشتگی و درماندگی ناشی از دردسرهای انباشته، سرش درد میکند برای دردسری بزرگتر! گلوی او آب خوش را پس میزند دنبال استخوان است. تن او دنبال مرهم و مداوا نیست. زخم تازه میطلبد و یا نمکی که روی زخمهای قدیمی بپاشد.
۳- هنرمندِ عمیق در اوج غربت و گمنامی خودخواسته باز هم به جاودانگی میانديشد! حتی اگر محدوده آن جاودانگی ذهن و قلب دو سه نفر باشد.
انگار یک نسخه از خودم را در فیلم دیدم. در نوسان میان انکار و اقرار! بنبستی که دنبال دریچه میگشت! منجمدی که هنوز سنگدل نشده بود. مردهای که شوق زندگی داشت. جانی که برای تطهیر غسل تعمید و میت را با هم تجربه کرد! گذشتهی زیاد، کمی در زمان حال و بدون آینده!
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف
#سینما #ادبیات
مادر که میمیرد دیگر نمیمیرد.
فکرم گاهی چالش شیرینی راهمیاندازد که تمرین فيلمنامهنویسی هم هست؛ فیلمهایی که دوستشان دارم را در یک خط خلاصه کنم در اوج ایجاز. که معمولا ذهن من آن تکخط را یا شعر میآفریند یا شعر میگزیند. وقتی به فيلم مادر اثر علی حاتمی فکر میکنم؛ یاد این شعر یدالله رویایی میافتم:
مادر که میمیرد دیگر نمیمیرد.
البته زندهیاد حاتمی شاعرانههای حاتمیواری که یادآور رویاییاند را نه تنها در مفهوم که در دیالوگنویسی هم دارند:
من آرزو طلب نمیكنم، آرزو میسازم." (کمال الملک،1363)
"آیین چراغ، خاموشی نیست." (حاجی واشنگتن،1361)
دو مثال از فيلم مادر:
"شب رو بايد بيچراغ روشن كرد."
مادر مُرد، از بس که جان ندارد ..."
البته گاهی علاوه بر رویایی، پرویز شاپور و کاریکلماتور را هم تداعی میکند:
"با همه بلند بالایی، دستم به شاخسار آرزو نرسید!" (دلشدگان،1371)
"همه عمر دیر رسیدیم." (سوته دلان،1356)
اوج تداعی شاپور در سینمای حاتمی
اینجا اتفاق میافتد:
"برای آمدن به چشم نقاش، باید درچشم انداز بود." (کمال الملک، 1363)
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف
#ادبیات #سینما
فکرم گاهی چالش شیرینی راهمیاندازد که تمرین فيلمنامهنویسی هم هست؛ فیلمهایی که دوستشان دارم را در یک خط خلاصه کنم در اوج ایجاز. که معمولا ذهن من آن تکخط را یا شعر میآفریند یا شعر میگزیند. وقتی به فيلم مادر اثر علی حاتمی فکر میکنم؛ یاد این شعر یدالله رویایی میافتم:
مادر که میمیرد دیگر نمیمیرد.
البته زندهیاد حاتمی شاعرانههای حاتمیواری که یادآور رویاییاند را نه تنها در مفهوم که در دیالوگنویسی هم دارند:
من آرزو طلب نمیكنم، آرزو میسازم." (کمال الملک،1363)
"آیین چراغ، خاموشی نیست." (حاجی واشنگتن،1361)
دو مثال از فيلم مادر:
"شب رو بايد بيچراغ روشن كرد."
مادر مُرد، از بس که جان ندارد ..."
البته گاهی علاوه بر رویایی، پرویز شاپور و کاریکلماتور را هم تداعی میکند:
"با همه بلند بالایی، دستم به شاخسار آرزو نرسید!" (دلشدگان،1371)
"همه عمر دیر رسیدیم." (سوته دلان،1356)
اوج تداعی شاپور در سینمای حاتمی
اینجا اتفاق میافتد:
"برای آمدن به چشم نقاش، باید درچشم انداز بود." (کمال الملک، 1363)
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف
#ادبیات #سینما
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی آلن دولن(در نقش دومینیچی) در فیلم اولین شب آرامش شعر میخواند به سرم زد اگر این یک فیلم ایرانی بود. چه شعری از چه شاعری برای گنجاندن در این درام خوب بود؟ وقتی فیلم به پایان رسید این شعر مدام برایم تکرار میشد، انگار که منوچهر آتشی آن را برای گذشته و فرجام پروفسور دومینیچی سروده است:
بار من از مسیح
سنگینتر است
او با صلیب چوبی، تنها یکبار
با میخهای آهنینش در دست
تن را کشید سوی بلندای افترا
او با صلیب چوبی و دشنام دشمنان
با کوه سرنوشت گلاویز بود و من
من خود صلیب خویشتنم
من خود صلیب گوشتیم را، یک عمر
سنگینتر و مهیبتر از خشم هاویه
در کوچههای تهمت با خویش میکشم
او را
دشنام دشمنان میآزرد
اما مرا تنفر یاران
و لعنت مدام روح خویش
او
فرزند روح قدسی بود و من
فرزند بازیار غریبی
از بیخههای تشنۀ دشتستان
او
تنها
یکبار مرد، یعنی
پرواز کرد و من
روزی هزارمرتبه میمیرم
درد من از مسیح سنگینتر است
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف
#ادبیات #سینما
بار من از مسیح
سنگینتر است
او با صلیب چوبی، تنها یکبار
با میخهای آهنینش در دست
تن را کشید سوی بلندای افترا
او با صلیب چوبی و دشنام دشمنان
با کوه سرنوشت گلاویز بود و من
من خود صلیب خویشتنم
من خود صلیب گوشتیم را، یک عمر
سنگینتر و مهیبتر از خشم هاویه
در کوچههای تهمت با خویش میکشم
او را
دشنام دشمنان میآزرد
اما مرا تنفر یاران
و لعنت مدام روح خویش
او
فرزند روح قدسی بود و من
فرزند بازیار غریبی
از بیخههای تشنۀ دشتستان
او
تنها
یکبار مرد، یعنی
پرواز کرد و من
روزی هزارمرتبه میمیرم
درد من از مسیح سنگینتر است
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف
#ادبیات #سینما
🔶انجمن ادبی سمر
با همکاری
گروه تئاتر ژاو برگزار میکند:
🔷نگاهی به نمایش" به خاطر ماهان"
منتخب بیست و ششمین جشنواره استانی تئاتر قزوین
دبیر نشست: علیرضا سیف
با حضور:
حدیثه پورشیخ
داستاننویس و منتقد ادبی
نیما حسنبیگی
نمایشنامهنویس و کارگردان
میثم ملازینل
کارگردان نمایش
مکان: قزوین، میدان میرعماد، مجتمع فرهنگی هنری ارشاد،
سالن اجتماعات مولانا
زمان: چهارشنبه، ۱۲ دی
ساعت ۱۸ تا ۲۰
#ادبیات #نمایش
با همکاری
گروه تئاتر ژاو برگزار میکند:
🔷نگاهی به نمایش" به خاطر ماهان"
منتخب بیست و ششمین جشنواره استانی تئاتر قزوین
دبیر نشست: علیرضا سیف
با حضور:
حدیثه پورشیخ
داستاننویس و منتقد ادبی
نیما حسنبیگی
نمایشنامهنویس و کارگردان
میثم ملازینل
کارگردان نمایش
مکان: قزوین، میدان میرعماد، مجتمع فرهنگی هنری ارشاد،
سالن اجتماعات مولانا
زمان: چهارشنبه، ۱۲ دی
ساعت ۱۸ تا ۲۰
#ادبیات #نمایش
خداحافظ ستون!
ابراهیم نبوی طنزنویس برجسته مطبوعاتی، جان خودش را گرفت. وقتی در اوج مینوشت و در مطبوعات ایران پرطرفدار بود به سنم قد نمیداد. ولی من عاشق طنزنویسی بودم و آثار نبوی را بعدها به عشق نوشتن طنز خواندم. طنز مطبوعاتی در تاریخ سیاسی_اجتماعی ایران همیشه جایگاه و تاثیر خودش را داشت مثل چرند و پرند دهخدا در مشروطه، آسمون ریسمون پزشکزاد، پیش و "ستون پنجم" ابراهیم نبوی پس از انقلاب ۵۷.
ابراهیم نبوی یک تن نبود یک نماد بود.
و مرگش پیامهای زیادی داشت. اسم و قلمش گره خورده با دوم خرداد و جریان اصلاحطلبی؛ بسیاری از آن دوره به عنوان احیای امید و بهار مطبوعات نام میبردند و میبرند. او از چهرههای شاخص رسانهای آن دوره بود. نبوی در میان آثارش، کتابی ۸۷ صفحهای دارد به اسم آقای رئیسجمهور¹ و چهارسال اول رياستجمهوری خاتمی را فشرده روایت میکند پر از شور و طنز و با عشق و غرور و افتخار مینویسد از رییسجمهوری فیلسوف، آزادی بیان، گفتگوی تمدنها! البته او در همان بهار مطبوعات و آزادی طعم زندان را میچشد. خودش در پایان همان اثر مینویسد:
"به خاطر میآورم سال ۷۹ را، روبهروی سلولم، محمد قوچانی بود، سمت راست مسعود بهنود، آنطرفتر شمس الواعظین و سمت چپ احمد زیدآبادی نگهبان یادش رفته بود رادیو را خاموش کند. ساعت ۱۲ شب بود. کمابیش صدای سخنرانی خاتمی در سازمان ملل میآمد. با خودم گفتم. خدا را شکر هنوز هست و هنوز سایهاش بالای سر ماست."
در پایان کتاب، یعنی سال ۱۳۷۹ پر از رنج است اما امید وافر در آن موج میزند. اما مقدمه همین اثر گویا به حقیقت نزدیکتر است:
"ما برای ماندن خاتمی تاوانهای سنگینی دادیم؛ بیش از پنجاه روزنامه و مجله تعطیل و توقیف شدند. مجموع حکم زندان صادر شده برای آنان که پای خاتمی ایستادند از دویست سال و سیصد سال نیز بیشتر است...
در چهار سال به قدر چهل سال پیر شدیم"
و در ادامه مینویسد:
"اما ما ناگزیریم؛ ناگزیر به آنکه سر برگردانیم و ببینیم و این همه کار را که نکردهایم؛ چقدر کار کردهایم ناگزیریم که ببینیم اگر او(خاتمی) نباشد چه خوهد شد."
رئیسجمهور وقت، چهار سال دیگر رأی میآورد اما او در همان دوره دوم دولت خاتمی به اجبار مهاجرت میکند. حالا که خوب نگاه میکنیم انگار همه جا در روی همان پاشنه میچرخد. ولی ابراهیم که سال ۷۹ در امیدواری غوطهور بود و از برجستگان یک عصر پُر از امید بود خودخواسته مرگ را در آغوش کشید. طرح جلد کتاب آقای رئیسجمهور شبیه برگههای تبلیغاتی انتخابات بود. ولی حالا انتخابات مگر چه جایگاهی دارد؟ و نبوی در همان مقدمه احتمال چنین عاقبتی را میداده است اما ترجیح داده ادامه دهد:
"ناگزیریم که تنهای خستهمان را باز هم به امیدی که میخواهند نباشد گرم کنیم و باز هم به راهی که میخواهند ببندند برویم!"
مرگ ابراهیم چیزهای دیگری را به رخ کشید. اینکه طنزنویسها و کمدینها( او استندآپ کمدی هم اجرا میکرد) قدرت خلق چنین تراژدیهایی را هم دارند گرچه وقتی فاصله میگیری باز همه چیز کمدی به نظر میرسد و هنرمندی که در وطن نباشد و بازگشتش بعیدتر و سختتر شود مرگخواهتر میشود.
و اما سرزمین ما که یکی یکی ستونهایش را از دست میدهد و صحنهگردانی سیاسیاش پر از ستون پنجم است²!
راستش من هم که در ایرانم هر روز به مرگ فکر میکنم ولی انگار خودکشی ابراهیم نبوی تلنگری بود که یاد تمنای همیشگیاش بیفتم:
"من دوست دارم فعالیت رسانهایام در محیطی باشد که زبان مادریام در آن به گوشم شنیده شود. این نعمت بزرگی است که صدای دور و برتان فارسی باشد. من دوست دارم در همان شهر دودآلود، با مردمانی که سریع عصبانی میشوند، با قیمتهای دائماً متغیر زندگی کنم."
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف
۱- آقای رئیسجمهور، نشر توسعه، چاپ سوم ۱۳۸۰، ۵۰۰۰ نسخه!
۲- ستون پنجم، انتشارات روزنه، چاپ اول ۱۳۷۸، ۵۰۰۰ نسخه!
#ادبیات #کتاب #طنز
ابراهیم نبوی طنزنویس برجسته مطبوعاتی، جان خودش را گرفت. وقتی در اوج مینوشت و در مطبوعات ایران پرطرفدار بود به سنم قد نمیداد. ولی من عاشق طنزنویسی بودم و آثار نبوی را بعدها به عشق نوشتن طنز خواندم. طنز مطبوعاتی در تاریخ سیاسی_اجتماعی ایران همیشه جایگاه و تاثیر خودش را داشت مثل چرند و پرند دهخدا در مشروطه، آسمون ریسمون پزشکزاد، پیش و "ستون پنجم" ابراهیم نبوی پس از انقلاب ۵۷.
ابراهیم نبوی یک تن نبود یک نماد بود.
و مرگش پیامهای زیادی داشت. اسم و قلمش گره خورده با دوم خرداد و جریان اصلاحطلبی؛ بسیاری از آن دوره به عنوان احیای امید و بهار مطبوعات نام میبردند و میبرند. او از چهرههای شاخص رسانهای آن دوره بود. نبوی در میان آثارش، کتابی ۸۷ صفحهای دارد به اسم آقای رئیسجمهور¹ و چهارسال اول رياستجمهوری خاتمی را فشرده روایت میکند پر از شور و طنز و با عشق و غرور و افتخار مینویسد از رییسجمهوری فیلسوف، آزادی بیان، گفتگوی تمدنها! البته او در همان بهار مطبوعات و آزادی طعم زندان را میچشد. خودش در پایان همان اثر مینویسد:
"به خاطر میآورم سال ۷۹ را، روبهروی سلولم، محمد قوچانی بود، سمت راست مسعود بهنود، آنطرفتر شمس الواعظین و سمت چپ احمد زیدآبادی نگهبان یادش رفته بود رادیو را خاموش کند. ساعت ۱۲ شب بود. کمابیش صدای سخنرانی خاتمی در سازمان ملل میآمد. با خودم گفتم. خدا را شکر هنوز هست و هنوز سایهاش بالای سر ماست."
در پایان کتاب، یعنی سال ۱۳۷۹ پر از رنج است اما امید وافر در آن موج میزند. اما مقدمه همین اثر گویا به حقیقت نزدیکتر است:
"ما برای ماندن خاتمی تاوانهای سنگینی دادیم؛ بیش از پنجاه روزنامه و مجله تعطیل و توقیف شدند. مجموع حکم زندان صادر شده برای آنان که پای خاتمی ایستادند از دویست سال و سیصد سال نیز بیشتر است...
در چهار سال به قدر چهل سال پیر شدیم"
و در ادامه مینویسد:
"اما ما ناگزیریم؛ ناگزیر به آنکه سر برگردانیم و ببینیم و این همه کار را که نکردهایم؛ چقدر کار کردهایم ناگزیریم که ببینیم اگر او(خاتمی) نباشد چه خوهد شد."
رئیسجمهور وقت، چهار سال دیگر رأی میآورد اما او در همان دوره دوم دولت خاتمی به اجبار مهاجرت میکند. حالا که خوب نگاه میکنیم انگار همه جا در روی همان پاشنه میچرخد. ولی ابراهیم که سال ۷۹ در امیدواری غوطهور بود و از برجستگان یک عصر پُر از امید بود خودخواسته مرگ را در آغوش کشید. طرح جلد کتاب آقای رئیسجمهور شبیه برگههای تبلیغاتی انتخابات بود. ولی حالا انتخابات مگر چه جایگاهی دارد؟ و نبوی در همان مقدمه احتمال چنین عاقبتی را میداده است اما ترجیح داده ادامه دهد:
"ناگزیریم که تنهای خستهمان را باز هم به امیدی که میخواهند نباشد گرم کنیم و باز هم به راهی که میخواهند ببندند برویم!"
مرگ ابراهیم چیزهای دیگری را به رخ کشید. اینکه طنزنویسها و کمدینها( او استندآپ کمدی هم اجرا میکرد) قدرت خلق چنین تراژدیهایی را هم دارند گرچه وقتی فاصله میگیری باز همه چیز کمدی به نظر میرسد و هنرمندی که در وطن نباشد و بازگشتش بعیدتر و سختتر شود مرگخواهتر میشود.
و اما سرزمین ما که یکی یکی ستونهایش را از دست میدهد و صحنهگردانی سیاسیاش پر از ستون پنجم است²!
راستش من هم که در ایرانم هر روز به مرگ فکر میکنم ولی انگار خودکشی ابراهیم نبوی تلنگری بود که یاد تمنای همیشگیاش بیفتم:
"من دوست دارم فعالیت رسانهایام در محیطی باشد که زبان مادریام در آن به گوشم شنیده شود. این نعمت بزرگی است که صدای دور و برتان فارسی باشد. من دوست دارم در همان شهر دودآلود، با مردمانی که سریع عصبانی میشوند، با قیمتهای دائماً متغیر زندگی کنم."
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف
۱- آقای رئیسجمهور، نشر توسعه، چاپ سوم ۱۳۸۰، ۵۰۰۰ نسخه!
۲- ستون پنجم، انتشارات روزنه، چاپ اول ۱۳۷۸، ۵۰۰۰ نسخه!
#ادبیات #کتاب #طنز
این عکس از زندهیاد سید ابراهیم نبوی و فرجام تلخش مرا یاد یکی از طنزهایش میاندازد:
یکی خودش رو انداخت تو رودخونه که خودکشی کنه.
با هزار زحمت نجاتش دادن.
بعداً که مطمئن شدن مخصوصاً خودکشی کرده
به اتهام ناامیدی و اشاعه افکار پوچگرایانه اعدامش کردن!
و جسدش رو انداختن توی همون رودخونه.
نمیذارن آدم راحت بمیره!
📚 "کوتولهها و درازها" _ نشر نی
@Aghayedaghdaghe
یکی خودش رو انداخت تو رودخونه که خودکشی کنه.
با هزار زحمت نجاتش دادن.
بعداً که مطمئن شدن مخصوصاً خودکشی کرده
به اتهام ناامیدی و اشاعه افکار پوچگرایانه اعدامش کردن!
و جسدش رو انداختن توی همون رودخونه.
نمیذارن آدم راحت بمیره!
📚 "کوتولهها و درازها" _ نشر نی
@Aghayedaghdaghe
وقتی که شعله ظلم غنچه لبهای تو را سوخت...چشمانِ سرد من، درهای کور و فرو بستهی شبستانِ عتیقِ درد بود...باید می گذاشتند خاکستر فریادمان را بر همه جا بپاشیم...باید می گذاشتند غنچه های قلبمان را بر شاخه های انگشت عشقی بزرگتر بشکوفانیم....باید می گذاشتند سرماهای اندوه من آتشِ سوزانِ لبانِ تو را فرو نشاند.... تا چشمان شعلهوار تو قندیل خاموش شبستان مرا برافروزد... اما ظلم مشتعل غنچه لبانت را سوزاند... و چشمان سردِ من... درهای کور و فروبستهی شبستان عتیق درد ماند.
✍ احمد شاملو
🎬 دشت گریان از تئو آنجلوپلوس
#ادبیات #سینما
✍ احمد شاملو
🎬 دشت گریان از تئو آنجلوپلوس
#ادبیات #سینما
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM