group-telegram.com/MHMohaqeqMoein/20073
Last Update:
به دوست حسامزاده
نویسندهی «خورشید ایران»
نمیدانم عید را تبریک بگویم یا نه؟ کوهها تازه و خرم میشوند ولی نمیتوانم یقین کنم دل تو هم تازه و خرم میشود. در این صورت، ممکن است عید برای تو وجود داشته باشد. روز عید یعنی روز نشاط و، نشاط را قلب انسان تعیین میکند نه تقویم و احکام نجومی.
چرا من مثل این شکوفه نمیخندم؟ برای اینکه بادهایی که میتوانند به من روح بدهند، بهاری که باید مرا بخنداند، هنوز خیلی از من دور است.
بپرس چطور؟
آن بادها الحان شیپورهایی هستند که از روی تپهها و کوه ها به فقیر، اخبار میکنند اسلحه بردار و مرگ را از خانهات بیرون کن. بهار من موقع جدیدی است که جای برگ به درخت، شمشیر به کف مظلوم میدهد. به او فریاد میزند: عجله کن. اعتماد داشته باش. انتقام بکش. به آهن و آتش و جنگ، سلام بفرست. آن وقت است که به جای گل سرخ که از شاخه بیرون میآید از این گل بیآرام، خون بیرون بجهد. من این بهار را تبریک خواهم گفت و در ایام بدبختی، بهار نوع دیگر را باید بالعموم به کسانی تبریک گفت که شکم بزرگ و صدای خشن دارند و در حالتی که در قصرهاشان مطمئن نشستهاند یک شاعر بیگناه، زندگانیاش را به بدبختی و دوری از وطن و سرگردانی میگذراند. ولی قلم کم از تیشه نیست، پایههای این قصر مرتفع را به مرور ایام، خواهد کند. آنگاه قلمدار تا ابد در مقابل این در ایستاده و سربلند خواهد بود. تا اینطور نشده است تاریخ حیات من که به قلم یک رفیق با وفا نوشته شود، در خوابگاه وحشیها چه فایده خواهد داشت؟
اینجا همه به خواب رفتهاند. آنچه به من تعلق بگیرد مثل خود من گمنام میماند (مقالهی این روزنامه، این تاریخ حیات، و بالاخره این شعر) برای من چندان تفاوتی ندارد. شهرت را برای تصفیهی امور معیشت میخواستم، چون دیدم صنعت و خدمت من در حدود فکر و فهم مردم نیست، مدتهاست در این موضوع با وجود اینکه گاهگاهی به حسب ضرورتهای مادی اشتیاق پیدا میکنم، بیقید شدهام. محرمانه خدمتهایم را انجام میدهم. خواهی گفت خوب نیست. پاسخ خواهم داد: بد، بیش از خوب، رواج میگیرد. شاید این عقیده که خوب نیست باعث پیشرفت کارهای من بشود.
چند شب پیش، با عکاسباشی به نقطهی خلوتی رفتیم علیرغم دشمنی و به سلامتی دوست. از من پرسید: مرتبن روزنامه میرسد یا نه؟ گفتم تنها شمارهی ۳۲ رسیده. در این حال، یاددآوری میکنم پدرم شاعر نیست و در روزنامه، شاعر نام برده شده. یوشیجها یک طایفهاند نه طایفههای بسیار. یک طایفهی وحشی و جنگلی هستند. شعر و ادبیات را نمیفهمند. ادبیات آنها گوسفند چرانیدن و شعر آنها، درگیری با درندگان جنگل است. بهترین همهی آنها منم.
رفیق دائمی تو: نیما
۸ فروردین ۱۳۰۵
از «نامهها» نیما یوشیج، تدوین: سیروس طاهباز، نشر نگاه، سال ۱۳۹۳، ص۱۴۸-۱۴۷
بهاءالدین حسامزاده معروف به #بهاءالدین_پازارگاد (۱۲۷۸ در شیراز — ۶ آذر ۱۳۴۸ در تهران) جامعهشناس، روزنامهنگار و سراینده بود. یک سال و نیم نشریه پازارگاد را در شیراز چاپخش میکرد سپس روزنامهی «خورشید ایران» را که در سال ۱۳۰۲ آن را راه انداخته بود و در سال ۱۳۰۳ توقیف شده بود، از نو در سال ۱۳۲۱ چاپخش داد.
@nima_yoooshij 👈
BY حسن معین - خودشناسی
Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260
Share with your friend now:
group-telegram.com/MHMohaqeqMoein/20073