Telegram Group Search
از نردبان چشم‌های تو بالا رفتن
و جستجوی دلِ گمشده‌ی خویش
در صحرای دوردست آن سوی خاطره‌ها

ای شب‌بوی معطر اُنس‌ها
دوست دارم کوچه‌های باران‌زده را
در عبادتگه دست‌های تو
به کوثرِ نجابت‌ها مطهر کنم
تا مردن با تمام گسی‌اش
چیزی برای تایید زیستن داشته باشد!

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شنیده بودم؛ در درون هر قطره‌ی آب حافظه‌ای است که صداها را به‌خاطر می‌سپارد.
کنار دریا و میان تریلیون‌ها قطره‌ دعاهایم را به حافظه‌ی اقیانوس سپردم تا اگر روزی دیگر در جهان نبودم نام تو، ای دعای ابدی هرگز فراموش نشود.
◽️پیرزنِ اتوبوس

دیروز یه خانم‌‌ مسن وارد اتوبوس شد‌. جا برای نشستن نبود بلند شدم و گفتم؛ جای من بشینید.

پیرزن سرش رو به نشونه‌ی رد تکون داد. تعجب کردم اولین باری بود که می‌دیدم‌ یه نفر صندلی برای نشستن توی وسیله‌های نقلیه‌ی عمومی رو رد می‌کنه. دوباره اصرار کردم. این بار پیرزن با اخم‌ نگام‌ کرد و محکم گفت؛ نه!
خیلی تعجب کردم. توی صورت پیرزن یه غم عجیبی دیدم. یه غم متفاوت.‌ یه غم که انگار پره از بی‌مهری و تلخی و حتی بی‌اعتمادبه‌نفسی. احساس کردم زن اونقدر غمگین و رنجور و بی‌اعتمادبه‌نفس شده بود که حتی خودش رو لایق آرامش نمی‌دونست. لایق نشستن که نمودی از آرامش توی اون شرایط بود.
یکم بعد اتوبوس توی یه دست‌انداز تکون شدیدی خورد و زن به سمت جلو پرت شد. سریع رفتم سمتش و بازوش رو گرفتم تا کمکش کنم بلند شه. در حین بلند کردن باز اصرار کردم که روی صندلی بشینه. همون لحظه پیرزن سرش رو بلند کرد. چشم‌توچشم شدیم‌. زن ‌بی‌مقدمه گفت: کاش بمیرم و خلاص شم! چرا نمی‌میرم؟
چشم‌های پیرزن پر از اشک بود. قلبم‌ مچاله شد. زن داشت گریه می‌کرد‌.
دیدن گریه‌ی آدم‌ها خیلی برام آزاردهندست مخصوصا اگر فرد مسنی باشه...
پیرزن رو به زور روی صندلی نشوندم و وسایلش رو که کف اتوبوس پخش‌وپلا شده بود گوشه‌ی صندلی گذاشتم.
مدام سنگینی نگاه پیرزن رو حس می‌کردم. ولی تحمل نگاه کردن بهش رو نداشتم. یکم بعد جرئت کردم و سرم‌رو بلند کردم. دیدم‌ پیرزن زل زده بهم.
بعد از اون هر بار که با هم چشم‌توچشم می‌شدیم بهم‌ لبخند می‌زدیم.لحظه‌ی آخر که پیرزن می‌خواست پیاده شه به پهنای صورتش بهم لبخند زد. چقدر زیبا شده بود‌.‌ هنوز چشم‌هاش غمگین بودن اما احساس می‌کردم توی اون لحظه که داره بهم لبخند می‌زنه خوشحاله. بعدش برام‌ دعا کرد... توی شلوغی اتوبوس خیلی خوب صداش رو نمی‌شنیدم اما از حرکت لب‌هاش فهمیدم که گفت: عاقبت بخیر شی... الهی خیر ببینی...

از دیدن پیرزن هم خوشحالم هم غمگین و دارم فکر می‌کنم که اون پیرزنِ غمگین الان توی این شهر بزرگ داره چکار می‌کنه و آیا هنوز هم غمگینه؟

کاش غمگین نباشه...

نیلوفر.
يَا رادَّ ما قَدْ فاتَ...

«ای برگرداننده آنچه از دست رفته»
◽️پدرم بزرگترین معلمِ زندگی من است.

از وقتی که یادم‌نمی‌آید تا این روزها که همه چیز شفافیت معناداری به خودگرفته است پدرم‌ آیینه‌ی تمام‌نمای انسان زیستن بوده است.

از وقتی که تازه حرف زدن را یاد گرفته‌ بودم‌ تا این‌ روزها که قطار طولانی کلمات در ریل ذهن و زبانم یک دم هم توقف نمی‌کنند هنوز هم سخنانِ پدرم مجذوب‌کننده‌ترین و پرلطف‌ترین عباراتِ زندگیم‌ هستند.

آن‌‌ روزها که نمی‌دانستم شعر، بحر، عروض و یا قافیه چیست چه این روزها که غرق بحورِ دلچسبِ شعرها‌ هستم هنوز هم چند بیتِ شعرِ تولدم که پدرم برایم سروده زیباترین و نغزترین شعر عالم است.
حالا که قد کشیده و بزرگ شده‌ام و این‌ چنین مجذوب نیایش و دعا ولی همچنان دلم جایی میانِ دعاهای پدرم و دست‌های مسیحایی‌اش گم شده است.
پدرم جاذبه‌ی خاصی دارد. او تمام درس‌هایش را با نگاه می‌آموزد. نگاهِ پدرم شیرین‌ترین و عمیق‌ترین کلاسِ درسی‌ است که تاکنون از دریچه‌ی آن‌ زیستن را آموخته‌ام.
هر کس از خانه‌اش می‌آموزد. از خانه‌اش عروج یا سقوط می‌کند. خانه‌ی هر کس بزرگترین مدرسه‌ی اوست.

روز معلم مبارک!

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar
نیلوفرانه | نیلوفر دادور
روز عجیبی است. احساس می‌کنم ذهنم چنان سنگین شده که دیگر نمی‌توانم تحملش کنم. هر چقدر فکر می‌کنم دلیلِ این ناخوشی نابهنگام و بی‌دلیل را نمی‌فهمم. نماز مغرب را می‌خوانم و به مخفی‌گاهم پناه می‌برم، به دورترین گوشه‌ی حیاط. روی سکوی زیر درخت شریش می‌نشینم و به…
گاهی تکه‌هایی از خودت را میان بعضی خواب‌های پریشان جا می‌گذاری که شاید فقط خاطره‌ای دور از نگاه کردن به صورت روشن ماه و زمزمه‌‌ی آیه‌هایی از قرآن خودت را به خودت گره بزند که نگذارد دست‌های زمخت اضطراب دلت را چنان فشار دهد که هر آن احساس کنی دارد جانت کنده می‌شود اما، کاری از دستت برنمی‌آید.

به "همه چیز" فکر می‌کنم و می‌بینم چقدر "همه چیز" واضح اما، مبهم است و باز برمی‌گردم به آیه‌های آخر سوره‌ی بقره‌ و باز مطمئن می‌شوم این تنها خدا است که می‌تواند تشویش روح و‌ ایام را تسکین باشد با آیه‌ای، خاطره‌ای و یا سوسوی کم‌جان یک ایمان...
{فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ}

دلش پناهِ همه‌ی رازها بود.
نیلوفرانه | نیلوفر دادور
Photo
{و از میان مردمان کسی هست که تو را با گفتار دلفریب خود به شگفت آرد و خدا را نیز به راستی نیّت خود گواه گیرد حال آنکه این کس بدترین دشمن است}|بقره/۲۰۴|

{به خدا سوگند می‌خورند که آن‌ها از شما هستند درحالی که (واقعا) از شما نیستند}|توبه/۵۶|

دنیای درون انسان‌ها خیلی عجیب و در حین حال نادیدنی است.
غالبا آدم‌ها از ظاهر و حرف‌هایشان قابل شناختن نیستند.
بخاطر همین است که در اسلام بیش از هر چیزی به باطن و نیت انسان پرداخته می‌شود.

این دو آیه در سوره‌ی بقره و توبه برایم خیلی جالب‌ و پر از درس هستند.
این روزها که زندگی تجربیات جدیدی به من داده بیش از هر زمان دیگری در انتخاب، مصاحبت و دوستی با آدم‌ها محتاط‌تر می‌شوم.
و شاید یکی از درس‌های این آیات این باشد که به حرف‌های زیبا و چهره‌های رنگی آدم‌ها نباید اعتماد و باور کرد.‌ باید به درون آن‌ها، نیت‌ها و رفتارشان نگاه کرد.
من در زندگی بارها آدم‌های در ظاهر مهربان و خوش برخوردی دیده‌ام که وجودشان پر از تعفن و بدخواهی و نامهربانی بوده است.
هر بار مواجهه شدن با چنین انسان‌هایی و رو شدن چهره‌ی واقعی‌شان تا مدت‌ها آزارم می‌داد و ذهنم را درگیر می‌کرد اما این روزها از قرآن یاد گرفته‌ام که محتاط‌تر باشم، ملاکم برای آدم‌ها قلب و اعمال‌شان باشد نه ظاهر و حرف‌هایشان.

یک نکته‌ی مرتبط با این موضوع: اگر می‌خواهید آدم‌ها را بشناسید به رفتار و گفتار آن‌ها درمورد دیگران دقت کنید. آدم‌ها وقتی درمورد دیگران حرف می‌زنند خود واقعی‌شان را با شما نیز نشان می‌دهند هر چند اگر در برخورد با شما جور دیگری رفتار کنند.

#سوره_بقره
@Niloofardadvar
2025/06/29 13:11:07
Back to Top
HTML Embed Code: