Telegram Group & Telegram Channel
یاد آر ز شمعِ مرده یادآر!
سوم تیر که گذشت مصادف بود با کشته شدن فجیع ملک المتکلمین و میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل روزنامه‌نگار. یعنی اولین شهید روزنامه نگار به سال۱۲۸۷ش....
پس از به توپ بستن مجلس، وقتی آن دو نفر را دستگیر و به باغشاه میبردند در بین راه، مردم نادان به آن دو فحش میدادند میرزاجهانگیرخان در زیر کتک و مشت و لگد قزاقان، شعار میداد اما ملک المتکلمین ساکت بود فقط گاهگاهی زیر لب میگفت:
«لا حول و لا قوه الا بالله»...
به نزدیکِ سفارت انگلستان که رسیدند وقتی به گروهی اروپایی و ارمنی برخوردند، میرزاجهانگیرخان ایستاده با آواز بلندی بانگ بر زد:
«ما آزادی خواهانیم!»
قزاقی از پشت سر، سوشکه (نوعی شمشیر) بر پشتش زد و خون از جای ضربت جستن کرد...

هر دو آنها از استبداد بیزار و عاشق آزادی بودند ملک با خطابه های آتشینش و میرزاجهانگیرخان با قلم و روزنامه اش از مشروطه دفاع کرده و روحها را به عشق آزادی، به پرواز در آورده بودند اما اکنون پس از به توپ بستن مجلس و برچیدن مشروطیت ایران، هر دو اسیر استبداد بودند.
وقتِ شبانه، لیاخوف و شاپشال، دو ارتجاع روسی به زندان آمدند، شاپشال از میرزاجهانگیرخان پرسید:
«تو از کجا دانستی که من یهودی هستم؟»
روزنامه نگار جواب داد:
«اینطور شنیده ام. تکلیف روزنامه نگار اینست که هرچه بگویند بنویسد و اگر دروغ است بعدا تردید میکند»

وقتی هر دو زندانی را با غل و زنجیر به دستور محمدعلی شاه  بحضورش آوردند، ملک خطاب به شاه گفت:
«ترقی ملک و ملت جز در تحت لوای قانون و عدالت و بسط دانش و تربیت نبود... و اما اینکه مرا به کشته شدن تهدید کردی ...بدان که از کشته شدن من نتیجه ای عاید تو نخواهد شد زیرا از هر قطره خون من، هزاران ملک المتکلمین به وجود خواهد آمد که پرچم آزادی و عدالت و مشروطه را خواهند برافراشت».

آن شب سپری گردید و صبح، دو نفر قزاق وارد محبس شده ملک و میرزاجهانگیرخان را با غل و زنجیر، به گوشه ای از باغ بردند که جلادان در آنجا منتظر بودند. باقربیک یکی از جلادان، زنجیر گردن و پای دو زندانی را باز کرده، سپس کاظم خان و بالاخان، آستین ها را بالا زدند اول، میرزا جهانگیرخان را به دو قزاق دیگر سپردند، سپس طناب را به گردن ملک المتکلمین انداخته گره زدند و هر کدام، یک سر طناب را به دست گرفته محکم به سمت خود کشیدند. ملک لحظه ای تقلا کرد و بالاخره از پای افتاد. جسد بی جان ملک را به گوشه ای انداختند.
و این بار، کرم خان و باقربیک طناب را برداشته  به گردن میرزاجهانگیرخان انداختند روزنامه نگار سی و دو ساله که بدنی تنومند و قوی داشت هرچه جلادان طناب را میکشیدند با آنکه رنگ صورت زندانی کبود میشد اما روزنامه نگار خفه نمیشد و از پای نمی افتاد...!
در این موقع، کاظم خان (یکی از جلادها) قمه تیزش را از غلاف بیرون کشید و رو در روی روزنامه نگار ایستاد و قمه را با همه قوت به سینه روزنامه نگار فرو کوفت خون از سینه اش جاری شد و پیراهن سفید روزنامه نگار به سرخی گرایید، جلاد دوباره، تیغه قمه را بیرون کشیده و به سمت چپ سینه اش فرو کوفت. هیکل خون آلود روزنامه نگار، به کنار جسد ملک در غلتید...
به دستور کاظم خان، جسدها را به درون چاهی انداختند و بازگشتند.

روزنامه نگار زمانی خطاب به سانسورچیانِ محمدعلی شاه نوشته بود:
«خداوند متعال با آن همه قدرت فائقه اش، دو فرشته بر انسان مامور نکرده تا مراقبش باشند و او را از ارتکاب به گناه و اشتباه باز دارند چه برسد به شما شیاطین...!»
و سه روز قبل از مرگِ جانخراش اش، در روزنامه اش، مرگ خود را چنین پیش بینی کرده بود:
«...ما هم از این جانبازی و فداکاری عاری نداریم و هیچوقت نمی گوییم که چرا ما مغلوب مستبدین و بی دین ها شدیم،  زیرا که برادران آذربایجانی و گیلانی و فارس و اصفهانی ما در راهند و عن قریب خواهند رسید. ما میخواهیم با بدنهای خود زیر سم اسبهای آنان را نرم و مفروش کرده و زمین تهران را برای تشریفات مقدم این مهمانهای تازه رسیده از خون گلوی خود زینت دهیم و به برادرهای مهربان بگوییم و افتخار کنیم که ماییم پیش صف های شهدای راه آزادی...!»

دهخدا که از دست دژخیمان جان به سلامت برده بود در غربت، وقتی مرگ دوستش میرزاجهانگیرخان را شنید رثائیه ای در مرگش با عنوان « یادآر ز شمعِ مرده یادآر» سرود که ماندگار شد، این مسمط زیبا هر چند آکنده از درد و حسرت و تصویریست از سیاهی و اختناق استبداد، اما امید به فردایی روشن در آن موج میزند:
ای مرغِ سحر! چو این شبِ تار
بگذاشت ز سر، سیاه‌کاری،
وز نفحه‌ی روح‌بخشِ اسحار
رفت از سرِ خفتگان، خماری...

یاد آر ز شمعِ مرده یادآر!
#علی_مرادی_مراغه_ای
دریچه کتاب
@daricheketab



group-telegram.com/daricheketab/5882
Create:
Last Update:

یاد آر ز شمعِ مرده یادآر!
سوم تیر که گذشت مصادف بود با کشته شدن فجیع ملک المتکلمین و میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل روزنامه‌نگار. یعنی اولین شهید روزنامه نگار به سال۱۲۸۷ش....
پس از به توپ بستن مجلس، وقتی آن دو نفر را دستگیر و به باغشاه میبردند در بین راه، مردم نادان به آن دو فحش میدادند میرزاجهانگیرخان در زیر کتک و مشت و لگد قزاقان، شعار میداد اما ملک المتکلمین ساکت بود فقط گاهگاهی زیر لب میگفت:
«لا حول و لا قوه الا بالله»...
به نزدیکِ سفارت انگلستان که رسیدند وقتی به گروهی اروپایی و ارمنی برخوردند، میرزاجهانگیرخان ایستاده با آواز بلندی بانگ بر زد:
«ما آزادی خواهانیم!»
قزاقی از پشت سر، سوشکه (نوعی شمشیر) بر پشتش زد و خون از جای ضربت جستن کرد...

هر دو آنها از استبداد بیزار و عاشق آزادی بودند ملک با خطابه های آتشینش و میرزاجهانگیرخان با قلم و روزنامه اش از مشروطه دفاع کرده و روحها را به عشق آزادی، به پرواز در آورده بودند اما اکنون پس از به توپ بستن مجلس و برچیدن مشروطیت ایران، هر دو اسیر استبداد بودند.
وقتِ شبانه، لیاخوف و شاپشال، دو ارتجاع روسی به زندان آمدند، شاپشال از میرزاجهانگیرخان پرسید:
«تو از کجا دانستی که من یهودی هستم؟»
روزنامه نگار جواب داد:
«اینطور شنیده ام. تکلیف روزنامه نگار اینست که هرچه بگویند بنویسد و اگر دروغ است بعدا تردید میکند»

وقتی هر دو زندانی را با غل و زنجیر به دستور محمدعلی شاه  بحضورش آوردند، ملک خطاب به شاه گفت:
«ترقی ملک و ملت جز در تحت لوای قانون و عدالت و بسط دانش و تربیت نبود... و اما اینکه مرا به کشته شدن تهدید کردی ...بدان که از کشته شدن من نتیجه ای عاید تو نخواهد شد زیرا از هر قطره خون من، هزاران ملک المتکلمین به وجود خواهد آمد که پرچم آزادی و عدالت و مشروطه را خواهند برافراشت».

آن شب سپری گردید و صبح، دو نفر قزاق وارد محبس شده ملک و میرزاجهانگیرخان را با غل و زنجیر، به گوشه ای از باغ بردند که جلادان در آنجا منتظر بودند. باقربیک یکی از جلادان، زنجیر گردن و پای دو زندانی را باز کرده، سپس کاظم خان و بالاخان، آستین ها را بالا زدند اول، میرزا جهانگیرخان را به دو قزاق دیگر سپردند، سپس طناب را به گردن ملک المتکلمین انداخته گره زدند و هر کدام، یک سر طناب را به دست گرفته محکم به سمت خود کشیدند. ملک لحظه ای تقلا کرد و بالاخره از پای افتاد. جسد بی جان ملک را به گوشه ای انداختند.
و این بار، کرم خان و باقربیک طناب را برداشته  به گردن میرزاجهانگیرخان انداختند روزنامه نگار سی و دو ساله که بدنی تنومند و قوی داشت هرچه جلادان طناب را میکشیدند با آنکه رنگ صورت زندانی کبود میشد اما روزنامه نگار خفه نمیشد و از پای نمی افتاد...!
در این موقع، کاظم خان (یکی از جلادها) قمه تیزش را از غلاف بیرون کشید و رو در روی روزنامه نگار ایستاد و قمه را با همه قوت به سینه روزنامه نگار فرو کوفت خون از سینه اش جاری شد و پیراهن سفید روزنامه نگار به سرخی گرایید، جلاد دوباره، تیغه قمه را بیرون کشیده و به سمت چپ سینه اش فرو کوفت. هیکل خون آلود روزنامه نگار، به کنار جسد ملک در غلتید...
به دستور کاظم خان، جسدها را به درون چاهی انداختند و بازگشتند.

روزنامه نگار زمانی خطاب به سانسورچیانِ محمدعلی شاه نوشته بود:
«خداوند متعال با آن همه قدرت فائقه اش، دو فرشته بر انسان مامور نکرده تا مراقبش باشند و او را از ارتکاب به گناه و اشتباه باز دارند چه برسد به شما شیاطین...!»
و سه روز قبل از مرگِ جانخراش اش، در روزنامه اش، مرگ خود را چنین پیش بینی کرده بود:
«...ما هم از این جانبازی و فداکاری عاری نداریم و هیچوقت نمی گوییم که چرا ما مغلوب مستبدین و بی دین ها شدیم،  زیرا که برادران آذربایجانی و گیلانی و فارس و اصفهانی ما در راهند و عن قریب خواهند رسید. ما میخواهیم با بدنهای خود زیر سم اسبهای آنان را نرم و مفروش کرده و زمین تهران را برای تشریفات مقدم این مهمانهای تازه رسیده از خون گلوی خود زینت دهیم و به برادرهای مهربان بگوییم و افتخار کنیم که ماییم پیش صف های شهدای راه آزادی...!»

دهخدا که از دست دژخیمان جان به سلامت برده بود در غربت، وقتی مرگ دوستش میرزاجهانگیرخان را شنید رثائیه ای در مرگش با عنوان « یادآر ز شمعِ مرده یادآر» سرود که ماندگار شد، این مسمط زیبا هر چند آکنده از درد و حسرت و تصویریست از سیاهی و اختناق استبداد، اما امید به فردایی روشن در آن موج میزند:
ای مرغِ سحر! چو این شبِ تار
بگذاشت ز سر، سیاه‌کاری،
وز نفحه‌ی روح‌بخشِ اسحار
رفت از سرِ خفتگان، خماری...

یاد آر ز شمعِ مرده یادآر!
#علی_مرادی_مراغه_ای
دریچه کتاب
@daricheketab

BY دریچه کتاب


Warning: Undefined variable $i in /var/www/group-telegram/post.php on line 260

Share with your friend now:
group-telegram.com/daricheketab/5882

View MORE
Open in Telegram


Telegram | DID YOU KNOW?

Date: |

"And that set off kind of a battle royale for control of the platform that Durov eventually lost," said Nathalie Maréchal of the Washington advocacy group Ranking Digital Rights. Artem Kliuchnikov and his family fled Ukraine just days before the Russian invasion. Right now the digital security needs of Russians and Ukrainians are very different, and they lead to very different caveats about how to mitigate the risks associated with using Telegram. For Ukrainians in Ukraine, whose physical safety is at risk because they are in a war zone, digital security is probably not their highest priority. They may value access to news and communication with their loved ones over making sure that all of their communications are encrypted in such a manner that they are indecipherable to Telegram, its employees, or governments with court orders. DFR Lab sent the image through Microsoft Azure's Face Verification program and found that it was "highly unlikely" that the person in the second photo was the same as the first woman. The fact-checker Logically AI also found the claim to be false. The woman, Olena Kurilo, was also captured in a video after the airstrike and shown to have the injuries. During the operations, Sebi officials seized various records and documents, including 34 mobile phones, six laptops, four desktops, four tablets, two hard drive disks and one pen drive from the custody of these persons.
from us


Telegram دریچه کتاب
FROM American