⏪بریده هائی از رمان "آریا"
◀️نوشتهی موسی اکرمی
انتشارات نگاه، چاپ یکم، ۱۳۹۵
◀️به مناسبت رویداد ۳۰ تیر ۱۳۳۱
*⃣چهارشنبه۳۰ تیر ۱۳۵۰:
آریا روبهروی مادر مینشیند و میگوید:
- «جالب اینجا است که تا تابلوها تمام شدند و خوابیدم و خوابم برد خواب عجیبی دیدم. عجیب و گیجکننده.»
مادر با تعجب به آریا نگاه میکند و میگوید:
- «خواب؟! چه خوابی؟ خیر است انشاءالله!»
آریا برمیخیزد و میگوید:
- «واقعاً عجیب است! خودم هم ...»
- «خودت چی؟»
- «خودم هم باورم نمیشود!»
- «تو و پدرت ایمان و اعتقادی به خواب ندارید و من بدبخت هم اگر خواب ببینم مسخرهام میکنید!»
آریا خندهکنان میگوید:
- «من کی باشم که مسخره کنم، آن هم این مادر گُل خودم را! فقط و فقط دو تا بحث ناقابل دارم؛ یکی رابطۀ خواب با واقعیت بیداری است؛ یکی هم رابطۀ خوابهای عجیب و غریب با تعبیرهائی که با هزار من سریش به آن خوابها نمیچسبند!»
- «حتی همین پریشب پدرت اهمیتی نداد که من پریروز پس از رفتن او به سر کار چه خوابی دیدهام. ... ولش کن! حالا تو بگو چه خوابی دیدهای.»
آریا لب برمیچیند و میگوید:
- «اگر نخواهی جزئیات را بپرسی من خیلی راحت خواب همین دو تا پدربزرگم را دیدم، با همین قیافهها. قاتلشان پیدا شده بود و همۀ مردم همهجا میگفتند قاتل جمشید کیانی و هوشنگ کاویانی پیدا شده و همه هم باور کرده بودند! آن قدر همه چیز عادی بود که انگار نه انگار خواب میدیدم.»
مادر چشم غُرّه میرود و میگوید:
- «استغفرالله! چه خوابی! پیدا شدن قاتل پدر و عمویم! یعنی چه؟! این دو نفر مثل خیلیهای دیگر در درگیری سیِ تیر معروف شهید شدهاند. نوزده سال پیش. ارتش یا شهربانی بوده که به دستور مقامات بالا تیراندازی کرده، از رئیس ارتش یا نمیدانم رئیس شهربانی بگیر و برو بالا تا برسی به قوام نخستوزیر و شخص اوّل مملکت.»
بعد مادر میزند زیر گریه و ادامهدمیدهد:
- «ما حتی دقیقاً نمیدانیم کجا دفنشان کردهاند؟ در چه وضعی؟ آنوقت تو پس از نوزده سال میگویی خواب دیدهای که قاتلشان پیدا شده؟! خودت همین دیشب برای من بیچاره صغرا-کبرا چیدی که ربط خیلی دقیقی بین واقعیت و خواب وجود ندارد. خواب با آرزوها و تمایلات ربط دارد و از این جور حرفها. حالا انگار خواب خودت را خیلی هم جدّی میگیری در حالی که مربوط به قضیهئی است که تو هنوز به دنیا نیامده بودی!»
- «پس دیدی خود تو هم به خواب باور نداری؟! تازه خواب من خیلی شسته-رفته تر و واضحتر از بیشتر خوابهای عجیب و غریب جنابعالی است که گاهی تعریف میکنی و تعبیرهای عجیبوغریبترشان را هم میگویی خانم خانمها! خوابم آنقدرطبیعی بود که دلم میخواهد باورش کنم. یعنی به دلم افتاده که باورش کنم.»
آریا به مادرش نگاه میکند تا شاید واکنش بهتری نشان دهد. مادر انگار غرق افکار خودش است.
آریا بهآهستگی میگوید:
- «جالب اینجا است که در این خواب انگار من نقش ...»
آریا همچنان به مادر نگاه میکند تا شاید علاقهئی به خوابش نشان دهد.
...
مادر به طرف تابلوها میرود تا نامهای تابلوها و امضای نقّاش را در پایین آنها نگاه کند: «جمشید کیانی فرزند مختار» و «هوشنگ کاویانی فرزند مختار»، هر دو با امضای «آریا (مختار) کیانی» و تاریخ «چهارشنبه سیِ تیرماه 1350».
بغض مادر میترکد:
- «واقعاً که عجب روز مهمّی تمامشان کردهای! البته آن روز دوشنبه بوده. ... بمیرم برایشان. ...»
بغض راه گلویش را میبندد. میکوشد بر خودش مسلط شود.
...
آریا مکث میکند تا خلاصۀ اخبار ساعت دو را بشنود و با دلخوری میگوید:
- «طبق معمول دریغ از یک خبر درستوحسابی و جذاب! امروز روز سی تیر است. چه کسی به یاد میآورد که در این مملکت چه اتفاقهای وحشتناکی افتاده؟ چه کسانی قربانی شدهاند؟ چه کسانی جنایت کردهاند؟ چه کسانی سود آن جنایتها را بردهاند؟ چه کسی یادش مانده؟ چه کسی به فکر انتقام یا حداقل حفظ و انتقال خاطرههای رویدادهای مهم تاریخی است؟ آی همۀ شهدای راه وطن ...»
...
آریا با بغضی در گلو میگوید:
- «نوزده سال و یک روز پیش در این موقع هر دو زنده بودند. ... وای که اگر میشد زمان به عقب برمیگشت و فاجعۀ سیِ تیری اتفاق نمیافتاد و پدربزرگهای من کشته نمیشدند و آن همه رویدارهای ناگوار اتفاق نمیافتادند چه میشد؟ ... نه! ... ولی ... رویدادهای ناگوار از نظر چه کسانی؟ ... اصلا رویداد ناگوار یعنی چه؟ هر کس دوست دارد که رویدادهای خاصّی اتفاق نمیافتادند؟ زمان به حرف چه کسی گوش دهد و چگونه به عقب برگردد و چه رویدادهائی اتفاق نیفتند؟ چه تناقضهائی که پدید نخواهند آمد! از یک طرف ترتب زمانی نقض میشود از طرف دیگر اموری که در زمان واحد با هم متناقض بودند امکان تحقّق همزمان پیدا میکنند. ... اصلاً چنین چیزی امکان تحقّق ندارد. ..."
#سی_تیر_۱۳۳۱
#دکتر_محمد_مصدق
#آیتالله_کاشانی
#قوامالسلطنه
#رمان_آریا
#موسی_اکرمی
ادامه در فرستهی بعدی👇
◀️نوشتهی موسی اکرمی
انتشارات نگاه، چاپ یکم، ۱۳۹۵
◀️به مناسبت رویداد ۳۰ تیر ۱۳۳۱
*⃣چهارشنبه۳۰ تیر ۱۳۵۰:
آریا روبهروی مادر مینشیند و میگوید:
- «جالب اینجا است که تا تابلوها تمام شدند و خوابیدم و خوابم برد خواب عجیبی دیدم. عجیب و گیجکننده.»
مادر با تعجب به آریا نگاه میکند و میگوید:
- «خواب؟! چه خوابی؟ خیر است انشاءالله!»
آریا برمیخیزد و میگوید:
- «واقعاً عجیب است! خودم هم ...»
- «خودت چی؟»
- «خودم هم باورم نمیشود!»
- «تو و پدرت ایمان و اعتقادی به خواب ندارید و من بدبخت هم اگر خواب ببینم مسخرهام میکنید!»
آریا خندهکنان میگوید:
- «من کی باشم که مسخره کنم، آن هم این مادر گُل خودم را! فقط و فقط دو تا بحث ناقابل دارم؛ یکی رابطۀ خواب با واقعیت بیداری است؛ یکی هم رابطۀ خوابهای عجیب و غریب با تعبیرهائی که با هزار من سریش به آن خوابها نمیچسبند!»
- «حتی همین پریشب پدرت اهمیتی نداد که من پریروز پس از رفتن او به سر کار چه خوابی دیدهام. ... ولش کن! حالا تو بگو چه خوابی دیدهای.»
آریا لب برمیچیند و میگوید:
- «اگر نخواهی جزئیات را بپرسی من خیلی راحت خواب همین دو تا پدربزرگم را دیدم، با همین قیافهها. قاتلشان پیدا شده بود و همۀ مردم همهجا میگفتند قاتل جمشید کیانی و هوشنگ کاویانی پیدا شده و همه هم باور کرده بودند! آن قدر همه چیز عادی بود که انگار نه انگار خواب میدیدم.»
مادر چشم غُرّه میرود و میگوید:
- «استغفرالله! چه خوابی! پیدا شدن قاتل پدر و عمویم! یعنی چه؟! این دو نفر مثل خیلیهای دیگر در درگیری سیِ تیر معروف شهید شدهاند. نوزده سال پیش. ارتش یا شهربانی بوده که به دستور مقامات بالا تیراندازی کرده، از رئیس ارتش یا نمیدانم رئیس شهربانی بگیر و برو بالا تا برسی به قوام نخستوزیر و شخص اوّل مملکت.»
بعد مادر میزند زیر گریه و ادامهدمیدهد:
- «ما حتی دقیقاً نمیدانیم کجا دفنشان کردهاند؟ در چه وضعی؟ آنوقت تو پس از نوزده سال میگویی خواب دیدهای که قاتلشان پیدا شده؟! خودت همین دیشب برای من بیچاره صغرا-کبرا چیدی که ربط خیلی دقیقی بین واقعیت و خواب وجود ندارد. خواب با آرزوها و تمایلات ربط دارد و از این جور حرفها. حالا انگار خواب خودت را خیلی هم جدّی میگیری در حالی که مربوط به قضیهئی است که تو هنوز به دنیا نیامده بودی!»
- «پس دیدی خود تو هم به خواب باور نداری؟! تازه خواب من خیلی شسته-رفته تر و واضحتر از بیشتر خوابهای عجیب و غریب جنابعالی است که گاهی تعریف میکنی و تعبیرهای عجیبوغریبترشان را هم میگویی خانم خانمها! خوابم آنقدرطبیعی بود که دلم میخواهد باورش کنم. یعنی به دلم افتاده که باورش کنم.»
آریا به مادرش نگاه میکند تا شاید واکنش بهتری نشان دهد. مادر انگار غرق افکار خودش است.
آریا بهآهستگی میگوید:
- «جالب اینجا است که در این خواب انگار من نقش ...»
آریا همچنان به مادر نگاه میکند تا شاید علاقهئی به خوابش نشان دهد.
...
مادر به طرف تابلوها میرود تا نامهای تابلوها و امضای نقّاش را در پایین آنها نگاه کند: «جمشید کیانی فرزند مختار» و «هوشنگ کاویانی فرزند مختار»، هر دو با امضای «آریا (مختار) کیانی» و تاریخ «چهارشنبه سیِ تیرماه 1350».
بغض مادر میترکد:
- «واقعاً که عجب روز مهمّی تمامشان کردهای! البته آن روز دوشنبه بوده. ... بمیرم برایشان. ...»
بغض راه گلویش را میبندد. میکوشد بر خودش مسلط شود.
...
آریا مکث میکند تا خلاصۀ اخبار ساعت دو را بشنود و با دلخوری میگوید:
- «طبق معمول دریغ از یک خبر درستوحسابی و جذاب! امروز روز سی تیر است. چه کسی به یاد میآورد که در این مملکت چه اتفاقهای وحشتناکی افتاده؟ چه کسانی قربانی شدهاند؟ چه کسانی جنایت کردهاند؟ چه کسانی سود آن جنایتها را بردهاند؟ چه کسی یادش مانده؟ چه کسی به فکر انتقام یا حداقل حفظ و انتقال خاطرههای رویدادهای مهم تاریخی است؟ آی همۀ شهدای راه وطن ...»
...
آریا با بغضی در گلو میگوید:
- «نوزده سال و یک روز پیش در این موقع هر دو زنده بودند. ... وای که اگر میشد زمان به عقب برمیگشت و فاجعۀ سیِ تیری اتفاق نمیافتاد و پدربزرگهای من کشته نمیشدند و آن همه رویدارهای ناگوار اتفاق نمیافتادند چه میشد؟ ... نه! ... ولی ... رویدادهای ناگوار از نظر چه کسانی؟ ... اصلا رویداد ناگوار یعنی چه؟ هر کس دوست دارد که رویدادهای خاصّی اتفاق نمیافتادند؟ زمان به حرف چه کسی گوش دهد و چگونه به عقب برگردد و چه رویدادهائی اتفاق نیفتند؟ چه تناقضهائی که پدید نخواهند آمد! از یک طرف ترتب زمانی نقض میشود از طرف دیگر اموری که در زمان واحد با هم متناقض بودند امکان تحقّق همزمان پیدا میکنند. ... اصلاً چنین چیزی امکان تحقّق ندارد. ..."
#سی_تیر_۱۳۳۱
#دکتر_محمد_مصدق
#آیتالله_کاشانی
#قوامالسلطنه
#رمان_آریا
#موسی_اکرمی
ادامه در فرستهی بعدی👇
ادامهی فرستهی پیشین👆
⏪بریده هائی از رمان "آریا"
◀️نوشتهی موسی اکرمی
انتشارات نگاه، چاپ یکم، ۱۳۹۵
◀️به مناسبت رویدادهای ۳۰ تیر ۱۳۳۱
*⃣جمعه، یکم امرداد ماه ۱۳۵۰
میرزا بهمن [در گفتوگو با آریا و کیانا] با لبخند رضایت میگوید:
- «حالا به عرایضم خوب گوش کنید. اوّل باید از قضیۀ شهادت آن دو عزیز بگویم. نمیدانم چقدر با تاریخ جریانات ملّی شدن صنعت نفت و نقش گروهها و احزاب و فعالیتهای افراد و قیام مردم و کودتای 28 امرداد سال 1332 آشنا هستید، آن هم به روایت چه کس یا چه گروهی. ولی احتمالاً شنیدهاید که آن روز مهم شهادت آن دو عزیز روز دوشنبه سیِ تیر 1331، برابر با 28 شوال 1371، بوده. درست امروز که جمعه یکم امرداد 1350 است میشود نوزده سال و دو روز. از یک طرف روز افتخار و از طرف دیگر روز نحس! یک روز واحد از دو دیدگاه.
"در بیست و پنجم تیرماه دکتر مصدق از نخستوزیری استعفا میکند. ما سه نفر، یعنی من و جمشید و هوشنگ، که سروگوشمان خیلی میجنبد در این روز در اراک هستیم، در دفتر یکی از این گروههای سیاسی که بعداً ممکن است بفهمید که چه گروهی است. تا خبر استعفا از رادیو پخش میشود، پیش از اعلام نخستوزیری قوامالسلطنه ما سه نفر همراه عدهئی دیگر از گروههای مختلف با چه بدبختیئی ماشینی پیدا میکنیم و خودمان را میرسانیم به تهران. تا حدی سروصورتمان را بستهایم و احتیاط میکنیم تا کسی ما را نشناسد. با این که سیامک پسرعموی من در تهران زندگی میکند و بسیار خوشحال میشود که به خانهاش برویم، ترجیح میدهیم برویم به مسافرخانۀ دو طبقۀ آپادانا در نزدیکی شمسالعماره. سعی میکنیم با هرکسی که از اوضاع مملکت خبری دارد صحبت کنیم. دفاتر احزاب و گروههای سیاسی طرفدار مصدق در خیابان فردوسی و نادری غلغلۀ آدمهای موافق و مخالفاند."
....
روزهای بیست و ششم و بیست و هفتم و بیست و هشتم تیر از کلۀ سحر پا میشویم و تا آخر شب در کوچه و خیابان و دفتر این گروه و آن گروه پرسه میزنیم و یقهئی برای دکتر مصدق میدرانیم که نپرسید! از هیجان مشارکت در تظاهرات و کمک به برافروختهتر شدن آتش مصدقخواهی سر از پا نمیشناسیم.
کلۀ سحر بیست و نهم تیر هم از مسافرخانه میزنیم بیرون و مثل خیلیهای دیگر میافتیم در خیابان و تمام روز شعار میدهیم و بحث میکنیم. ... غروب این روز آیتالله کاشانی هم اطلاعیۀ معروفش در مخالفت با نخستوزیری قوام را داده که من در حوالی میدان فردوسی، جلوی یک صرافی، کسی را میبینم که ما سه نفر او را میشناسیم. او که در لباس اجباری همراه با یک گروه نظامی در داخل یک ماشین روباز نظامی است، یکباره ما سه نفر را میبیند. ای دل غافل!"
...
[پس از گم شدن جمشید و هوشنگ، پدربزرگهای آریا و کیانا در ۳۰ تیر] "قضیه را با مسئول مسافرخانه در میان میگذارم. منِ مرد گنده میزنم زیر گریه! او شناسنامههای جمشید و هوشنگ را به من میدهد و میگوید اوّل به بیمارستانهای اطراف و بعد هم به کلانتری سر بزنم. وای! ... میگردم و میگردم و میگردم! ... سر از پا نمیشناسم. نه خوابی، نه غذایی. دارم سگ دو میزنم. تا صبح. خبری نیست که نیست! ادامه میدهم. تمام سهشنبه را میگردم. به بعضی از جاها دو-سه بار و سه-چهار بار سر میزنم. ...
سهشنبه هم تمام میشود. مجبور میشوم بروم موضوع را با پسرعمویم سیامک در میان بگذارم. ساعت ده شب. قول میدهد که کمکم میکند و من با تب و لرز میافتم در خانۀ آنها. میان خواب و بیداری اوایل صبح دو تا از دوستانش میآیند به کمک. تلفن پشت تلفن و دوباره همراه آنها میافتم به جستجو.
چه تقدیری! ... روز چهارشنبه یکم امرداد 1331 است، بعدازظهر، حدود ساعت سه و چهل دقیقه، در سردخانۀ بیمارستان. ... ای وای! بلائی که انتظارش را نداشتم سرمان آمده. هر دو جنازه را میبینم و شناسایی میکنم. خودشاناند. دنیا به چشمم تیره و تار است. وحشتناکتر از این صحنهئی ندیدهام. دو عزیزم. دو برادرم. دو دوستم. ... کاش خودم جای یکی از آنها، جای هر دوی آنها بودم و چنین چیزی را نمیدیدم. دیوانه کننده است. خود خودم دارم با این چشمانم در بیداری کابوس میبینم. نه! کابوس نیست. واقعیت است. این بنده خدائی که جنازهها را نشانم داده میگذارد تا نگاهی به آنها بیندازم. دارم میبینم که هر دو تا با تکتیر کشته شدهاند.
بله! تیری به پیشانی جمشید خورده و تیری به ناحیۀ قلب هوشنگ. ..."
بغض فروخوردهی کیانا و آریا میترکد و هر دو می زنند زیر گریه:
- "بابا جمشید! بابا هوشنگ!"
#سی_تیر_۱۳۳۱
#دکتر_محمد_مصدق
#آیتالله_کاشانی
#قوامالسلطنه
#رمان_آریا
#موسی_اکرمی
⏪بریده هائی از رمان "آریا"
◀️نوشتهی موسی اکرمی
انتشارات نگاه، چاپ یکم، ۱۳۹۵
◀️به مناسبت رویدادهای ۳۰ تیر ۱۳۳۱
*⃣جمعه، یکم امرداد ماه ۱۳۵۰
میرزا بهمن [در گفتوگو با آریا و کیانا] با لبخند رضایت میگوید:
- «حالا به عرایضم خوب گوش کنید. اوّل باید از قضیۀ شهادت آن دو عزیز بگویم. نمیدانم چقدر با تاریخ جریانات ملّی شدن صنعت نفت و نقش گروهها و احزاب و فعالیتهای افراد و قیام مردم و کودتای 28 امرداد سال 1332 آشنا هستید، آن هم به روایت چه کس یا چه گروهی. ولی احتمالاً شنیدهاید که آن روز مهم شهادت آن دو عزیز روز دوشنبه سیِ تیر 1331، برابر با 28 شوال 1371، بوده. درست امروز که جمعه یکم امرداد 1350 است میشود نوزده سال و دو روز. از یک طرف روز افتخار و از طرف دیگر روز نحس! یک روز واحد از دو دیدگاه.
"در بیست و پنجم تیرماه دکتر مصدق از نخستوزیری استعفا میکند. ما سه نفر، یعنی من و جمشید و هوشنگ، که سروگوشمان خیلی میجنبد در این روز در اراک هستیم، در دفتر یکی از این گروههای سیاسی که بعداً ممکن است بفهمید که چه گروهی است. تا خبر استعفا از رادیو پخش میشود، پیش از اعلام نخستوزیری قوامالسلطنه ما سه نفر همراه عدهئی دیگر از گروههای مختلف با چه بدبختیئی ماشینی پیدا میکنیم و خودمان را میرسانیم به تهران. تا حدی سروصورتمان را بستهایم و احتیاط میکنیم تا کسی ما را نشناسد. با این که سیامک پسرعموی من در تهران زندگی میکند و بسیار خوشحال میشود که به خانهاش برویم، ترجیح میدهیم برویم به مسافرخانۀ دو طبقۀ آپادانا در نزدیکی شمسالعماره. سعی میکنیم با هرکسی که از اوضاع مملکت خبری دارد صحبت کنیم. دفاتر احزاب و گروههای سیاسی طرفدار مصدق در خیابان فردوسی و نادری غلغلۀ آدمهای موافق و مخالفاند."
....
روزهای بیست و ششم و بیست و هفتم و بیست و هشتم تیر از کلۀ سحر پا میشویم و تا آخر شب در کوچه و خیابان و دفتر این گروه و آن گروه پرسه میزنیم و یقهئی برای دکتر مصدق میدرانیم که نپرسید! از هیجان مشارکت در تظاهرات و کمک به برافروختهتر شدن آتش مصدقخواهی سر از پا نمیشناسیم.
کلۀ سحر بیست و نهم تیر هم از مسافرخانه میزنیم بیرون و مثل خیلیهای دیگر میافتیم در خیابان و تمام روز شعار میدهیم و بحث میکنیم. ... غروب این روز آیتالله کاشانی هم اطلاعیۀ معروفش در مخالفت با نخستوزیری قوام را داده که من در حوالی میدان فردوسی، جلوی یک صرافی، کسی را میبینم که ما سه نفر او را میشناسیم. او که در لباس اجباری همراه با یک گروه نظامی در داخل یک ماشین روباز نظامی است، یکباره ما سه نفر را میبیند. ای دل غافل!"
...
[پس از گم شدن جمشید و هوشنگ، پدربزرگهای آریا و کیانا در ۳۰ تیر] "قضیه را با مسئول مسافرخانه در میان میگذارم. منِ مرد گنده میزنم زیر گریه! او شناسنامههای جمشید و هوشنگ را به من میدهد و میگوید اوّل به بیمارستانهای اطراف و بعد هم به کلانتری سر بزنم. وای! ... میگردم و میگردم و میگردم! ... سر از پا نمیشناسم. نه خوابی، نه غذایی. دارم سگ دو میزنم. تا صبح. خبری نیست که نیست! ادامه میدهم. تمام سهشنبه را میگردم. به بعضی از جاها دو-سه بار و سه-چهار بار سر میزنم. ...
سهشنبه هم تمام میشود. مجبور میشوم بروم موضوع را با پسرعمویم سیامک در میان بگذارم. ساعت ده شب. قول میدهد که کمکم میکند و من با تب و لرز میافتم در خانۀ آنها. میان خواب و بیداری اوایل صبح دو تا از دوستانش میآیند به کمک. تلفن پشت تلفن و دوباره همراه آنها میافتم به جستجو.
چه تقدیری! ... روز چهارشنبه یکم امرداد 1331 است، بعدازظهر، حدود ساعت سه و چهل دقیقه، در سردخانۀ بیمارستان. ... ای وای! بلائی که انتظارش را نداشتم سرمان آمده. هر دو جنازه را میبینم و شناسایی میکنم. خودشاناند. دنیا به چشمم تیره و تار است. وحشتناکتر از این صحنهئی ندیدهام. دو عزیزم. دو برادرم. دو دوستم. ... کاش خودم جای یکی از آنها، جای هر دوی آنها بودم و چنین چیزی را نمیدیدم. دیوانه کننده است. خود خودم دارم با این چشمانم در بیداری کابوس میبینم. نه! کابوس نیست. واقعیت است. این بنده خدائی که جنازهها را نشانم داده میگذارد تا نگاهی به آنها بیندازم. دارم میبینم که هر دو تا با تکتیر کشته شدهاند.
بله! تیری به پیشانی جمشید خورده و تیری به ناحیۀ قلب هوشنگ. ..."
بغض فروخوردهی کیانا و آریا میترکد و هر دو می زنند زیر گریه:
- "بابا جمشید! بابا هوشنگ!"
#سی_تیر_۱۳۳۱
#دکتر_محمد_مصدق
#آیتالله_کاشانی
#قوامالسلطنه
#رمان_آریا
#موسی_اکرمی
Forwarded from کتابهای انتشارات همرخ
⚡چاپ دوم
📚صلح ایرانی؛ در جستجوی مسیرهای صلح در ایران امروز
🔸️به همت: #دکتر_نعمت_الله_فاضلی
🔸️تعداد صفحه: ۵۱۲ ص
🔸️قطع: رقعی
🔸️قیمت: ۴۷۵ هزار تومان
🔸️با جستارهایی از:
▪️نعمتالله فاضلی
▪️ موسی اکرمی
▪️ محمدرضا تاجیک
▪️ فرهنگ رجایی
▪️ مجتبی مقصودی
▪️ خسرو باقری
▪️ ماندانا تیشهیار
▪️ ایرج شهبازی
▪️ علیاکبر علیخانی
▪️ مقصود فراستخواه
▪️ مصطفی ملکیان
▪️ محمد منصورنژاد
▪️ محمود مهرمحمدی
▪️ مریم نصر اصفهانی
▪️ سمیه توحیدلو
▪️ غلامرضا خاکی
▪️ محمد درویش
▪️ محمدسعید ذکایی
▪️ سیمین کاظمی
▪️ مختار نوری
▪️ فرشاد مومنی
🛒https://hamrokh.com/kala/solh-e-irani/
📚صلح ایرانی؛ در جستجوی مسیرهای صلح در ایران امروز
🔸️به همت: #دکتر_نعمت_الله_فاضلی
🔸️تعداد صفحه: ۵۱۲ ص
🔸️قطع: رقعی
🔸️قیمت: ۴۷۵ هزار تومان
🔸️با جستارهایی از:
▪️نعمتالله فاضلی
▪️ موسی اکرمی
▪️ محمدرضا تاجیک
▪️ فرهنگ رجایی
▪️ مجتبی مقصودی
▪️ خسرو باقری
▪️ ماندانا تیشهیار
▪️ ایرج شهبازی
▪️ علیاکبر علیخانی
▪️ مقصود فراستخواه
▪️ مصطفی ملکیان
▪️ محمد منصورنژاد
▪️ محمود مهرمحمدی
▪️ مریم نصر اصفهانی
▪️ سمیه توحیدلو
▪️ غلامرضا خاکی
▪️ محمد درویش
▪️ محمدسعید ذکایی
▪️ سیمین کاظمی
▪️ مختار نوری
▪️ فرشاد مومنی
🛒https://hamrokh.com/kala/solh-e-irani/
موسی اکرمی در کنار شاملو، بهار ۱۳۷۲، فردیس کرج، خانهی شاملو
*⃣"بامدادِ شاعر" در ۲۱ آذرماه ۱۳۰۴ چشم بر این جهان گشود و در ۲ امرداد ۱۳۷۹
"بِدرود"گویان
و
"رقصان"
گذشت
"از آستانهی اجبار،
شادمانه و شاکر".
*⃣شعر شاملو آینهی تمامنمائی است كه چهرهی روشنفكران راستين ايران معاصر، شايد روشنفكران راستين دیگر سرزمينها در دیگر دورانها، را در خود بازتاب میدهد.
*⃣با هم از او و دربارۀ او و روشنفکران غریب صلیببردوش بخوانیم:
🌺"هرگز از مرگ نهراسيد"
و
«از ايمان خود،
چون كوه،
يادگاری جاودانه،
بر تراز بیبقای خاك»
نشاند
و
"آهنگ پُرصَلابت تپش خورشيد را
روشنتر
پُرخشمتر
پُرضربهتر از پيش»
شنید
و
«در بدترين دقايق اين شام مرگزای
چندين هزار چشمهی خورشيد»
در دلش جوشید
«از يقين»
و
«چراغی به دست»
«چراغی در برابر»
«به جنگ سیاهی»
رفت
و
«برگ را سرودی کرد»
«سرسبزتر ز بيشه»
«موج را سرودی کرد»
«پُرنبض تر ز انسان»
«عشق را سرودی کرد»
«پُرطبلتر ز مرگ»
«سرسبزتر ز جنگل»
«برگ را سرودی کرد»
«پُرتَپشتر از دل دريا»
«موج را سرودی کرد»
«پُرطبلتر از حيات»
كه
«هرگز شب را باور نکرد»
و
«به تيغ تاريكی گردن نداد."
#احمد_شاملو
#الف_بامداد
*⃣"بامدادِ شاعر" در ۲۱ آذرماه ۱۳۰۴ چشم بر این جهان گشود و در ۲ امرداد ۱۳۷۹
"بِدرود"گویان
و
"رقصان"
گذشت
"از آستانهی اجبار،
شادمانه و شاکر".
*⃣شعر شاملو آینهی تمامنمائی است كه چهرهی روشنفكران راستين ايران معاصر، شايد روشنفكران راستين دیگر سرزمينها در دیگر دورانها، را در خود بازتاب میدهد.
*⃣با هم از او و دربارۀ او و روشنفکران غریب صلیببردوش بخوانیم:
🌺"هرگز از مرگ نهراسيد"
و
«از ايمان خود،
چون كوه،
يادگاری جاودانه،
بر تراز بیبقای خاك»
نشاند
و
"آهنگ پُرصَلابت تپش خورشيد را
روشنتر
پُرخشمتر
پُرضربهتر از پيش»
شنید
و
«در بدترين دقايق اين شام مرگزای
چندين هزار چشمهی خورشيد»
در دلش جوشید
«از يقين»
و
«چراغی به دست»
«چراغی در برابر»
«به جنگ سیاهی»
رفت
و
«برگ را سرودی کرد»
«سرسبزتر ز بيشه»
«موج را سرودی کرد»
«پُرنبض تر ز انسان»
«عشق را سرودی کرد»
«پُرطبلتر ز مرگ»
«سرسبزتر ز جنگل»
«برگ را سرودی کرد»
«پُرتَپشتر از دل دريا»
«موج را سرودی کرد»
«پُرطبلتر از حيات»
كه
«هرگز شب را باور نکرد»
و
«به تيغ تاريكی گردن نداد."
#احمد_شاملو
#الف_بامداد
Forwarded from تکامل و فلسفه
ما هر روزه قضاوت میکنیم. اما چگونه میتوانیم صحیحتر قضاوت کنیم؟
کتاب قضاوت انسانی: چقدر صحیح است و چگونه میتواند بهتر شود؟، قبل از آنکه در فصول آخر به این پرسش پاسخ دهد، در فصول قبلی از روانشناسی شناختی، تکامل، و معرفتشناسی تجربی بهره میگیرد تا به ما بگوید اصلاً "قضاوت صحیح" چیست. به این ترتیب توصیههای فصول آخر کتاب مبتنی بر آمیزهای از استدلالهای فلسفی و دانش تجربی پیرامون قضاوت است. کتاب به نحو معناداری فهم ما را از قضاوت ارتقا میدهد.
رسیدن به مهارتِ "صحیح قضاوت کردن" نیازمند راهنماییست. این کتاب دستورالعملی برگرفته از علم و فلسفه را برای تمرین در اختیار خواننده میگذارد.
در جلسهی رونمایی از کتاب دربارهی "قضاوت صحیح" صحبت خواهیم کرد.
سهشنبه ۹ مرداد، ساعت ۱۸ در شهرکتاب مرکزی واقع در خیابان شریعتی- بالاتر از مطهری - نبش کوچهی کلاته - پلاک ۷۶۵
شرکت برای عموم آزاد است.
@evophilosophy
کتاب قضاوت انسانی: چقدر صحیح است و چگونه میتواند بهتر شود؟، قبل از آنکه در فصول آخر به این پرسش پاسخ دهد، در فصول قبلی از روانشناسی شناختی، تکامل، و معرفتشناسی تجربی بهره میگیرد تا به ما بگوید اصلاً "قضاوت صحیح" چیست. به این ترتیب توصیههای فصول آخر کتاب مبتنی بر آمیزهای از استدلالهای فلسفی و دانش تجربی پیرامون قضاوت است. کتاب به نحو معناداری فهم ما را از قضاوت ارتقا میدهد.
رسیدن به مهارتِ "صحیح قضاوت کردن" نیازمند راهنماییست. این کتاب دستورالعملی برگرفته از علم و فلسفه را برای تمرین در اختیار خواننده میگذارد.
در جلسهی رونمایی از کتاب دربارهی "قضاوت صحیح" صحبت خواهیم کرد.
سهشنبه ۹ مرداد، ساعت ۱۸ در شهرکتاب مرکزی واقع در خیابان شریعتی- بالاتر از مطهری - نبش کوچهی کلاته - پلاک ۷۶۵
شرکت برای عموم آزاد است.
@evophilosophy
⏪ذُکاء مُلک ایران و فلسفه
*⃣در بارۀ محمدعلی فروغی (۱۰ امرداد ۱۲۵۴-۵ آذر ۱۳۲۱)،که هنوز ایران جدید نتوانسته است کسی را در فهم مدرنیته و کوشش عملی برای ایجاد پیوند میان آن با میراث فرهنگی و مقتضیات کشور در قامت او بپرورد.
✅یادداشتی از موسی اکرمی
✅هممیهن، سال یکم، شمارۀ 108، شنبه 5 آذر 1401، ص. 15 (فرهنگ)
*⃣من در گفتوگوئی پیرامون «مواجهۀ فلسفی ایرانیان با مدرنیته» با اشاره به نبود «نمود جدّی درخوری از تأمل فلسفي در مدرنيته» در صحنۀ تفکر ایرانی پس از مشروطه گفتهام: «محمدعلي فروغي را تا حد زیادی میتوان در جایگاهی برتر جای داد. تلاش او در شناخت و شناساندن انديشۀ مدرنيته، بهويژه در مقام استادی دارالفنون و نگارش چندین کتاب درسی و سپس در ساحاتی چون ترویج قانونمداري و آزاديخواهي با انتشار بيش از چهارصد شماره روزنامۀ غيردولتي «تربيت»، همچنین ترجمۀ خوب «گفتار در روش» دکارت ... و نگارش نهايي سه جلد «سير حکمت در اروپا»، در کنار نقشبازي در سياستورزي عملي (در سطح نخست وزيري) بسیار ستودنی است» (نک. «فرهنگ امروز»، سال پنجم، شمارۀ 30، 1399)
*⃣فروغی، که در خانوادهای فرهیخته زاده شده وپرورش یافته و آموزش دیده بود، پس از ترجمهها و تألیفها و تدریسها در زمینههائی چون ادبیات و حقوق و اقتصاد و سیاست و تاریخ و فیزیک و شیمی و فلسفه، در حدود چهل سالگی توجهی ویژه به فلسفه یافت و ضمن حفظ دلبستگیهای فعالانه به زمینههای پژوهشی و آموزشی دیگر و با همۀ مشغلۀ اداری و سیاسی (احتمالاً دارای رکورد بیشترین شمار در وزارت و نخستوزیری) چنان به شناساندن فلسفه به خواص و عموم مردمان پرداخت که تا آن زمان بیپیشینه بود.
ذُکاءالملک دوم، ضمن برخورداری از بیشترین دلبستگی به فرهنگ و ادب و فلسفهورزی ایرانیان و نقش بیجایگزین آنان در فرهنگ و تمدن دورۀ اسلامی، نگران واپسماندگی ایرانیان از کاروان فرهنگی جهان، بهویژه در دو جلوۀ علم و فلسفه، بود و دغدغۀ شناخت و شناساندن علل آن واپسماندگی را داشت و برای پیشرفت بسی کوشید. نتایج مطالعات و تأملات خود در این زمینهها را میتوان در چند برنهاد زیر خلاصه کرد:
✅1) مهمترین تجلی فرهنگ پیشرفتۀ اروپایی فلسفه است؛
✅2) مهمترین رقیب ایران در دورۀ پیشااسلامی یونان بوده است؛
✅3) در روزگاری که «یونان درخشانترین سرچشمۀ علم و هنر بود» ایران «نیز بزرگترین نگهبان تمدن و تصفیهکنندۀ اخلاق یا رواجدهندۀ بشریت شمرده میشد».
✅4) «در دورۀ اسلامی» ایران «بهترین خلیفۀ یونانیان در علم و حکمت» بود؛
✅5) یونان «پس از دورۀ رقابت حق استادی بر ما حاصل نمود؛
✅6) لازم است ما «فضائل [آن] رقیب قدیم ... را بهدرستی بشناسیم»؛
✅7) برجستهترین شخصیتها در فلسفۀ یونان سقراط و افلاطوناند و کتابهای افلاطون «تا کنون به زبان پارسی در نیامده و این برای ما ایرانیان فقدانی عظیم است»؛
✅8) دستاوردهای فلسفی ایران در دورۀ اسلامی از ارزش ویژهای در شناخت فلسفی برخورداراند؛
✅9) پس از جنبش تأسیسی یونانیان در علم و حکمت، بهویژه از افلاطون و ارسطو، «نخستین انقلابی که در این تأسیس واقع شد» از سوی دکارت صورت گرفت و «بساط اسکولاستیک» برچیده شد و فلسفه «وارد مرحلۀ جدید»ی شد که زمینهساز و پیامد فرهنگ و تمدن نوین اروپا و همساز با آنها است؛ در حالی که فلسفۀ ایرانی پسااسلامی همچنان در دورۀ مدرسی باقی ماند؛
✅10) دکارت نشان داد که «محقق و دانشمند واقعی ... باید با استقلال فکر در امور عالم نظر و تأمل» کند و «فن منطق آنسان که از پیشینیان به ما رسیده وسیلۀ کسب علم نیست ... چنانکه در ظرف دو هزار سال از این گفتگوها هیچ معلوم تازه به دست نیامده و آن مقصد راه دیگر دارد»؛
✅11) ازاین رو «اگر کسی درست به مقام دکارت و انقلابی که او در علم آورده پی نبرد معرفتش در فلسفه و علم ناقص خواهد بود»؛
✅12) کتاب «گفتار در روش درست راه بردن عقل» دکارت نقش برجستهای در آغازگری دوران جدید فلسفه داشته است؛
✅13) پس ترجمۀ آثار فیلسوفانی چون افلاطون و دکارت و شماری از فیلسوفان ایرانی یک وظیفۀ ملی است؛
✅14) فزون بر لزوم ترجمه و «اخذ و اقتباس بسیار» از «خارجیان و مخصوصاَ از اروپاییان»، ذکاءالملک معتقد بود که «باید در فکر ابداع [و تألیف هم] باشیم، چنان که «آگاهی و اقتباس از افکار و لطائف و گفتار خارجیان مستلزم آن نیست که شیوۀ زبان و بیان حود را از دست بدهیم و پسندیدهتر آن است که فکر اروپایی را با زبان و بیان اختصاصی ایرانی درآوریم»؛
◀️بدینسان فروغی بخشی از وظیفۀ ملی تألیف و ترجمه در فلسفۀ غرب و فلسفۀ اسلامی را خود به عهده گرفت و آثاری را پدید آورد که مهمترین آنها عبارتند از:
*⃣در بارۀ محمدعلی فروغی (۱۰ امرداد ۱۲۵۴-۵ آذر ۱۳۲۱)،که هنوز ایران جدید نتوانسته است کسی را در فهم مدرنیته و کوشش عملی برای ایجاد پیوند میان آن با میراث فرهنگی و مقتضیات کشور در قامت او بپرورد.
✅یادداشتی از موسی اکرمی
✅هممیهن، سال یکم، شمارۀ 108، شنبه 5 آذر 1401، ص. 15 (فرهنگ)
*⃣من در گفتوگوئی پیرامون «مواجهۀ فلسفی ایرانیان با مدرنیته» با اشاره به نبود «نمود جدّی درخوری از تأمل فلسفي در مدرنيته» در صحنۀ تفکر ایرانی پس از مشروطه گفتهام: «محمدعلي فروغي را تا حد زیادی میتوان در جایگاهی برتر جای داد. تلاش او در شناخت و شناساندن انديشۀ مدرنيته، بهويژه در مقام استادی دارالفنون و نگارش چندین کتاب درسی و سپس در ساحاتی چون ترویج قانونمداري و آزاديخواهي با انتشار بيش از چهارصد شماره روزنامۀ غيردولتي «تربيت»، همچنین ترجمۀ خوب «گفتار در روش» دکارت ... و نگارش نهايي سه جلد «سير حکمت در اروپا»، در کنار نقشبازي در سياستورزي عملي (در سطح نخست وزيري) بسیار ستودنی است» (نک. «فرهنگ امروز»، سال پنجم، شمارۀ 30، 1399)
*⃣فروغی، که در خانوادهای فرهیخته زاده شده وپرورش یافته و آموزش دیده بود، پس از ترجمهها و تألیفها و تدریسها در زمینههائی چون ادبیات و حقوق و اقتصاد و سیاست و تاریخ و فیزیک و شیمی و فلسفه، در حدود چهل سالگی توجهی ویژه به فلسفه یافت و ضمن حفظ دلبستگیهای فعالانه به زمینههای پژوهشی و آموزشی دیگر و با همۀ مشغلۀ اداری و سیاسی (احتمالاً دارای رکورد بیشترین شمار در وزارت و نخستوزیری) چنان به شناساندن فلسفه به خواص و عموم مردمان پرداخت که تا آن زمان بیپیشینه بود.
ذُکاءالملک دوم، ضمن برخورداری از بیشترین دلبستگی به فرهنگ و ادب و فلسفهورزی ایرانیان و نقش بیجایگزین آنان در فرهنگ و تمدن دورۀ اسلامی، نگران واپسماندگی ایرانیان از کاروان فرهنگی جهان، بهویژه در دو جلوۀ علم و فلسفه، بود و دغدغۀ شناخت و شناساندن علل آن واپسماندگی را داشت و برای پیشرفت بسی کوشید. نتایج مطالعات و تأملات خود در این زمینهها را میتوان در چند برنهاد زیر خلاصه کرد:
✅1) مهمترین تجلی فرهنگ پیشرفتۀ اروپایی فلسفه است؛
✅2) مهمترین رقیب ایران در دورۀ پیشااسلامی یونان بوده است؛
✅3) در روزگاری که «یونان درخشانترین سرچشمۀ علم و هنر بود» ایران «نیز بزرگترین نگهبان تمدن و تصفیهکنندۀ اخلاق یا رواجدهندۀ بشریت شمرده میشد».
✅4) «در دورۀ اسلامی» ایران «بهترین خلیفۀ یونانیان در علم و حکمت» بود؛
✅5) یونان «پس از دورۀ رقابت حق استادی بر ما حاصل نمود؛
✅6) لازم است ما «فضائل [آن] رقیب قدیم ... را بهدرستی بشناسیم»؛
✅7) برجستهترین شخصیتها در فلسفۀ یونان سقراط و افلاطوناند و کتابهای افلاطون «تا کنون به زبان پارسی در نیامده و این برای ما ایرانیان فقدانی عظیم است»؛
✅8) دستاوردهای فلسفی ایران در دورۀ اسلامی از ارزش ویژهای در شناخت فلسفی برخورداراند؛
✅9) پس از جنبش تأسیسی یونانیان در علم و حکمت، بهویژه از افلاطون و ارسطو، «نخستین انقلابی که در این تأسیس واقع شد» از سوی دکارت صورت گرفت و «بساط اسکولاستیک» برچیده شد و فلسفه «وارد مرحلۀ جدید»ی شد که زمینهساز و پیامد فرهنگ و تمدن نوین اروپا و همساز با آنها است؛ در حالی که فلسفۀ ایرانی پسااسلامی همچنان در دورۀ مدرسی باقی ماند؛
✅10) دکارت نشان داد که «محقق و دانشمند واقعی ... باید با استقلال فکر در امور عالم نظر و تأمل» کند و «فن منطق آنسان که از پیشینیان به ما رسیده وسیلۀ کسب علم نیست ... چنانکه در ظرف دو هزار سال از این گفتگوها هیچ معلوم تازه به دست نیامده و آن مقصد راه دیگر دارد»؛
✅11) ازاین رو «اگر کسی درست به مقام دکارت و انقلابی که او در علم آورده پی نبرد معرفتش در فلسفه و علم ناقص خواهد بود»؛
✅12) کتاب «گفتار در روش درست راه بردن عقل» دکارت نقش برجستهای در آغازگری دوران جدید فلسفه داشته است؛
✅13) پس ترجمۀ آثار فیلسوفانی چون افلاطون و دکارت و شماری از فیلسوفان ایرانی یک وظیفۀ ملی است؛
✅14) فزون بر لزوم ترجمه و «اخذ و اقتباس بسیار» از «خارجیان و مخصوصاَ از اروپاییان»، ذکاءالملک معتقد بود که «باید در فکر ابداع [و تألیف هم] باشیم، چنان که «آگاهی و اقتباس از افکار و لطائف و گفتار خارجیان مستلزم آن نیست که شیوۀ زبان و بیان حود را از دست بدهیم و پسندیدهتر آن است که فکر اروپایی را با زبان و بیان اختصاصی ایرانی درآوریم»؛
◀️بدینسان فروغی بخشی از وظیفۀ ملی تألیف و ترجمه در فلسفۀ غرب و فلسفۀ اسلامی را خود به عهده گرفت و آثاری را پدید آورد که مهمترین آنها عبارتند از:
✅۱- حکمت سقراط و افلاطون (چاپ نخست: 1297 خورشیدی)، در بردارندۀ متن سخنرانیهای او در دانشکدۀ معقول و منقول، همراه با ترجمۀ پارسی آثاری اط افلاطون، مانند «دفاعیۀ سقراط»، «اوتوفرون یا دینداری»، «اقریطون یا تکلیف»، ضیافت، «فیدون (نفس)»، «الکبیادس (حقیقت انسان)»، و «غورجیاس - گورگیاس (فن خطابه)»؛
✅۲- ترجمۀ «گفتار در روش» دکارت همراه با مقدمۀ (تألیفی) مفصل به صورت تاریخچهای از فلسفۀ یونان باستان (پیشاسقراطی) تا دکارت، به منظور کمک به خواننده در شناخت جایگاه فلسفی دکارت در بافتار تاریخی فلسفۀ غرب (1310 خورشیدی)؛
✅۳. تلقی کتاب بالا چونان نخستین جلد یک اثر سه جلدی در تاریخ فلسفۀ غرب، با فرنام «سیر حکمت در اروپا»، و نگارش جلدهای دوم (تا کانت) و سوم (تا برگسون) (1318 و 1320 خورشیدی)؛ این اثر در جایگاه یکی از مهمترین کتابهای تاریخ فلسفه به پارسی، از دانشگاه تا فضای فرهنگی و روشنفکری عام، نشست که تا کنون هیچ اثر تألیفیای نتوانسته است هماوردی برای آن باشد.
✅۴. ترجمۀ بخش طبیعیات از کتاب «شفا»، دایرهالمعارف فلسفی پورسینا، با فرنام «فن سماع طبیعی»، که هم نمونهای از ترجمه و نشر میراث سترگ بزرگان فلسفه در ایران دورۀ اسلامی و نکوداشت ویژۀ آنان بود هم طبیعیات را در برابر منطق و فلسفۀ اولی، چونان دو بخش مهم در فلسفهخوانی و فلسفهورزی دورۀ اسلامی، برجستگی ویژهای میبخشید.
◀️همۀ کسانی که به ارزیابی ترجمۀ «گفتار در روش» پرداختهاند آن را همساز با همۀ معیارهای امروزین یک ترجمۀ خوب یافتهاند: چیرگی مترجم بر زبانهای مبدأ و مقصد، چیرگی بیشینه بر موضوع کتاب، همریختی بیشینۀ واژهای، رعایت بیشینۀ مقتضیات زبان پارسی، و معادلگزینی پذیرفتنی برای اصطلاحات. همچنین کسانی که «سیر حکمت در اروپا» را با نگرش انتقادی خواندهاند و در بارهاش نظر دادهاند نثر آن را پاکیزه و گزارش آن را، بر پایۀ منابع فرانسوی موجود در آن روزگاران، امانتدارانه دانستهاند.
◀️من، بنابر سخنم در آن گفتوگوئی که در آغاز بدان اشاره کردم، «شخصاً محمدعلی فروغی را در رأس همۀ کساني ميدانم که هم با مباني و دستاوردهاي فکري مدرنيته کمابیش آشنا بودند هم با دستاورد فکري خود ايرانيان، [از] سنت فلسفي، ... بهويژه جريان مشائي، [تا] آفرينشهاي ادبي اين سرزمين. ... اين سخن نه به معناي این است که درک او از مدرنيته کامل بود، نه به معناي تأیید همۀ کنشهای سياسي و فرهنگي او است. ولي ميتوانم بگويم که او در ایران يگانه بود و هنوز ايران [جدید] نتوانسته است کسی را [در فهم مدرنیته و کوشش عملی برای ایجاد پیوند میان آن با میراث فرهنگی و مقتضیات کشور] در قامت او بپرورد. [افسوس که] او هم در روزگار خويش جفاها ديد و از چندين سو تخطئه شد، هم هنوز ... شخصيتش به گونهئي بيطرفانه شناخته و شناسانده نميشود.»
https://hammihanonline.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-27/2578-%DA%A9%D8%A7%D8%A1-%D9%84%DA%A9-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87
http://musaakrami.blogfa.com/post/263
#محمد_علی_فروغی
#موسی_اکرمی
✅۲- ترجمۀ «گفتار در روش» دکارت همراه با مقدمۀ (تألیفی) مفصل به صورت تاریخچهای از فلسفۀ یونان باستان (پیشاسقراطی) تا دکارت، به منظور کمک به خواننده در شناخت جایگاه فلسفی دکارت در بافتار تاریخی فلسفۀ غرب (1310 خورشیدی)؛
✅۳. تلقی کتاب بالا چونان نخستین جلد یک اثر سه جلدی در تاریخ فلسفۀ غرب، با فرنام «سیر حکمت در اروپا»، و نگارش جلدهای دوم (تا کانت) و سوم (تا برگسون) (1318 و 1320 خورشیدی)؛ این اثر در جایگاه یکی از مهمترین کتابهای تاریخ فلسفه به پارسی، از دانشگاه تا فضای فرهنگی و روشنفکری عام، نشست که تا کنون هیچ اثر تألیفیای نتوانسته است هماوردی برای آن باشد.
✅۴. ترجمۀ بخش طبیعیات از کتاب «شفا»، دایرهالمعارف فلسفی پورسینا، با فرنام «فن سماع طبیعی»، که هم نمونهای از ترجمه و نشر میراث سترگ بزرگان فلسفه در ایران دورۀ اسلامی و نکوداشت ویژۀ آنان بود هم طبیعیات را در برابر منطق و فلسفۀ اولی، چونان دو بخش مهم در فلسفهخوانی و فلسفهورزی دورۀ اسلامی، برجستگی ویژهای میبخشید.
◀️همۀ کسانی که به ارزیابی ترجمۀ «گفتار در روش» پرداختهاند آن را همساز با همۀ معیارهای امروزین یک ترجمۀ خوب یافتهاند: چیرگی مترجم بر زبانهای مبدأ و مقصد، چیرگی بیشینه بر موضوع کتاب، همریختی بیشینۀ واژهای، رعایت بیشینۀ مقتضیات زبان پارسی، و معادلگزینی پذیرفتنی برای اصطلاحات. همچنین کسانی که «سیر حکمت در اروپا» را با نگرش انتقادی خواندهاند و در بارهاش نظر دادهاند نثر آن را پاکیزه و گزارش آن را، بر پایۀ منابع فرانسوی موجود در آن روزگاران، امانتدارانه دانستهاند.
◀️من، بنابر سخنم در آن گفتوگوئی که در آغاز بدان اشاره کردم، «شخصاً محمدعلی فروغی را در رأس همۀ کساني ميدانم که هم با مباني و دستاوردهاي فکري مدرنيته کمابیش آشنا بودند هم با دستاورد فکري خود ايرانيان، [از] سنت فلسفي، ... بهويژه جريان مشائي، [تا] آفرينشهاي ادبي اين سرزمين. ... اين سخن نه به معناي این است که درک او از مدرنيته کامل بود، نه به معناي تأیید همۀ کنشهای سياسي و فرهنگي او است. ولي ميتوانم بگويم که او در ایران يگانه بود و هنوز ايران [جدید] نتوانسته است کسی را [در فهم مدرنیته و کوشش عملی برای ایجاد پیوند میان آن با میراث فرهنگی و مقتضیات کشور] در قامت او بپرورد. [افسوس که] او هم در روزگار خويش جفاها ديد و از چندين سو تخطئه شد، هم هنوز ... شخصيتش به گونهئي بيطرفانه شناخته و شناسانده نميشود.»
https://hammihanonline.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-27/2578-%DA%A9%D8%A7%D8%A1-%D9%84%DA%A9-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87
http://musaakrami.blogfa.com/post/263
#محمد_علی_فروغی
#موسی_اکرمی
هممیهن
ذُکاء مُلک ایران و فلسفه
دربارۀ کسی که هنوز ايران نتوانسته است کسی را در قد و قوارۀ او بپرورد
یادداشتی کوتاه در بارهی کتاب
◀️جامعۀ باز و دشمنان آن
◀️نوشتۀ کارل پوپر (۲۸ ژوئیه ۱۹۰۲ – ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۴)
موسی اکرمی
مجلهی نگاه نو، سال سی و سوم، شمارهی ۱۴۱، بهار ۱۴۰۳، ص. ۴۴
کمینه پیشکش به پیشگاه استاد عزتالله فولادوند، در پاسداشت این انسان و مترجم بزرگ که "از نادره کاران کنونی ما" هستند.
*⃣کارل پوپر (۲۸ ژوئیه ۱۹۰۲ – ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۴) فیلسوف علم پرآوازۀ اتریشی-انگلیسی در هفده سالگی مارکسیست شد و اندکی سپستر از آن روی برگرداند و به مطالعۀ ژرف و گسترده در علوم طبیعی، علوم اجتماعی، فلسفۀ سیاسی، ریاضیات، و منطق روی آورد. او پس از انتشار دو کتاب «منطق اکتشاف علمی» (روایت نخست به آلمانی در 1934) و فقر تاریخیگری (نگارش در 1936 و چاپ در 1945-1946)، در سال 1945 کتاب «جامعۀ باز و دشمنان آن» را در زمینۀ فلسفۀ سیاسی منتشر کرد (حدود 800 صفحه در چاپ انگلیسی).
*⃣موضوع این کتاب [که یکی از آثار نامدار در فلسفهی سیاسی سدهی بیستم با رویکرد لیبرال دموکراسی است، مطابق نام آن] «جامعۀ باز» و «دشمنان آن» است.
*⃣پوپر که اصطلاح «جامعۀ باز» را از گشودگی پنجره و ورود هوای تازه الهام گرفته بود، آن را - در برابر جامعۀ بستۀ اندامهای یا قبیلهای - نمایانندۀ جامعهای با نظام سیاسی لیبرال دموکراسی مطلوب خود میدانست.
*⃣پوپر با تلقی تمامیتخواهی (توتالیتاریانیسم) پدیدآمده در عرصۀ سیاست چونان متضاد لیبرال دموکراسی کوشید به ریشهیابی فلسفی آن در تاریخ فلسفه بپردازد.
*⃣او با ردیابی مبانی نظری آن در اندیشههای افلاتون و هگل و مارکس خاستگاه آن را تاریخیگرایی، به معنای باور به قانونمندی تعینگرایانۀ حرکت تاریخ، و همچنین پایبندی به جامعۀ بسته، در سیمای جوامع قبیلهای و اندامهای (ارگانیک)، وآن فیلسوفان را بزرگترین دشمنان جامعۀ باز دانست.
*⃣بدینسان این کتاب در ستایش لیبرال دموکراسی، نقد تاریخیگرایی، تمامیتخواهی، و جوامع بستۀ افلاتون و هگل و مارکس است.
*⃣این کتاب، با ترجمه به بسا زبانها، از سوی فیلسوفانی چون راسل، گیلبرت رایل، و حتی سیدنی هوک، عموماً با مواضع لیبرال دموکراتیک، ستوده و از سوی مارکسیستهائی چون ارنست مندل نقد شده است.
*⃣در ایران ف. م. جوانشیر (دکتر فرجالله میزانی)، بر پایۀ نخستین ترجمهی نه چندان کامل و دقیق این کتاب به پارسی (سال ۱۳۶۴)، که در اختیار او بوده است، به نقد آن پرداخته است. (نک. درسگفتارهای کاپیتال، به کوشش اکبر قنبری، نشر نگاه معاصر، چاپ یکم، ۱۴۰۲، جلد دوم، صص. ۷۱۷-۷۹۵)
*⃣استاد عزتالله فولادوند با دانش و همت ستودنی متن کامل را، همراه با یادداشتهای پوپر، ترجمه و، با پانوشتهای روشنگر خود، از سال ۱۳۶۴ تا سال ۱۳۶۹، منتشر کردند.
*⃣یادآوری: بجز استاد عزتالله فولادوند سه تن دیگر از مترجمان کشور نیز این کتاب پوپر را به پارسی برگرداندهاند:
✅علیاصغر مهاجر، در شرکت سهامی انتشار
✅امیرجلالالدین اعلم، در انتشارات سروش
✅رحمتالله جباری، در شرکت سهامی انتشار
#کارل_پوپر
#جامعهی_باز_و_دشمنان_آن
#لیبرال_دموکراسی
#عزتالله_فولادوند
#موسی_اکرمی
◀️جامعۀ باز و دشمنان آن
◀️نوشتۀ کارل پوپر (۲۸ ژوئیه ۱۹۰۲ – ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۴)
موسی اکرمی
مجلهی نگاه نو، سال سی و سوم، شمارهی ۱۴۱، بهار ۱۴۰۳، ص. ۴۴
کمینه پیشکش به پیشگاه استاد عزتالله فولادوند، در پاسداشت این انسان و مترجم بزرگ که "از نادره کاران کنونی ما" هستند.
*⃣کارل پوپر (۲۸ ژوئیه ۱۹۰۲ – ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۴) فیلسوف علم پرآوازۀ اتریشی-انگلیسی در هفده سالگی مارکسیست شد و اندکی سپستر از آن روی برگرداند و به مطالعۀ ژرف و گسترده در علوم طبیعی، علوم اجتماعی، فلسفۀ سیاسی، ریاضیات، و منطق روی آورد. او پس از انتشار دو کتاب «منطق اکتشاف علمی» (روایت نخست به آلمانی در 1934) و فقر تاریخیگری (نگارش در 1936 و چاپ در 1945-1946)، در سال 1945 کتاب «جامعۀ باز و دشمنان آن» را در زمینۀ فلسفۀ سیاسی منتشر کرد (حدود 800 صفحه در چاپ انگلیسی).
*⃣موضوع این کتاب [که یکی از آثار نامدار در فلسفهی سیاسی سدهی بیستم با رویکرد لیبرال دموکراسی است، مطابق نام آن] «جامعۀ باز» و «دشمنان آن» است.
*⃣پوپر که اصطلاح «جامعۀ باز» را از گشودگی پنجره و ورود هوای تازه الهام گرفته بود، آن را - در برابر جامعۀ بستۀ اندامهای یا قبیلهای - نمایانندۀ جامعهای با نظام سیاسی لیبرال دموکراسی مطلوب خود میدانست.
*⃣پوپر با تلقی تمامیتخواهی (توتالیتاریانیسم) پدیدآمده در عرصۀ سیاست چونان متضاد لیبرال دموکراسی کوشید به ریشهیابی فلسفی آن در تاریخ فلسفه بپردازد.
*⃣او با ردیابی مبانی نظری آن در اندیشههای افلاتون و هگل و مارکس خاستگاه آن را تاریخیگرایی، به معنای باور به قانونمندی تعینگرایانۀ حرکت تاریخ، و همچنین پایبندی به جامعۀ بسته، در سیمای جوامع قبیلهای و اندامهای (ارگانیک)، وآن فیلسوفان را بزرگترین دشمنان جامعۀ باز دانست.
*⃣بدینسان این کتاب در ستایش لیبرال دموکراسی، نقد تاریخیگرایی، تمامیتخواهی، و جوامع بستۀ افلاتون و هگل و مارکس است.
*⃣این کتاب، با ترجمه به بسا زبانها، از سوی فیلسوفانی چون راسل، گیلبرت رایل، و حتی سیدنی هوک، عموماً با مواضع لیبرال دموکراتیک، ستوده و از سوی مارکسیستهائی چون ارنست مندل نقد شده است.
*⃣در ایران ف. م. جوانشیر (دکتر فرجالله میزانی)، بر پایۀ نخستین ترجمهی نه چندان کامل و دقیق این کتاب به پارسی (سال ۱۳۶۴)، که در اختیار او بوده است، به نقد آن پرداخته است. (نک. درسگفتارهای کاپیتال، به کوشش اکبر قنبری، نشر نگاه معاصر، چاپ یکم، ۱۴۰۲، جلد دوم، صص. ۷۱۷-۷۹۵)
*⃣استاد عزتالله فولادوند با دانش و همت ستودنی متن کامل را، همراه با یادداشتهای پوپر، ترجمه و، با پانوشتهای روشنگر خود، از سال ۱۳۶۴ تا سال ۱۳۶۹، منتشر کردند.
*⃣یادآوری: بجز استاد عزتالله فولادوند سه تن دیگر از مترجمان کشور نیز این کتاب پوپر را به پارسی برگرداندهاند:
✅علیاصغر مهاجر، در شرکت سهامی انتشار
✅امیرجلالالدین اعلم، در انتشارات سروش
✅رحمتالله جباری، در شرکت سهامی انتشار
#کارل_پوپر
#جامعهی_باز_و_دشمنان_آن
#لیبرال_دموکراسی
#عزتالله_فولادوند
#موسی_اکرمی
⏪ سوم مارس سالروز تولد الکساندر گراهام بل (۱۸۴۷، اسکاتلند) مخترع اسکاتلندی-آمریکایی تلفن، و دوم آگوست سالروز درگذشت او (۱۹۲۲ کانادا) است.
*⃣پس از سالها بهرهگیری انسان از تلفنهای معمولی خانگی-اداری ثابت، امروز داشتن خط تلفن همراه دیگر به یکی از بایستههای زندگی جمعی انسان برخوردار از کمینه تمدن تبدیل شده است چنان که بی آن نمیتوان حضوری در زندگی جمعی در جهانی با پیچیدگی فزاینده داشت.
*⃣بیگمان شایسته است که یاد بزرگانی چون #گراهام_بل را همواره گرامی بداریم و اندکی به این بیندیشیم که جهان بی آنان و بی دستاورد علمی-فنی آنان چگونه میبود؟
*⃣فزون بر این شاید برای هر یک از ما، یا شماری از ما، در روزی یا لحظهای ویژه چنان پیش آمده باشد که تلفن در دسترس نبوده ولی به آن نیازی حیاتی داشتهایم.
✅من خود چنین تجربهای را داشتهام، و
✅ آن روز به یادماندنی نیاز بسیار به تلفن را، که آن نیاز برآورده شد، "روز الکساندر گراهام بل" نامیدم و
✅هر سال آن را به گونهای ویژه گرامی میدارم.
◀️آیا شما نیز "روز الکساندر گراهام بل" خودتان را دارید؟!
#الکساندر_گراهام_بل
#روز_الکساندر_گراهام_بل
#موسی_اکرمی
*⃣پس از سالها بهرهگیری انسان از تلفنهای معمولی خانگی-اداری ثابت، امروز داشتن خط تلفن همراه دیگر به یکی از بایستههای زندگی جمعی انسان برخوردار از کمینه تمدن تبدیل شده است چنان که بی آن نمیتوان حضوری در زندگی جمعی در جهانی با پیچیدگی فزاینده داشت.
*⃣بیگمان شایسته است که یاد بزرگانی چون #گراهام_بل را همواره گرامی بداریم و اندکی به این بیندیشیم که جهان بی آنان و بی دستاورد علمی-فنی آنان چگونه میبود؟
*⃣فزون بر این شاید برای هر یک از ما، یا شماری از ما، در روزی یا لحظهای ویژه چنان پیش آمده باشد که تلفن در دسترس نبوده ولی به آن نیازی حیاتی داشتهایم.
✅من خود چنین تجربهای را داشتهام، و
✅ آن روز به یادماندنی نیاز بسیار به تلفن را، که آن نیاز برآورده شد، "روز الکساندر گراهام بل" نامیدم و
✅هر سال آن را به گونهای ویژه گرامی میدارم.
◀️آیا شما نیز "روز الکساندر گراهام بل" خودتان را دارید؟!
#الکساندر_گراهام_بل
#روز_الکساندر_گراهام_بل
#موسی_اکرمی
⏪صلح: تعریف سلبی یا ایجابی
برگرفته از مقالهی
◀️«شرایط تحقق صلح چونان فضیلت اخلاقی-سیاسیِ فردی و جمعی، از گذشتۀ اسطوره تا آیندۀ تاریخ»
◀️نوشتۀ موسی اکرمی
در کتاب
🔻صلح ایرانی: در جستجوی مسیرهای صلح در ایرانِ امروز
به همت نعمت الله فاضلی، تهران: نشر همرُخ، 1403، صص. 79-106
*⃣فردوسی حدود چهل بار واژۀ «آشتی» یا آشتیجویی را، در برابر جنگ یا نبرد یا کینهجویی، به کار برده و آن را، مگر در شرایط ویژه، نیکوتر از جنگ دانسته است:
✅«همان آشتی بهتر آید ز جنگ»؛
✅«دو کشور بدین آشتی شاد گشت»؛
✅«جز از آشتی ما نبینیم روی، نه والا بود مردم کینهجوی»؛
✅«اَبا هرکسی رای ما آشتی است، ز پیکار کردن سر ما تُهی است»؛
✅«مرا ز آشتی سودمندی بُوَد».
*⃣واژۀ «آشتی» پیشینهای دیرین در زبان اوستایی (در ریخت آخشتی، āxšti) تا پارسی میانه (در ریخت آشتیه āštῙh) دارد.
برای نمونهای از حضور آن در زبانهای کهن میتوان به مهریشت یا میترایشت اشاره کرد، که در جایگاه دهمین یشت از بیست و یک یشتِ کتاب اوستا، از کهنترین بخشهای آن، کهنترین سرودۀ یافت شدۀ ایرانی، و بلندترین یشت پس از فروردینیشت است. این یشت در ستایش «مهر» یا «میترا» («میثْرَه»)، ایزد بزرگ و دیرینِ ایرانی است که هم «ایزد پیمان» است و هم «ایزد شید و روشنایی» (چنان که نام او نام دیگر خورشید نیز هست).
****
*⃣بر پایۀ سنت منطقی ریشهدار در منطق ارستویی، تعریف یک مسمّا یا مفهوم در قالب یک نام-واژه، که در کاملترین گونۀ آن «تعریف جامع و مانع» است، بر این پیشفرض استوار است که هر «مسمّا»ئی «ذات» و «ذاتیها»ئی دارد، و در تعریف کوشش میشود آن تعریف جامع و مانع به عنوان «حدّ تام»، بیانگر «جنس قریب» و «فصل قریب» آن مسمّا، به دست داده شود. بیان جنس قریب و فصل قریب یک مسمّا معمولاً به صورت مجموعهای از ویژگیها عرضه میشود که تعداد آنها از گونهای حصر منطقی برخوردار است.
*⃣اگر نتوان تعریف ایجابی درخوری از مسمّا به دست داد، میتوان رویکرد سلبی پیشه کرد و ویژگیهائی را از مسمّا سلب کرد تا ذهن از این راه به مفهوم آن نزدیک شود.
یکی از نمونههای تعریف سلبی یک مسمّا یا مفهوم بهرهگیری از مسمّا یا مفهومی است که متضاد شناخته شدۀ آن است. در این روش با نفی متضاد آن مسمّا و همچنین نفی ویژگیهای آن متضاد درکی از آن مسمّا پدید میآید. این روش آسانترین و رایجترین گونۀ تعریف سلبی است.
*⃣بدین سان میتوان کوشید با دستاویزی به «جنگ» یا هر نام-واژۀ همارز آن در زبان پارسی یا هر زبان دیگر (چونان متضاد شناخته شدۀ «صلح») و همچنین با دستاویزی به ویژگیهای آن (چونان متضادهای احتمالی ویژگیهای «صلح») به دریافتی از مفهوم صلح و ویژگیهای آن دست یافت.
****
۱. شماری از پژوهشگران فلسفۀ سیاسی و فلسفۀ حقوق (و حتی فلسفۀ اخلاق در توجه به صلح چونان یک مفهوم اخلاقی فردی و جمعی) بر این باوراند که صلح یک مفهوم مدرن است و ریشۀ ژرف و استواری در سنت یا دوران کلاسیک اندیشه و فرهنگ آدمی ندارد.
۲.شماری از فیلسوفان و اندیشهورزان که در سامانۀ اندیشهورزی خود جائی را به جنگ و صلح دادهاند، جنگ را اصیل و دارای تقدم وجودی دانستهاند، و صلح را، چه نیک باشد و چه بد، به گونهای سلبی و با «نبود جنگ» تعریف کردهاند.
*⃣من با همۀ توجه به تاریخمندی مفاهیم فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ سیاسی
1) به پیشینۀ دیرینۀ اندیشهورزی و نظرپردازی در بارۀ جنگ و صلح، و
2) به تقدم و اصالت برای «صلح» در برابر «جنگ»،
باور دارم [و بر لزوم عرضۀ تعریف ایجابی از صلح، وسپس عرضۀ تعریف سلبی از جنگ بر پایۀ صلح، چونان «نبود صلح یا ناصلح یا ناآشتی» تأکید می ورزم، چنان که] ...
سراینده / ستایندۀ مهر به «آشتی»، در برابر متضاد آن، جایگاه کانونی یا برتر یا پیشین را میبخشد، و آن متضاد را «نبود آشتی» میداند، و با بهرهگیری از پیشوند نفی «آنا» («نا») آن را نامگذاری میکند: اگر «āxšti»، به معنای «آشتی»، یک وضع ایجابی / مثبت و اصیل است، «anāxšti» (= ناآشتی) چونان متضاد آن نشاندهندۀ آن وضع سلبی / منفی و نااصیل است.
*⃣بدین سان باید گفت جنگ همانا «ناآشتی» یعنی «نبود آشتی» است.
این سخن بسی ژرفتر و راستینتر است از این که کسی آشتی یا صلح را «نبود جنگ» بینگارد.
✅[می توان بر پایۀ فلسفۀ سیاسی روسو و کانت و رالز و حتا مارکس، و همچنین دستاوردهای پژوهشی کسانی چون مارگارت مید و فرانس دو وال، به سود نوعدوستی و عدالتخواهی و آشتیجویی «فطری» یا «سرشتی»ی انسان (به تعبیر اَرستو) استدلال کرد.]
#مهر
#صلح
#آشتی
#جنگ
#ناصلح
#ناآشتی
#صلح_ایرانی
#موسی_اکرمی
برگرفته از مقالهی
◀️«شرایط تحقق صلح چونان فضیلت اخلاقی-سیاسیِ فردی و جمعی، از گذشتۀ اسطوره تا آیندۀ تاریخ»
◀️نوشتۀ موسی اکرمی
در کتاب
🔻صلح ایرانی: در جستجوی مسیرهای صلح در ایرانِ امروز
به همت نعمت الله فاضلی، تهران: نشر همرُخ، 1403، صص. 79-106
*⃣فردوسی حدود چهل بار واژۀ «آشتی» یا آشتیجویی را، در برابر جنگ یا نبرد یا کینهجویی، به کار برده و آن را، مگر در شرایط ویژه، نیکوتر از جنگ دانسته است:
✅«همان آشتی بهتر آید ز جنگ»؛
✅«دو کشور بدین آشتی شاد گشت»؛
✅«جز از آشتی ما نبینیم روی، نه والا بود مردم کینهجوی»؛
✅«اَبا هرکسی رای ما آشتی است، ز پیکار کردن سر ما تُهی است»؛
✅«مرا ز آشتی سودمندی بُوَد».
*⃣واژۀ «آشتی» پیشینهای دیرین در زبان اوستایی (در ریخت آخشتی، āxšti) تا پارسی میانه (در ریخت آشتیه āštῙh) دارد.
برای نمونهای از حضور آن در زبانهای کهن میتوان به مهریشت یا میترایشت اشاره کرد، که در جایگاه دهمین یشت از بیست و یک یشتِ کتاب اوستا، از کهنترین بخشهای آن، کهنترین سرودۀ یافت شدۀ ایرانی، و بلندترین یشت پس از فروردینیشت است. این یشت در ستایش «مهر» یا «میترا» («میثْرَه»)، ایزد بزرگ و دیرینِ ایرانی است که هم «ایزد پیمان» است و هم «ایزد شید و روشنایی» (چنان که نام او نام دیگر خورشید نیز هست).
****
*⃣بر پایۀ سنت منطقی ریشهدار در منطق ارستویی، تعریف یک مسمّا یا مفهوم در قالب یک نام-واژه، که در کاملترین گونۀ آن «تعریف جامع و مانع» است، بر این پیشفرض استوار است که هر «مسمّا»ئی «ذات» و «ذاتیها»ئی دارد، و در تعریف کوشش میشود آن تعریف جامع و مانع به عنوان «حدّ تام»، بیانگر «جنس قریب» و «فصل قریب» آن مسمّا، به دست داده شود. بیان جنس قریب و فصل قریب یک مسمّا معمولاً به صورت مجموعهای از ویژگیها عرضه میشود که تعداد آنها از گونهای حصر منطقی برخوردار است.
*⃣اگر نتوان تعریف ایجابی درخوری از مسمّا به دست داد، میتوان رویکرد سلبی پیشه کرد و ویژگیهائی را از مسمّا سلب کرد تا ذهن از این راه به مفهوم آن نزدیک شود.
یکی از نمونههای تعریف سلبی یک مسمّا یا مفهوم بهرهگیری از مسمّا یا مفهومی است که متضاد شناخته شدۀ آن است. در این روش با نفی متضاد آن مسمّا و همچنین نفی ویژگیهای آن متضاد درکی از آن مسمّا پدید میآید. این روش آسانترین و رایجترین گونۀ تعریف سلبی است.
*⃣بدین سان میتوان کوشید با دستاویزی به «جنگ» یا هر نام-واژۀ همارز آن در زبان پارسی یا هر زبان دیگر (چونان متضاد شناخته شدۀ «صلح») و همچنین با دستاویزی به ویژگیهای آن (چونان متضادهای احتمالی ویژگیهای «صلح») به دریافتی از مفهوم صلح و ویژگیهای آن دست یافت.
****
۱. شماری از پژوهشگران فلسفۀ سیاسی و فلسفۀ حقوق (و حتی فلسفۀ اخلاق در توجه به صلح چونان یک مفهوم اخلاقی فردی و جمعی) بر این باوراند که صلح یک مفهوم مدرن است و ریشۀ ژرف و استواری در سنت یا دوران کلاسیک اندیشه و فرهنگ آدمی ندارد.
۲.شماری از فیلسوفان و اندیشهورزان که در سامانۀ اندیشهورزی خود جائی را به جنگ و صلح دادهاند، جنگ را اصیل و دارای تقدم وجودی دانستهاند، و صلح را، چه نیک باشد و چه بد، به گونهای سلبی و با «نبود جنگ» تعریف کردهاند.
*⃣من با همۀ توجه به تاریخمندی مفاهیم فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ سیاسی
1) به پیشینۀ دیرینۀ اندیشهورزی و نظرپردازی در بارۀ جنگ و صلح، و
2) به تقدم و اصالت برای «صلح» در برابر «جنگ»،
باور دارم [و بر لزوم عرضۀ تعریف ایجابی از صلح، وسپس عرضۀ تعریف سلبی از جنگ بر پایۀ صلح، چونان «نبود صلح یا ناصلح یا ناآشتی» تأکید می ورزم، چنان که] ...
سراینده / ستایندۀ مهر به «آشتی»، در برابر متضاد آن، جایگاه کانونی یا برتر یا پیشین را میبخشد، و آن متضاد را «نبود آشتی» میداند، و با بهرهگیری از پیشوند نفی «آنا» («نا») آن را نامگذاری میکند: اگر «āxšti»، به معنای «آشتی»، یک وضع ایجابی / مثبت و اصیل است، «anāxšti» (= ناآشتی) چونان متضاد آن نشاندهندۀ آن وضع سلبی / منفی و نااصیل است.
*⃣بدین سان باید گفت جنگ همانا «ناآشتی» یعنی «نبود آشتی» است.
این سخن بسی ژرفتر و راستینتر است از این که کسی آشتی یا صلح را «نبود جنگ» بینگارد.
✅[می توان بر پایۀ فلسفۀ سیاسی روسو و کانت و رالز و حتا مارکس، و همچنین دستاوردهای پژوهشی کسانی چون مارگارت مید و فرانس دو وال، به سود نوعدوستی و عدالتخواهی و آشتیجویی «فطری» یا «سرشتی»ی انسان (به تعبیر اَرستو) استدلال کرد.]
#مهر
#صلح
#آشتی
#جنگ
#ناصلح
#ناآشتی
#صلح_ایرانی
#موسی_اکرمی
Forwarded from نشر همرخ
🕊سفر صلح ایرانی ادامه دارد...
پس از تهران و اصفهان و شیراز، حالا هرمزگان میزبان صلح ایرانی است.
کتابخانه راسخ گزیر برگزار میکند:
*مسابقه صلح ایرانی*
*این مسابقه در سه بخش زیر برگزار میگردد:*
✅ بخش نقد کتاب از کتاب صلح ایرانی (حداقل۱۸۰۰ و حداکثر ۲۵۰۰ کلمه).
✅ بخش خلاصه نویسی از کتاب صلح ایرانی (حداقل ۱۵۰۰ و حداکثر ۲۰۰۰ کلمه).
✅ بخش پادکست با موضوع آزاد (۱۵ تا ۲۰ دقیقه).
🎗️برندگان و جوایز:
🥇نفر اول هر بخش ۱۰ میلیون تومان همراه با تندیس
🥈نفر دوم هر بخش ۷ میلیون تومان
🥉نفر سوم هر بخش ۵ میلیون تومان
✅ شرکت در مسابقه برای همه آزاد است.
✉️ نقد و خلاصه نویسی را به ایمیل [email protected] و پادکست را به شماره واتساپ ۰۹۳۸۹۱۸۳۸۵۹ ارسال نمائید.
⏰حداکثر زمان ارسال آثار تا ۱۵ مهرماه ۱۴۰۳ است.
💡*جهت اطلاع از شرایط مسابقه کلمه «صلح » را در پیوند زیر کامنت کنید:*
https://www.instagram.com/p/C-UfGN_tiRV/?igsh=MWwwM3Z1cmp2NDVwYw==
گروه واتساپ کتابخانه
https://chat.whatsapp.com/KrzqCNrl0ZkH22PB3V7WfX
پس از تهران و اصفهان و شیراز، حالا هرمزگان میزبان صلح ایرانی است.
کتابخانه راسخ گزیر برگزار میکند:
*مسابقه صلح ایرانی*
*این مسابقه در سه بخش زیر برگزار میگردد:*
✅ بخش نقد کتاب از کتاب صلح ایرانی (حداقل۱۸۰۰ و حداکثر ۲۵۰۰ کلمه).
✅ بخش خلاصه نویسی از کتاب صلح ایرانی (حداقل ۱۵۰۰ و حداکثر ۲۰۰۰ کلمه).
✅ بخش پادکست با موضوع آزاد (۱۵ تا ۲۰ دقیقه).
🎗️برندگان و جوایز:
🥇نفر اول هر بخش ۱۰ میلیون تومان همراه با تندیس
🥈نفر دوم هر بخش ۷ میلیون تومان
🥉نفر سوم هر بخش ۵ میلیون تومان
✅ شرکت در مسابقه برای همه آزاد است.
✉️ نقد و خلاصه نویسی را به ایمیل [email protected] و پادکست را به شماره واتساپ ۰۹۳۸۹۱۸۳۸۵۹ ارسال نمائید.
⏰حداکثر زمان ارسال آثار تا ۱۵ مهرماه ۱۴۰۳ است.
💡*جهت اطلاع از شرایط مسابقه کلمه «صلح » را در پیوند زیر کامنت کنید:*
https://www.instagram.com/p/C-UfGN_tiRV/?igsh=MWwwM3Z1cmp2NDVwYw==
گروه واتساپ کتابخانه
https://chat.whatsapp.com/KrzqCNrl0ZkH22PB3V7WfX
⏪امینالله حسین (زاده ۳۰ خرداد ۱۲۸۴ سمرقند – درگذشته ۱۸ امرداد ۱۳۶۲ پاریس) آهنگساز بزرگ ایرانیتبار ساکن فرانسه بود.
◀️پارهای از رمان منتشرنشدهی"هفت روز و هنوز عشق و سودا "
◀️نوشتهی موسی اکرمی
✅با نکوداشت یاد امینالله حسین
*⃣در آن سال [۱۳۵۶] جشن هنر شیراز این افتخار را داشت که میزبان امینالله حسین باشد. من به شدت مشتاق دیدار ایشان بودم. از آن همه شوق شب چند بار از خواب پریده بودم. ترس هم داشتم که نتوانم ببینمشان. از طریق مرکز تلویزیون شیراز برنامۀ ایشان را پیدا کرده بودم. دوست نداشتم بروم در هتلشان و مانند بقیه ببینمشان. هم نفس دیدار ایشان برایم اهمیت داشت هم دیدار ایشان به یاد کیانا و تجدید خاطرات خاصم با او بود. در تخت جمشید، در «خرابههای تخت جمشید»، بود که توانستم ایشان را ببینم .
تا در پنج-شش قدمی، با ناباوری، چشمم به ایشان، در کنار همسرشان، خانم آنا مینِوسکایا، افتاد، جلو رفتم و بدون سلام با تسلطی که خود نیز از آن شگفتزده شده بودم بخشهای خاصی از «پرلود شمارۀ یک» را سوتزنان برایشان اجرا کردم.
ایشان خندیدند و برایم آغوش گشودند و من جلو رفتم و به ایشان و همسرشان سلام کردم. امینالله حسین به مهربانی بسیار من را در آغوش فشردند و سپس اندکی فاصله گرفتند و با تهلهجۀ ترکی این رباعی خیام را خواندند:
- ««افسوس که نامۀ جوانی طی شد،
وان تازه بهار زندگانی دی شد.
آن مرغ طرب که نام او بود «شباب»،
فریاد ندانم که او کی آمد کی شد!»»
من که از آن سعادت دیریاب سر از پا نمیشناختم پرسیدم:
- «چه طور به یاد این رباعی افتادید؟»
- «برای این که این اثر را به خیام بزرگ تقدیم کردهام.»
- «عجب! نمیدانستم. چه اثر درخشانی است! من با آن ماجرای خاصی داشتهام. هر چه از شما شنیدهام عالی بوده. همه را حفظم و میتوانم با سوت اجرایشان کنم. ولی این اثرتان برایم ارزش خاصی دارد.»
امینالله حسین نگاهی به همسرشان انداختند و گفتند:
- «خیلی خوب اجرا کردی. خیلی خوب. میتوانی باز ادامهاش را هم اجرا کنی؟»
من به همسرشان نگاه کردم. لبخند مشتاقانهای داشتند. در میان جمعیتی که گرد آمده بودند بخش پایانی پریود را هم اجراکردم و با ضربۀ سنگین پایانی دستم را با قدرت حرکت دادم:
- «دااااااااام!»
امینالله حسین و همسرشان و تعدادی از دخترها و پسرها برایم دست زدند و من پرسیدم:
- «ممنون. ببخشید استاد. نمی دانم چی خطابتان کنم. ... شما آن رباعی را از روی چه نسخهئی خواندید؟»
- «نسخه؟ نمیدانم. چه طور؟»
- «من از نسخۀ صادق هدایت آن را حفظ کردهام. بیت آخرش طور دیگری است: «حالی که ورا نام «جوانی» گفتند، معلوم نشد که او کی آمد کی شد!» ولی آنچه شما خواندید زیباتر است.»
امینالله حسین باز هم خندیدند و نامم را پرسیدند و تا نام و نام خانوادگیام را شنیدند با شوق بسیار گفتند:
- «عجب نام زیبایی. هم «آریا»یش زیبا است، هم «کیانی»اش. میدانی که من یک سمفونی به نام «آریا» ساختهام؟»
- «خبرش دارم ولی آن را نشنیدهام.»
در حالی که همراه با چند تن دیگر، از جمله راهنمای امینالله حسین و همسرشان، داشتیم به سوی کاخ آپادانا میرفتیم ایشان گفتند:
- «اگر اشکالی ندارد دوست دارم کمی در بارۀ آن ماجرای خاصی که با «پرلود شمارۀ یک» من داشتهای بشنوم.»
با اندوهی ناخواسته گفتم:
- «با کمال میل. باعث افتخار من است که شما بشنوید. ولی در این فرصت کم نمیشود چیزی گفت. شما هم ظاهراً برنامههای دیگری دارید.»
- «میتوانی ساعت ده شب به هتل کوروش بیایی؟ ما آنجا هستیم.»
- «خیلی خوشحال میشوم. حتماً میآیم.»
من که ملاقات دوباره با ایشان را افتخار بزرگی میدانستم ساعت ده شب به هتل کوروش رفتم. ایشان را در تالار ورودی هتل دیدم. خودشان تنها نشسته بودند و با یک قوری و دو فنجان و یک قنددان انگار منتظر من بودند. دو عکاس داشتند از چند متری او عکس میانداختند. تا رسیدم برخاستند و باز هم من را در آغوش گرفتند و به گرمی احوالپرسی کردند. ابتدا در بارۀ شغلم و میزان تحصیلاتم پرسیدند. من به سرعت کوشیدم تا به ایشان نشان بدهم بجز فیزیک به سینما و ادبیات و موسیقی و نقاشی نیز علاقه دارم. فکر میکنم بسیار زود توانستم توجه محبتآمیزشان را جلب کنم. ایشان گفتوگو را به علت اهمیت خاص پرلود شمارۀ یک برای من کشاندند. من چیزهائی را به اختصار در بارۀ قضیۀ کیانا و مرگ او و پیانونوازی او و اجرای استادانۀ پرلود شمارۀ یک و اهمیت آن اجرا و همچنین برداشت خودم از آن پرلود به ایشان گفتم. ایشان در بارۀ کیانا بسیار متأثر شدند. سرشان را به مبل تکیه دادند و چشمانشان را بستند و چندین بار زیر لب گفتند: «کیانا و آریا، کیانا و آریا ... کیانا و آریا».
[ادامه در فرستهی پسین👇]
◀️پارهای از رمان منتشرنشدهی"هفت روز و هنوز عشق و سودا "
◀️نوشتهی موسی اکرمی
✅با نکوداشت یاد امینالله حسین
*⃣در آن سال [۱۳۵۶] جشن هنر شیراز این افتخار را داشت که میزبان امینالله حسین باشد. من به شدت مشتاق دیدار ایشان بودم. از آن همه شوق شب چند بار از خواب پریده بودم. ترس هم داشتم که نتوانم ببینمشان. از طریق مرکز تلویزیون شیراز برنامۀ ایشان را پیدا کرده بودم. دوست نداشتم بروم در هتلشان و مانند بقیه ببینمشان. هم نفس دیدار ایشان برایم اهمیت داشت هم دیدار ایشان به یاد کیانا و تجدید خاطرات خاصم با او بود. در تخت جمشید، در «خرابههای تخت جمشید»، بود که توانستم ایشان را ببینم .
تا در پنج-شش قدمی، با ناباوری، چشمم به ایشان، در کنار همسرشان، خانم آنا مینِوسکایا، افتاد، جلو رفتم و بدون سلام با تسلطی که خود نیز از آن شگفتزده شده بودم بخشهای خاصی از «پرلود شمارۀ یک» را سوتزنان برایشان اجرا کردم.
ایشان خندیدند و برایم آغوش گشودند و من جلو رفتم و به ایشان و همسرشان سلام کردم. امینالله حسین به مهربانی بسیار من را در آغوش فشردند و سپس اندکی فاصله گرفتند و با تهلهجۀ ترکی این رباعی خیام را خواندند:
- ««افسوس که نامۀ جوانی طی شد،
وان تازه بهار زندگانی دی شد.
آن مرغ طرب که نام او بود «شباب»،
فریاد ندانم که او کی آمد کی شد!»»
من که از آن سعادت دیریاب سر از پا نمیشناختم پرسیدم:
- «چه طور به یاد این رباعی افتادید؟»
- «برای این که این اثر را به خیام بزرگ تقدیم کردهام.»
- «عجب! نمیدانستم. چه اثر درخشانی است! من با آن ماجرای خاصی داشتهام. هر چه از شما شنیدهام عالی بوده. همه را حفظم و میتوانم با سوت اجرایشان کنم. ولی این اثرتان برایم ارزش خاصی دارد.»
امینالله حسین نگاهی به همسرشان انداختند و گفتند:
- «خیلی خوب اجرا کردی. خیلی خوب. میتوانی باز ادامهاش را هم اجرا کنی؟»
من به همسرشان نگاه کردم. لبخند مشتاقانهای داشتند. در میان جمعیتی که گرد آمده بودند بخش پایانی پریود را هم اجراکردم و با ضربۀ سنگین پایانی دستم را با قدرت حرکت دادم:
- «دااااااااام!»
امینالله حسین و همسرشان و تعدادی از دخترها و پسرها برایم دست زدند و من پرسیدم:
- «ممنون. ببخشید استاد. نمی دانم چی خطابتان کنم. ... شما آن رباعی را از روی چه نسخهئی خواندید؟»
- «نسخه؟ نمیدانم. چه طور؟»
- «من از نسخۀ صادق هدایت آن را حفظ کردهام. بیت آخرش طور دیگری است: «حالی که ورا نام «جوانی» گفتند، معلوم نشد که او کی آمد کی شد!» ولی آنچه شما خواندید زیباتر است.»
امینالله حسین باز هم خندیدند و نامم را پرسیدند و تا نام و نام خانوادگیام را شنیدند با شوق بسیار گفتند:
- «عجب نام زیبایی. هم «آریا»یش زیبا است، هم «کیانی»اش. میدانی که من یک سمفونی به نام «آریا» ساختهام؟»
- «خبرش دارم ولی آن را نشنیدهام.»
در حالی که همراه با چند تن دیگر، از جمله راهنمای امینالله حسین و همسرشان، داشتیم به سوی کاخ آپادانا میرفتیم ایشان گفتند:
- «اگر اشکالی ندارد دوست دارم کمی در بارۀ آن ماجرای خاصی که با «پرلود شمارۀ یک» من داشتهای بشنوم.»
با اندوهی ناخواسته گفتم:
- «با کمال میل. باعث افتخار من است که شما بشنوید. ولی در این فرصت کم نمیشود چیزی گفت. شما هم ظاهراً برنامههای دیگری دارید.»
- «میتوانی ساعت ده شب به هتل کوروش بیایی؟ ما آنجا هستیم.»
- «خیلی خوشحال میشوم. حتماً میآیم.»
من که ملاقات دوباره با ایشان را افتخار بزرگی میدانستم ساعت ده شب به هتل کوروش رفتم. ایشان را در تالار ورودی هتل دیدم. خودشان تنها نشسته بودند و با یک قوری و دو فنجان و یک قنددان انگار منتظر من بودند. دو عکاس داشتند از چند متری او عکس میانداختند. تا رسیدم برخاستند و باز هم من را در آغوش گرفتند و به گرمی احوالپرسی کردند. ابتدا در بارۀ شغلم و میزان تحصیلاتم پرسیدند. من به سرعت کوشیدم تا به ایشان نشان بدهم بجز فیزیک به سینما و ادبیات و موسیقی و نقاشی نیز علاقه دارم. فکر میکنم بسیار زود توانستم توجه محبتآمیزشان را جلب کنم. ایشان گفتوگو را به علت اهمیت خاص پرلود شمارۀ یک برای من کشاندند. من چیزهائی را به اختصار در بارۀ قضیۀ کیانا و مرگ او و پیانونوازی او و اجرای استادانۀ پرلود شمارۀ یک و اهمیت آن اجرا و همچنین برداشت خودم از آن پرلود به ایشان گفتم. ایشان در بارۀ کیانا بسیار متأثر شدند. سرشان را به مبل تکیه دادند و چشمانشان را بستند و چندین بار زیر لب گفتند: «کیانا و آریا، کیانا و آریا ... کیانا و آریا».
[ادامه در فرستهی پسین👇]
[ادامهی فرستهی پیشین 👆]
سپس به سویم خم شدند و دست من را در دستشان گرفتند و در حالی که چشمانشان را به چشمانم دوخته بودند گفتند:
- «من همین حالا تصمیم گرفتم یک باله به اسم «کیانا و آریا» بنویسم. ... باله را خواهم نوشت. ... اگر متن خوبی داشته باشم شاید بشود روی اپرا هم فکر کرد. ... چه طور است؟ شما با اسم باله موافقی؟»
من که ناباورانه بسیار ذوقزده شده بودم گفتم:
- «ممنون! خیلی عالی است! ولی ... ولی من دوست ندارم فعلاً کسی از راز علاقهام به آن دخترعمو و دخترخالهام باخبر بشود. علاوه بر این همان طور که خودتان هم گفتید شما یک سمفونی به نام «آریا» دارید. نام این باله یا اپرا را فقط«کیانا» یا «کیانای غمگین» یا چیزی شبیه این بگذارید.»
ایشان از من خواستند اگر مایلم متنی بنویسم و ظهر فردای آن روز به دستشان برسانم تا هم در باله هم در اپرای احتمالی از آن استفاده کنند. من که از شادمانی گویی بال درآورده بودم با ذهنی سرشار از خاطرات تصویری و صوتی به خانه برگشتم و از نیمه شب درگیر نوشتن شدم. میخواستم متنی باشد تا الهامات درخور را به آن خالق نغمههای کمنظیر در ستایش و سوگ شکوه از دسترفتۀ ایران بدهد، و ایشان، شاید با همذاتپنداری، در ستایش و سوگ عشق از دست رفتۀ من نغمههای کمنظیر جاودانهئی را از اعماق جان سودازدۀ خود - که عاشق طبیعت و عاشق ایران و اندوه زدهی شکوه از دسترفته ی ایران و در حسرت آن شکوه و آرزومند بازیابی آن بودند - فرا بخواند.
#امینالله_حسین
#پرلود_شماره_یک
#سمفونی_آریا
#موسی_اکرمی
سپس به سویم خم شدند و دست من را در دستشان گرفتند و در حالی که چشمانشان را به چشمانم دوخته بودند گفتند:
- «من همین حالا تصمیم گرفتم یک باله به اسم «کیانا و آریا» بنویسم. ... باله را خواهم نوشت. ... اگر متن خوبی داشته باشم شاید بشود روی اپرا هم فکر کرد. ... چه طور است؟ شما با اسم باله موافقی؟»
من که ناباورانه بسیار ذوقزده شده بودم گفتم:
- «ممنون! خیلی عالی است! ولی ... ولی من دوست ندارم فعلاً کسی از راز علاقهام به آن دخترعمو و دخترخالهام باخبر بشود. علاوه بر این همان طور که خودتان هم گفتید شما یک سمفونی به نام «آریا» دارید. نام این باله یا اپرا را فقط«کیانا» یا «کیانای غمگین» یا چیزی شبیه این بگذارید.»
ایشان از من خواستند اگر مایلم متنی بنویسم و ظهر فردای آن روز به دستشان برسانم تا هم در باله هم در اپرای احتمالی از آن استفاده کنند. من که از شادمانی گویی بال درآورده بودم با ذهنی سرشار از خاطرات تصویری و صوتی به خانه برگشتم و از نیمه شب درگیر نوشتن شدم. میخواستم متنی باشد تا الهامات درخور را به آن خالق نغمههای کمنظیر در ستایش و سوگ شکوه از دسترفتۀ ایران بدهد، و ایشان، شاید با همذاتپنداری، در ستایش و سوگ عشق از دست رفتۀ من نغمههای کمنظیر جاودانهئی را از اعماق جان سودازدۀ خود - که عاشق طبیعت و عاشق ایران و اندوه زدهی شکوه از دسترفته ی ایران و در حسرت آن شکوه و آرزومند بازیابی آن بودند - فرا بخواند.
#امینالله_حسین
#پرلود_شماره_یک
#سمفونی_آریا
#موسی_اکرمی
Forwarded from انجمن علمی مطالعات صلح ایران
پنجاه و نهمین نشست کمیته صلح و ادبیات انجمن علمی مطالعات صلح ایران
صلح ایرانی (چیستی و امکان)
سخنران: دکتر موسی اکرمی
استاد برجسته فلسفه و فیزیک، نویسنده، مترجم
نخستین پیش نشست همایش سالانه انجمن علمی مطالعات صلح ایران با موضوع " مکتب ایرانی صلح"
چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۷
تهران: خانه اندیشمندان علوم انسانی
صلح ایرانی (چیستی و امکان)
سخنران: دکتر موسی اکرمی
استاد برجسته فلسفه و فیزیک، نویسنده، مترجم
نخستین پیش نشست همایش سالانه انجمن علمی مطالعات صلح ایران با موضوع " مکتب ایرانی صلح"
چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۷
تهران: خانه اندیشمندان علوم انسانی
⏪بریدهای از رمان منتشر نشدهی "هفت روز و هنوز عشق و سودا"
◀️نوشتهی موسی اکرمی
✅در نکوداشت دکتر ساسان سپنتا (۲۲ امرداد ۱۳۱۳ -- ۳ آبان ۱۳۹۳) استاد دانشگاه، زبانشناس، و موسیقیدان
*⃣آقای فلکالافلاکی [معلم زبان در اراک] مجموعۀ مجلات خوبی داشتند و به من اجازه داده بودند مجلات را تورق کنم و هر کدام را که دوست دارم برای مطالعه به منزل ببرم و برگردانم. یکی از مجلاتی که خودشان دوست داشتند مجلۀ «موزیک ایران» بود. در شمارۀ فروررین و اردیبهشت ۱۳۴۲آن چشمم به مقالهئی با عنوان «مکتبهای جدید موسیقی معاصر ایران» به قلم «ساسان سپنتا» افتاد. هم عنوان مقاله را پسندیدم هم نام نویسنده توجهم را جلب کرد. مجله را به امانت بردم و مقاله را خواندم و برگرداندم. با آقای فلکالافلاکی در بارۀ مقاله و نویسندۀ آن حرف زدم. ایشان نویسنده را از نزدیک میشناختند و برای من از سواد او در زبانشاسی و شناخت نظری و عملی موسیقی ایرانی و شاگردی استادان بزرگی چون ابوالحسن صبا و کلنل علینقی وزیری گفتند. سپس از پدرشان، یعنی عبدالحسین سپنتا، به عنوان یک شخصیت هنرمند و هنردوست و خدمتگزار فرهنگ ایران یاد کردند.
پس از آن تا آنجا که فرصتی یافته بودم اطلاعاتی را در بارۀ خود آقای دکتر سپنتا و همچنین در بارۀ پدرشان به دست آورده بودم.
****
*⃣بعد از ظهر چهارشنبه هشتم آذر ماه 1351 به دفتر آقای دکتر سپنتا در دانشکدۀ ادبیات رفتم و پس از سلام گفتم:
- «اجازه میفرمایید آقای دکتر چند دقیقهای مزاحمتان بشوم؟»
- «خواهش میکنم. بفرمایید. شما؟»
- «من آریا کیانی دانشجوی رشتۀ فیزیکام آقای دکتر. پدر بزرگوارتان و خودتان را تا حدی میشناسم. یعنی یکی از معلمان من برای اولین بار از شما و پدرتان چیزهائی گفتند که برایم جالب بودند. پس از آن اگر نوشتهئی از شما دیدهام آن را خواندهام آقای دکتر. آخرینش با عنوان «بررسی فیزیکی واجهای زبان فارسی» را همین پریروز خواندهام. چه مقالهی خوبی!»
آقای دکتر سپنتا در حالی که از پشت میز برمیخاستند خندیدند و گفتند:
- «آفرین به این دانشجوی فیزیک با این جور توجهاتش. بفرمایید بنشینید. من اتفاقاً کارهایم در زمینۀ مباحث آکوستیکی آواها و استفاده از دستگاههای الکترونیک برای اندازهگیری فرکانس صدا و این جور چیزها هم بوده.»
- «چه خوب آقای دکتر! احتمالاً کمتر کسی چون شما به مباحث فیزیکی موسیقی ایرانی توجه دارد.»
- «چرا. ... هستند کسان دیگری. ولی زیاد نیستند. ما هم استادان زبانشناس داریم هم استادانی که در گروه فیزیک دانشگاه به مباحث آکوستیک موسیقی توجه دارند.»
- «خود استادان موسیقی مانند استاد وزیری هم ...»
- «بله. استاد وزیری خیلی به مباحث فیزیکی و فنّی توجه دارند.»
- «خوش به حال جناب عالی که شنیدهام شاگرد استاد بودهاید.»
آقای دکتر سپنتا سر را به تأیید تکان دادند و گفتند:
- «مثل این که شما هم به موسیقی علاقه دارید. بله؟»
- «علاقه که بله. از موسیقی ایرانی لذت میبرم و مطالبی در بارۀ آن میخوانم.»
- «سازی هم مینوازید؟»
- «متأسفانه خیر آقای دکتر. ولی برادری دارم که چند برابر من تلافی کرده. عاشقانه کار میکند، شب و روز.»
- «چه خوب. چه سازی؟»
- ««نِی» آقای دکتر.»
- «چه سازی! امیدوارم موفق باشد. شما کجائی هستید؟»
- «از یکی از روستاهای اراک به نام چقاسیاه.»
- «چه نام و نام خانوادگی جالبی دارید. کیانی. نام کوچکتان ...»
- ««آریا» آقای دکتر.»
- «بله. آریا. ... آریا کیانی. پدربزرگتان برای نام خانوادگیتان خوشسلیقه بوده و پدرتان برای نام کوچکتان. البته نام خانوادگی «کیانی» در ایران کم نیست. نام «آریا» جدید است. به تازگی دارد رواج پیدا میکند.»
- «بله آقای دکتر. ... ببخشید آقای دکتر. میخواستم بدانم این ترم شما چه درسهائی دارید. اگر اجازه بدهید سر کلاستان بیایم.»
- «این ترم من کلاس ندارم. ترم آینده کلاس خواهم داشت که اعلام میشود. حتماً بیایید. باعث خوشحالی من است.»
- «من دیگر مزاحمتان نمیشوم آقای دکتر. اگر اجازه بدهید هر از گاهی خدمت برسم و کسب فیض کنم.»
- «خوشحال میشوم. من معمولاً روزهای زوج تا ساعت چهار در این دفترم. پیش از این که بروید اگر ممکن است نام آن معلمتان را بگویید که از من و پدرم چیزهائی گفته بوده. ببینم من هم او را میشناسم یا نه.»
- «ایشان آقای فلکالافلاکی، معلم زباناند.»
آقای دکتر سپنتا با صدای بلند گفتند:
- «بله! ... میشناسمشان. با هم سلام و علیک و گاهی گفتوگوهائی هم داشتیم. موهای بلندی داشت و همیشه چند تا کتاب و مجله زیر بغلش بود.»
- «بله آقای دکتر. وجود ایشان در اراک برای ما خیلی ارزش داشت. با این که معلم زبان بودند، معلوم بود هم دغدغۀ هنر و ادبیات دارند، هم دوست داشتند به بچهها چیزهائی بیش از مطالب درسی بگویند. من خودم هم از شخص خودشان و هم از کتابخانهشان، بخصوص از مجلاتی که داشتند، خیلی استفاده کردم.»
#ساسان_سپنتا
#موسی_اکرمی
◀️نوشتهی موسی اکرمی
✅در نکوداشت دکتر ساسان سپنتا (۲۲ امرداد ۱۳۱۳ -- ۳ آبان ۱۳۹۳) استاد دانشگاه، زبانشناس، و موسیقیدان
*⃣آقای فلکالافلاکی [معلم زبان در اراک] مجموعۀ مجلات خوبی داشتند و به من اجازه داده بودند مجلات را تورق کنم و هر کدام را که دوست دارم برای مطالعه به منزل ببرم و برگردانم. یکی از مجلاتی که خودشان دوست داشتند مجلۀ «موزیک ایران» بود. در شمارۀ فروررین و اردیبهشت ۱۳۴۲آن چشمم به مقالهئی با عنوان «مکتبهای جدید موسیقی معاصر ایران» به قلم «ساسان سپنتا» افتاد. هم عنوان مقاله را پسندیدم هم نام نویسنده توجهم را جلب کرد. مجله را به امانت بردم و مقاله را خواندم و برگرداندم. با آقای فلکالافلاکی در بارۀ مقاله و نویسندۀ آن حرف زدم. ایشان نویسنده را از نزدیک میشناختند و برای من از سواد او در زبانشاسی و شناخت نظری و عملی موسیقی ایرانی و شاگردی استادان بزرگی چون ابوالحسن صبا و کلنل علینقی وزیری گفتند. سپس از پدرشان، یعنی عبدالحسین سپنتا، به عنوان یک شخصیت هنرمند و هنردوست و خدمتگزار فرهنگ ایران یاد کردند.
پس از آن تا آنجا که فرصتی یافته بودم اطلاعاتی را در بارۀ خود آقای دکتر سپنتا و همچنین در بارۀ پدرشان به دست آورده بودم.
****
*⃣بعد از ظهر چهارشنبه هشتم آذر ماه 1351 به دفتر آقای دکتر سپنتا در دانشکدۀ ادبیات رفتم و پس از سلام گفتم:
- «اجازه میفرمایید آقای دکتر چند دقیقهای مزاحمتان بشوم؟»
- «خواهش میکنم. بفرمایید. شما؟»
- «من آریا کیانی دانشجوی رشتۀ فیزیکام آقای دکتر. پدر بزرگوارتان و خودتان را تا حدی میشناسم. یعنی یکی از معلمان من برای اولین بار از شما و پدرتان چیزهائی گفتند که برایم جالب بودند. پس از آن اگر نوشتهئی از شما دیدهام آن را خواندهام آقای دکتر. آخرینش با عنوان «بررسی فیزیکی واجهای زبان فارسی» را همین پریروز خواندهام. چه مقالهی خوبی!»
آقای دکتر سپنتا در حالی که از پشت میز برمیخاستند خندیدند و گفتند:
- «آفرین به این دانشجوی فیزیک با این جور توجهاتش. بفرمایید بنشینید. من اتفاقاً کارهایم در زمینۀ مباحث آکوستیکی آواها و استفاده از دستگاههای الکترونیک برای اندازهگیری فرکانس صدا و این جور چیزها هم بوده.»
- «چه خوب آقای دکتر! احتمالاً کمتر کسی چون شما به مباحث فیزیکی موسیقی ایرانی توجه دارد.»
- «چرا. ... هستند کسان دیگری. ولی زیاد نیستند. ما هم استادان زبانشناس داریم هم استادانی که در گروه فیزیک دانشگاه به مباحث آکوستیک موسیقی توجه دارند.»
- «خود استادان موسیقی مانند استاد وزیری هم ...»
- «بله. استاد وزیری خیلی به مباحث فیزیکی و فنّی توجه دارند.»
- «خوش به حال جناب عالی که شنیدهام شاگرد استاد بودهاید.»
آقای دکتر سپنتا سر را به تأیید تکان دادند و گفتند:
- «مثل این که شما هم به موسیقی علاقه دارید. بله؟»
- «علاقه که بله. از موسیقی ایرانی لذت میبرم و مطالبی در بارۀ آن میخوانم.»
- «سازی هم مینوازید؟»
- «متأسفانه خیر آقای دکتر. ولی برادری دارم که چند برابر من تلافی کرده. عاشقانه کار میکند، شب و روز.»
- «چه خوب. چه سازی؟»
- ««نِی» آقای دکتر.»
- «چه سازی! امیدوارم موفق باشد. شما کجائی هستید؟»
- «از یکی از روستاهای اراک به نام چقاسیاه.»
- «چه نام و نام خانوادگی جالبی دارید. کیانی. نام کوچکتان ...»
- ««آریا» آقای دکتر.»
- «بله. آریا. ... آریا کیانی. پدربزرگتان برای نام خانوادگیتان خوشسلیقه بوده و پدرتان برای نام کوچکتان. البته نام خانوادگی «کیانی» در ایران کم نیست. نام «آریا» جدید است. به تازگی دارد رواج پیدا میکند.»
- «بله آقای دکتر. ... ببخشید آقای دکتر. میخواستم بدانم این ترم شما چه درسهائی دارید. اگر اجازه بدهید سر کلاستان بیایم.»
- «این ترم من کلاس ندارم. ترم آینده کلاس خواهم داشت که اعلام میشود. حتماً بیایید. باعث خوشحالی من است.»
- «من دیگر مزاحمتان نمیشوم آقای دکتر. اگر اجازه بدهید هر از گاهی خدمت برسم و کسب فیض کنم.»
- «خوشحال میشوم. من معمولاً روزهای زوج تا ساعت چهار در این دفترم. پیش از این که بروید اگر ممکن است نام آن معلمتان را بگویید که از من و پدرم چیزهائی گفته بوده. ببینم من هم او را میشناسم یا نه.»
- «ایشان آقای فلکالافلاکی، معلم زباناند.»
آقای دکتر سپنتا با صدای بلند گفتند:
- «بله! ... میشناسمشان. با هم سلام و علیک و گاهی گفتوگوهائی هم داشتیم. موهای بلندی داشت و همیشه چند تا کتاب و مجله زیر بغلش بود.»
- «بله آقای دکتر. وجود ایشان در اراک برای ما خیلی ارزش داشت. با این که معلم زبان بودند، معلوم بود هم دغدغۀ هنر و ادبیات دارند، هم دوست داشتند به بچهها چیزهائی بیش از مطالب درسی بگویند. من خودم هم از شخص خودشان و هم از کتابخانهشان، بخصوص از مجلاتی که داشتند، خیلی استفاده کردم.»
#ساسان_سپنتا
#موسی_اکرمی
https://youtu.be/_tDXpNswTq
https://aparat.com/v/bwa4r9i
پرسش و پاسخ کوتاه میلاد حسینیان و موسی اکرمی، پیرامون فرهنگ، در حاشيهی رونمایی از کتاب "قضاوت انسانی"، شهر کتاب مرکزی، سهشنبه نهم امرداد ۱۴۰۳
https://aparat.com/v/bwa4r9i
پرسش و پاسخ کوتاه میلاد حسینیان و موسی اکرمی، پیرامون فرهنگ، در حاشيهی رونمایی از کتاب "قضاوت انسانی"، شهر کتاب مرکزی، سهشنبه نهم امرداد ۱۴۰۳
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
فرهنگ چیست؟
نشر دُکسا به بهانه فرهنگ، گفتگوئی کوتاه با دکتر موسی اکرمی استاد فلسفه دانشگاه انجام داده است که از علاقمندان به مقوله فرهنگ و فلسفه دعوت میشود توجه فرمایند
https://youtu.be/LYuG5hoqIio
https://aparat.com/v/zqljv34
جلسهی رونمایی از کتاب "قضاوت انسانی"، نوشتهی جان ویلکاکس، ترجمهی یاسر خوشنویس، تهران: مؤسسهی فرهنگی دکسا
با حضور مترجم، دکتر هادی صمدی، دکتر حسین بیات، و دکتر موسی اکرمی
سهشنبه، نهم امرداد ماه ۱۴۰۳، شهر کتاب مرکزی
https://aparat.com/v/zqljv34
جلسهی رونمایی از کتاب "قضاوت انسانی"، نوشتهی جان ویلکاکس، ترجمهی یاسر خوشنویس، تهران: مؤسسهی فرهنگی دکسا
با حضور مترجم، دکتر هادی صمدی، دکتر حسین بیات، و دکتر موسی اکرمی
سهشنبه، نهم امرداد ماه ۱۴۰۳، شهر کتاب مرکزی
YouTube
رویداد آشنایی با کتاب "قضاوت انسانی"
برنامه آشنایی با کتاب قضاوت انسانی در نهم مرداد 1403 در شهر کتاب مرکزی و با حضور اساتید دانشگاه، مترجم و ویراستار کتاب و با هماهنگی و همت ناشر کتاب یعنی نشر دُکسا برگزار شد.
در این برنامه استاد فلسفه جناب آقای دکتر موسی اکرمی، جناب آقای یاسر خوشنویس (مترجم)،…
در این برنامه استاد فلسفه جناب آقای دکتر موسی اکرمی، جناب آقای یاسر خوشنویس (مترجم)،…
https://iranacademia.com/icci-2024/
*⃣International Conference on Contemporary Iranian Studies 2024 (ICCI 2024) at Goethe University, Frankfurt.
*⃣"Contemporary Iranian Thought: Historical Insights and Future Directions."
This panel will take place on Thursday, August 22, 2024, from 12:00 PM to 1:15 PM in Hall 3.
*⃣The panel will be moderated by Kazem Alamdari in Persian and will feature the following presentations:
🔻Musa Akrami - "The Idea of Iranshahri and the Future of Iran"
🔻Iqan Shahidi - “Decline of Iran in the Works of Iranian Thinkers”
*⃣International Conference on Contemporary Iranian Studies 2024 (ICCI 2024) at Goethe University, Frankfurt.
*⃣"Contemporary Iranian Thought: Historical Insights and Future Directions."
This panel will take place on Thursday, August 22, 2024, from 12:00 PM to 1:15 PM in Hall 3.
*⃣The panel will be moderated by Kazem Alamdari in Persian and will feature the following presentations:
🔻Musa Akrami - "The Idea of Iranshahri and the Future of Iran"
🔻Iqan Shahidi - “Decline of Iran in the Works of Iranian Thinkers”
ایران آکادمیا
کنفرانس ۲۰۲۴ - ایران آکادمیا
سومین کنفرانس بینالمللی ایرانپژوهی معاصر، از سوی دانشگاه ایران آکادمیا، در تاریخ ۲۲ و ۲۳ اوت (آگوست) ۲۰۲۴ در دانشگاه گوته، فرانکفورت این کنفرانس پس از دو کنفرانس موفق دیگر در سالهای ۲۰۱۹ در لیدن و ۲۰۲۲ در لاهه، اینبار در فرانکفورت و در دانشگاه گوته میزبان…