👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت سیزدهم
سکانسپلان اولین کشیک اینترنی
نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
سکانسپلان اولین کشیک اینترنی
نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
+دکتر من خودم برم؟
-خودتوو..ن؟...
[مگه مرجع تقلیدم همه چیو می پرسی. اصلا برو بهتر کار من کم میشه. نکنه بگن چرا همراه اومده اینترن مقصره؟ اه، بدرک. مغزم آزرده شد. irritated، چقدر میگم با رفلاکست انقد قهوه نخور معده ات irritate میشه.
این کیه زنگ میزنه، اخرش 7 بیمارستانه]
+الو، سلام دکتر خسته نباشید
-سلام کجایید شما؟
+عه اینجایی دکتر؟ خلاصه پرونده اینو می نویسی
-عاو، از کشیک قبلی مونده. باشه
×چی شد مریض من؟ سیتیش چی میگه
[شت این پانکراتیته، هنوز نرفتم سوندشو بذارم. سیتیشم که ریپورت نداره]
-سیتیش هنوز نیومده
×گفتی اومده که
-اره اومده ولی تفسیرش، گزارشش، نیومده
[این چرا سرم نداره. مگه پانکراتیت نباید همش هیدره میکردیم؟ من چرا دارم خلاصه پرونده می نویسم الان؟
ای بابا این داره عصبانی میشه]
-ما داریم کاراشو میکنیم شما بفرما میایم
[آموزش پیچاندن.]
+دکتر اینطوری نمیشه، بیا تقسیم کنیم نوبتی وایسیم.
-آره
+خب از الان تا افطار...
نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
-خودتوو..ن؟...
[مگه مرجع تقلیدم همه چیو می پرسی. اصلا برو بهتر کار من کم میشه. نکنه بگن چرا همراه اومده اینترن مقصره؟ اه، بدرک. مغزم آزرده شد. irritated، چقدر میگم با رفلاکست انقد قهوه نخور معده ات irritate میشه.
این کیه زنگ میزنه، اخرش 7 بیمارستانه]
+الو، سلام دکتر خسته نباشید
-سلام کجایید شما؟
+عه اینجایی دکتر؟ خلاصه پرونده اینو می نویسی
-عاو، از کشیک قبلی مونده. باشه
×چی شد مریض من؟ سیتیش چی میگه
[شت این پانکراتیته، هنوز نرفتم سوندشو بذارم. سیتیشم که ریپورت نداره]
-سیتیش هنوز نیومده
×گفتی اومده که
-اره اومده ولی تفسیرش، گزارشش، نیومده
[این چرا سرم نداره. مگه پانکراتیت نباید همش هیدره میکردیم؟ من چرا دارم خلاصه پرونده می نویسم الان؟
ای بابا این داره عصبانی میشه]
-ما داریم کاراشو میکنیم شما بفرما میایم
[آموزش پیچاندن.]
+دکتر اینطوری نمیشه، بیا تقسیم کنیم نوبتی وایسیم.
-آره
+خب از الان تا افطار...
نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت سیزدهم
سکانسپلان اولین کشیک اینترنی-بخش دوم
نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
سکانسپلان اولین کشیک اینترنی-بخش دوم
نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - سکانس پلان اولین کشیک اینترنی-بخش سوم
-اسم مریضت چی بود؟
-پرونده 20 رو میدید ترخیصشو بنویسم؟
[خب، چی بود اصلا؟ ، شرح حال کو کپی
کنم... ]
-دکتر برگه های تصویر برداری اینو ننوشتی؟ آی، ناراحت نشو با هم میریم.
[پاشو، حالا به راست، سه تا بردار شاید لازم شد، برگرد، صندلی، آغوش مادر، مهر زدن چه حالی میده]
دستت درد نکنه
دکتر برو
[آره دیگه برم نمی کشم...
غذا !
همینه فقط؟
پنیر و خرمام هست داخل
آخیش. سیر نشدم. با این وضع تغذیه و ورزشم بهم میخوره. کلا زندگیم چپه میشه که
سرویس شدم. تو چرا بازنگشتی دیگر؟
ساعت چنده؟ باید بخوابم یکم.
پختم با این روپوش لعنتی. آب، آب میخوام، مایع عقبم...
زیاد بخورم دستشوییم میگیره که!!
سر تحویلم. بدرک. بدرک لعنتی!]
-به، سلام!
-سلام چطوری؟
[اینام با الکتیو شروع کردن دارن صفا میکنن اینجا!
چای، چای میخوام.
واقعا مُردی؟ عجب میلی به داغون کردن خودم دارم...
پلی لیست افسردگی میخوام؟ خفه شو، خفه شو، اینطوری میشه ملت خودکشی میکنن؟!
چرا اینقدر ساکته اینجا؟ چرا اونقدر ساکت نیست بشه خوابید؟
دمپایی ندارم، پاهامو باید بشورم، هیپوتالاموس من اکتوپیکه، لای انگشتای پامه. نمیشه...
موال این تو چرا فرنگیه؟؟
داخل چرا موال نداره؟ حالا آب....
رزیدنتا چه آشنان. دارن کالاف میزنن؟ اینا باید هواپیما بازی کنن.
من تشک خودمو میخوام!
کثافت در صدا میده دیگه چرا میگی نچ در خیلی صدا میشه شرمنده. بذار کپه مرگمو بذارم.
مریض شدم؟ چرا بینی ام گرفته؟ من دارم هر روز میچائم؟ نه اینجا جاش نیست...
درخواست آهنگ سخیف. درین دین.
اینوری شو جای پاتو عوض کن!
میخوابی....
گرم شد پتو رو بردار. گردنم درد کرد، بالش کثافتو بنداز اونور. این تشک چرا اینطوریه؟؟؟
این چی میگه هی پیام میده. تو حوصله ات سر رفته من دارم اینجا پاره میشم.
راستی اون پرستاره چه خوشگل بود!
چرا اونجا مریض کم دارم.
باید بخوابم. تا 12 وقت دارم. بعد تا صبح باید باشم.
بکن ای صبح طلوع.!!]
نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
-اسم مریضت چی بود؟
-پرونده 20 رو میدید ترخیصشو بنویسم؟
[خب، چی بود اصلا؟ ، شرح حال کو کپی
کنم... ]
-دکتر برگه های تصویر برداری اینو ننوشتی؟ آی، ناراحت نشو با هم میریم.
[پاشو، حالا به راست، سه تا بردار شاید لازم شد، برگرد، صندلی، آغوش مادر، مهر زدن چه حالی میده]
دستت درد نکنه
دکتر برو
[آره دیگه برم نمی کشم...
غذا !
همینه فقط؟
پنیر و خرمام هست داخل
آخیش. سیر نشدم. با این وضع تغذیه و ورزشم بهم میخوره. کلا زندگیم چپه میشه که
سرویس شدم. تو چرا بازنگشتی دیگر؟
ساعت چنده؟ باید بخوابم یکم.
پختم با این روپوش لعنتی. آب، آب میخوام، مایع عقبم...
زیاد بخورم دستشوییم میگیره که!!
سر تحویلم. بدرک. بدرک لعنتی!]
-به، سلام!
-سلام چطوری؟
[اینام با الکتیو شروع کردن دارن صفا میکنن اینجا!
چای، چای میخوام.
واقعا مُردی؟ عجب میلی به داغون کردن خودم دارم...
پلی لیست افسردگی میخوام؟ خفه شو، خفه شو، اینطوری میشه ملت خودکشی میکنن؟!
چرا اینقدر ساکته اینجا؟ چرا اونقدر ساکت نیست بشه خوابید؟
دمپایی ندارم، پاهامو باید بشورم، هیپوتالاموس من اکتوپیکه، لای انگشتای پامه. نمیشه...
موال این تو چرا فرنگیه؟؟
داخل چرا موال نداره؟ حالا آب....
رزیدنتا چه آشنان. دارن کالاف میزنن؟ اینا باید هواپیما بازی کنن.
من تشک خودمو میخوام!
کثافت در صدا میده دیگه چرا میگی نچ در خیلی صدا میشه شرمنده. بذار کپه مرگمو بذارم.
مریض شدم؟ چرا بینی ام گرفته؟ من دارم هر روز میچائم؟ نه اینجا جاش نیست...
درخواست آهنگ سخیف. درین دین.
اینوری شو جای پاتو عوض کن!
میخوابی....
گرم شد پتو رو بردار. گردنم درد کرد، بالش کثافتو بنداز اونور. این تشک چرا اینطوریه؟؟؟
این چی میگه هی پیام میده. تو حوصله ات سر رفته من دارم اینجا پاره میشم.
راستی اون پرستاره چه خوشگل بود!
چرا اونجا مریض کم دارم.
باید بخوابم. تا 12 وقت دارم. بعد تا صبح باید باشم.
بکن ای صبح طلوع.!!]
نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت سیزدهم
سکانسپلان اولین کشیک اینترنی-بخش سوم و آخر
نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
سکانسپلان اولین کشیک اینترنی-بخش سوم و آخر
نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت چهاردهم
مرگ، امید، لبخند
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهاردهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
مرگ، امید، لبخند
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهاردهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - مرگ، امید، لبخند
سه نفری توی بخش، سرگردان به دنبال بیمار سرحالی میگشتیم تا سمع کردن را تمرین کنیم. از کنار یکی از اتاقها که گذشتم چشمم به مرد حدودا ۶۰ سالهای افتاد. گفتم: <به نظر اوکی باشه. بریم تو.> وارد اتاق شدیم و مکالمهمان را با سلامی آغاز کردیم. پنج دقیقه اول از خاطرات و زندگیاش گفت و از اصطلاحاتی که به کار میبرد مشخص بود فرد تحصیل کردهایست. چشمم که به کتاب روی تخت افتاد، گفت: <هر چی میکشیم از اینه.> و به عنوان کتاب که اضطراب و افسردگی بود، اشاره کرد. وقتی صحبتش تمام شد، برای معاینه اجازه گرفتیم، با خنده گفت: <اجازه نمیخواد که، شما اصلا فک مارو بیار پایین.> از این استقبال ما هم خندهمان گرفت و برای معاینه، گوشیهایمان را بیرون آوردیم. عجیب بود، هر چه بلندتر نفس میکشید، بیشتر چیزی نمیشنیدم و از نگاه بقیه هم مشخص بود آنها هم صدایی نشنیدهاند. پیرمرد انگار افکارم را شنیده باشد، گفت: <نفسم در نمیاد. انقدر سیگار کشیدم دیگه ریهای نمونده.> مکثی کردم و از سر کنجکاوی پرسیدم: <راستی چه تشخیصی دادن؟> با خنده پاسخ داد: <سرطانه احتمالا.> سکوت سنگینی فضا را پر کرد. ادامه داد: <حقیقتش اگر بگن الان میری ناراحت نمیشم، به هر حال، عمر و قسمت دست خداست. تا اونجا که تونستم سعی کردم خوب زندگی کنم، فرقی نداره حالا یا امروز میریم یا فردا...>
بعد از خداحافظی، از اتاق بیرون آمدیم. نیمنگاهی به چشمان غرق در فکرِ بچهها انداختم. شاید آنها هم، نمیدانم، شاید فقط به آنچه شاهدش بودند فکر میکردند.
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهاردهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
سه نفری توی بخش، سرگردان به دنبال بیمار سرحالی میگشتیم تا سمع کردن را تمرین کنیم. از کنار یکی از اتاقها که گذشتم چشمم به مرد حدودا ۶۰ سالهای افتاد. گفتم: <به نظر اوکی باشه. بریم تو.> وارد اتاق شدیم و مکالمهمان را با سلامی آغاز کردیم. پنج دقیقه اول از خاطرات و زندگیاش گفت و از اصطلاحاتی که به کار میبرد مشخص بود فرد تحصیل کردهایست. چشمم که به کتاب روی تخت افتاد، گفت: <هر چی میکشیم از اینه.> و به عنوان کتاب که اضطراب و افسردگی بود، اشاره کرد. وقتی صحبتش تمام شد، برای معاینه اجازه گرفتیم، با خنده گفت: <اجازه نمیخواد که، شما اصلا فک مارو بیار پایین.> از این استقبال ما هم خندهمان گرفت و برای معاینه، گوشیهایمان را بیرون آوردیم. عجیب بود، هر چه بلندتر نفس میکشید، بیشتر چیزی نمیشنیدم و از نگاه بقیه هم مشخص بود آنها هم صدایی نشنیدهاند. پیرمرد انگار افکارم را شنیده باشد، گفت: <نفسم در نمیاد. انقدر سیگار کشیدم دیگه ریهای نمونده.> مکثی کردم و از سر کنجکاوی پرسیدم: <راستی چه تشخیصی دادن؟> با خنده پاسخ داد: <سرطانه احتمالا.> سکوت سنگینی فضا را پر کرد. ادامه داد: <حقیقتش اگر بگن الان میری ناراحت نمیشم، به هر حال، عمر و قسمت دست خداست. تا اونجا که تونستم سعی کردم خوب زندگی کنم، فرقی نداره حالا یا امروز میریم یا فردا...>
بعد از خداحافظی، از اتاق بیرون آمدیم. نیمنگاهی به چشمان غرق در فکرِ بچهها انداختم. شاید آنها هم، نمیدانم، شاید فقط به آنچه شاهدش بودند فکر میکردند.
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهاردهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت پانزدهم
کشیک اضافه!
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_پانزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
کشیک اضافه!
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_پانزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت شانزدهم
تماما سبز
نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_شانزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
تماما سبز
نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_شانزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - تماما سبز
روتیشن بیهوشی بودم و سرخوش بین اتاق عملا میچرخیدم، وارد یکی از اتاقا شدم. خانمی روبروم روی تخت خوابیده بود. نمیدونم چند سالش بود، ولی سنش کم بنظر نمی رسید. نمیدونم، شاید اونم مثل خیلی از هم شکلای خودش بود و بزرگ تر و پربارتر از تقویمی بود که بهش گذشته. شاید روزگار بیشتر از بقیه تو مشتش فشارش داده بود و پرچروکتر از چیزی بود که باید میبود.
ما که رفتیم بالا سرش خواب بود، گرچه که خواب خوبی بنظر نمی رسید.
گفتن از icu آوردنش، رو دریپ نوراپینفرین بود و با این حال فشارش ۶ بود و عملا قوای فکریش از این دنیا جدا شده بود.
استاد با آزردگی گفت زنده نمی مونه، ولی نمیتونیم هم بذاریم همینجوری بمیره و تنها راه عمل کردنشه، گرچه که شاید حتی از زیر همین عمل زنده بیرون نره.
فکر کردم چرا باید رنجی رو به بیمار تحمیل کرد که فایده ای نداره؟
با خودم گفتم شاید اگه من جای اون زن بودم ترجیح میدادم بذارنم تا آروم بمیرم، یه گوشه خونه خودم یا حداقل وقتی بمیرم که دستم تو دستای عزیزانم باشه، نه که اینجا بمیرم، تو یه اتاق تمام سبز، زیر تیغ، در حالی که دارن بالای سرم با انزجار میگن "اه، سوندش رو درست نذاشتن، زیرش همه خیسه"
نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_شانزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
روتیشن بیهوشی بودم و سرخوش بین اتاق عملا میچرخیدم، وارد یکی از اتاقا شدم. خانمی روبروم روی تخت خوابیده بود. نمیدونم چند سالش بود، ولی سنش کم بنظر نمی رسید. نمیدونم، شاید اونم مثل خیلی از هم شکلای خودش بود و بزرگ تر و پربارتر از تقویمی بود که بهش گذشته. شاید روزگار بیشتر از بقیه تو مشتش فشارش داده بود و پرچروکتر از چیزی بود که باید میبود.
ما که رفتیم بالا سرش خواب بود، گرچه که خواب خوبی بنظر نمی رسید.
گفتن از icu آوردنش، رو دریپ نوراپینفرین بود و با این حال فشارش ۶ بود و عملا قوای فکریش از این دنیا جدا شده بود.
استاد با آزردگی گفت زنده نمی مونه، ولی نمیتونیم هم بذاریم همینجوری بمیره و تنها راه عمل کردنشه، گرچه که شاید حتی از زیر همین عمل زنده بیرون نره.
فکر کردم چرا باید رنجی رو به بیمار تحمیل کرد که فایده ای نداره؟
با خودم گفتم شاید اگه من جای اون زن بودم ترجیح میدادم بذارنم تا آروم بمیرم، یه گوشه خونه خودم یا حداقل وقتی بمیرم که دستم تو دستای عزیزانم باشه، نه که اینجا بمیرم، تو یه اتاق تمام سبز، زیر تیغ، در حالی که دارن بالای سرم با انزجار میگن "اه، سوندش رو درست نذاشتن، زیرش همه خیسه"
نویسنده: #آزاده_انگورج_تقوی
پزشکی ورودی ٩٧ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_شانزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت هفدهم
پرواز با دستِ شکسته
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هفدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
پرواز با دستِ شکسته
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هفدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت هجدهم
اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش اول)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش اول)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت هجدهم
اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش دوم)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش دوم)
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - اپروچ به درد اپیگاستر حاد در دپارتمان مهمانی (بخش دوم)
همیشه از حمید آقا خوشم میومده. یه آدم حدودا ۴۰ ساله، با کله کاملا تراشیده و یه ریش بلند. خوشصحبت و معاشرت... که عه! یهو حمید آقا رفت! هر چی صداش میزنم جواب نمیده. در همون حالتی که نشسته، سرش یکم شل میشه، شروع میکنه به لرزیدن! دستاشم داره میلرزه. موندم چی صداش کنم، به اسم یا فامیلی. صدای مهمونا میاد که دارن میگن و میخندن. یا خدا! اونقدر استاد جلسه تشنج ترسوندهمون، که یهو به مصطفی نگاه میکنم و میگم این تشنج داره میکنه. سریع لرزشش تموم میشه. اونقدر استاد جلسه تشنج ترسونده بودمون که میگفتم خدایا اگر استاتوس باشه چی کار کنم! (استاتوس اپیلپتیکوس، یا همان تشنج طول کشنده بدخیم ترسناک مرگ مغزی دهنده) لرزشش تموم میشه و حمید اقا برمیگرده. باهام حرف میزنه. میگه یه دفعه رفتم، چراغا خاموش شد. چطور باید توجیه میکردم این پدیده لعنتی بالینی رو بغل دستشویی خونهمون؟!
مصطفی میگه به اورژانس داریم زنگ میزنیم، درحالی که موبایل داداشمو گرفته...ولی من چیزی نگفته بودم بهشون و این اقدام خودجوششون واقعا درست بود. منم گفتم، آره این ممکنه قلبش باشه، یه نوار بگیرن خوبه. تلفن داداشم رو به من میدن و میگن تو بیا بگو که بهتر میتونی بگی. سریع اعلام مشخصات میکنم، میگم دانشجوی پزشکیام، تجربه میشه برام که دیگه اینو نگم، چون اعتمادشون کمتر میشه به آدم احتمالا. میگم درد اپیگاستر داره، یه نوار چک بشه ازش خوبه. میگه گوشی رو بده به خود مریض.چون لابد میخواد از زبون خود مریض بشنوه! هیچ چی به اندازه شرح حال از زبون خود بیمار مهم نیست! (یاداوری: عه اقای دکتر دیزوری؟ چند وقته استاژر شدی؟ نمیدونی شکایت اصلی باید از زبون خود مریض باشه! هر هر هر)
حمید آقا میگه نه رو بلندگو نیست. میفهمم واقعا این خانمه پشت تلفن میخواسته من هیچ دخالتی نکنم. اکثر سوالایی که میپرسه رو من هم پرسیدم (واضحا به غرورم برخورده)
-تنگی نفس داری؟ میتونی راه بری و...
گوشی رو میگیرم و میگه همکارم رو میفرستیم. چند دقیقه بعد، در کمال تعجب، به سرعت موتور با آقای اورژانس از راه میرسن (که قطعا تلاششون بسیار قابل تحسینه که قطعا اونان که خیلی وقتا اولین بار به آدم تو خیابون اپروچ میکنن...) میرم دم در و میگم بیارمش اینجا میگه نه آقا! چی بیاریش اینجا. و میاد تو خونه. در حالی که همچنان ملت دارن میخورن و میگن و میخندن، آقای اورژانس میرسه بالاسر حمید سوال ازش میپرسه، فشارشو میگیره که ۱۳ عه. جالبه که اولین سوالش اینه که سابقه سنگ کلیه داری. سوالی که من به ذهنم نرسیده بود و البته با پاسخ منفی محکم حمید، راه به جایی نمیبره. بعد از تماس با یه آدمی که ظاهرا دکتره و گفتن چند تا چیز بهش در مورد وضعیت حمید، میگه چیزی نیست، و البته این که با عرق نعنا یکم بهتر شدی (چیزی که حمید دقایقی قبل به منم گفته بود) یعنی مشکلت قلبی نیست! من تو دلم لجم میگیره! خلاصه داره با یه اسپاسم معده قضیه رو فیصله میده که تهش میگه این نزدیکیها درمانگاه هست، یه سر برو دکتر... حمید میگه باشه و میگه برم تو اتاق پس.
پس از بدرقهی آقای اورژانس، میرم تو اتاق و میبینم حمید آقا دکمه شلوارش بازه، انگار هنوز شلوارش تنگی میکنه به پاش که بابام میگه میخوای شلوار راحتی بیاریم برات، پرسشی که منم تکرار میکنم و با پاسخ منفی حمید اقا مواجه میشه. شاید به این دلیل که میگه بریم درمانگاه. بعد یکی از فامیلای حمید میاد پیشش، یه حرف خصوصی میزنن و من محل رو ترک میکنم. همیشه هم کنجکاو میمونم که چی گفتن به هم.. تا بعد با تازه داماد فامیل، همراه حمید آقا، سوار بر ماشین، به سمت درمانگاه جاری بشیم... با خودم میگم بذار ریسک فاکتورها رو هم بپرسم. حمید اقا چند سالتونه شما؟ ۴۵. خب بگی نگی تو سن مشکلات قلبی هم هست یجورایی. چاق هم که هست، خوب شد سیگار رو نپرسیدم! که چی حالا! با خودم میگم یعنی اگه قلبی بوده باشه، اثرشو میذاره رو نوار قلب دیگه آره؟ قانع شدم که آره.
اون موقع که حمید بغل دستشویی نشسته بود، خانمشم نگرانش شد و پسر کوچیک ۶ سالهش گفت بابا بیا مامان میخواد صحبت کنه باهات. و حمیدی که قاعدتا متعجبه چطور خبر اینقدر زود درز کرد سمت خانومها.
علی ای حال، مسیر یابی به سمت درمانگاه آغاز میشود...
ادامه دارد...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
همیشه از حمید آقا خوشم میومده. یه آدم حدودا ۴۰ ساله، با کله کاملا تراشیده و یه ریش بلند. خوشصحبت و معاشرت... که عه! یهو حمید آقا رفت! هر چی صداش میزنم جواب نمیده. در همون حالتی که نشسته، سرش یکم شل میشه، شروع میکنه به لرزیدن! دستاشم داره میلرزه. موندم چی صداش کنم، به اسم یا فامیلی. صدای مهمونا میاد که دارن میگن و میخندن. یا خدا! اونقدر استاد جلسه تشنج ترسوندهمون، که یهو به مصطفی نگاه میکنم و میگم این تشنج داره میکنه. سریع لرزشش تموم میشه. اونقدر استاد جلسه تشنج ترسونده بودمون که میگفتم خدایا اگر استاتوس باشه چی کار کنم! (استاتوس اپیلپتیکوس، یا همان تشنج طول کشنده بدخیم ترسناک مرگ مغزی دهنده) لرزشش تموم میشه و حمید اقا برمیگرده. باهام حرف میزنه. میگه یه دفعه رفتم، چراغا خاموش شد. چطور باید توجیه میکردم این پدیده لعنتی بالینی رو بغل دستشویی خونهمون؟!
مصطفی میگه به اورژانس داریم زنگ میزنیم، درحالی که موبایل داداشمو گرفته...ولی من چیزی نگفته بودم بهشون و این اقدام خودجوششون واقعا درست بود. منم گفتم، آره این ممکنه قلبش باشه، یه نوار بگیرن خوبه. تلفن داداشم رو به من میدن و میگن تو بیا بگو که بهتر میتونی بگی. سریع اعلام مشخصات میکنم، میگم دانشجوی پزشکیام، تجربه میشه برام که دیگه اینو نگم، چون اعتمادشون کمتر میشه به آدم احتمالا. میگم درد اپیگاستر داره، یه نوار چک بشه ازش خوبه. میگه گوشی رو بده به خود مریض.چون لابد میخواد از زبون خود مریض بشنوه! هیچ چی به اندازه شرح حال از زبون خود بیمار مهم نیست! (یاداوری: عه اقای دکتر دیزوری؟ چند وقته استاژر شدی؟ نمیدونی شکایت اصلی باید از زبون خود مریض باشه! هر هر هر)
حمید آقا میگه نه رو بلندگو نیست. میفهمم واقعا این خانمه پشت تلفن میخواسته من هیچ دخالتی نکنم. اکثر سوالایی که میپرسه رو من هم پرسیدم (واضحا به غرورم برخورده)
-تنگی نفس داری؟ میتونی راه بری و...
گوشی رو میگیرم و میگه همکارم رو میفرستیم. چند دقیقه بعد، در کمال تعجب، به سرعت موتور با آقای اورژانس از راه میرسن (که قطعا تلاششون بسیار قابل تحسینه که قطعا اونان که خیلی وقتا اولین بار به آدم تو خیابون اپروچ میکنن...) میرم دم در و میگم بیارمش اینجا میگه نه آقا! چی بیاریش اینجا. و میاد تو خونه. در حالی که همچنان ملت دارن میخورن و میگن و میخندن، آقای اورژانس میرسه بالاسر حمید سوال ازش میپرسه، فشارشو میگیره که ۱۳ عه. جالبه که اولین سوالش اینه که سابقه سنگ کلیه داری. سوالی که من به ذهنم نرسیده بود و البته با پاسخ منفی محکم حمید، راه به جایی نمیبره. بعد از تماس با یه آدمی که ظاهرا دکتره و گفتن چند تا چیز بهش در مورد وضعیت حمید، میگه چیزی نیست، و البته این که با عرق نعنا یکم بهتر شدی (چیزی که حمید دقایقی قبل به منم گفته بود) یعنی مشکلت قلبی نیست! من تو دلم لجم میگیره! خلاصه داره با یه اسپاسم معده قضیه رو فیصله میده که تهش میگه این نزدیکیها درمانگاه هست، یه سر برو دکتر... حمید میگه باشه و میگه برم تو اتاق پس.
پس از بدرقهی آقای اورژانس، میرم تو اتاق و میبینم حمید آقا دکمه شلوارش بازه، انگار هنوز شلوارش تنگی میکنه به پاش که بابام میگه میخوای شلوار راحتی بیاریم برات، پرسشی که منم تکرار میکنم و با پاسخ منفی حمید اقا مواجه میشه. شاید به این دلیل که میگه بریم درمانگاه. بعد یکی از فامیلای حمید میاد پیشش، یه حرف خصوصی میزنن و من محل رو ترک میکنم. همیشه هم کنجکاو میمونم که چی گفتن به هم.. تا بعد با تازه داماد فامیل، همراه حمید آقا، سوار بر ماشین، به سمت درمانگاه جاری بشیم... با خودم میگم بذار ریسک فاکتورها رو هم بپرسم. حمید اقا چند سالتونه شما؟ ۴۵. خب بگی نگی تو سن مشکلات قلبی هم هست یجورایی. چاق هم که هست، خوب شد سیگار رو نپرسیدم! که چی حالا! با خودم میگم یعنی اگه قلبی بوده باشه، اثرشو میذاره رو نوار قلب دیگه آره؟ قانع شدم که آره.
اون موقع که حمید بغل دستشویی نشسته بود، خانمشم نگرانش شد و پسر کوچیک ۶ سالهش گفت بابا بیا مامان میخواد صحبت کنه باهات. و حمیدی که قاعدتا متعجبه چطور خبر اینقدر زود درز کرد سمت خانومها.
علی ای حال، مسیر یابی به سمت درمانگاه آغاز میشود...
ادامه دارد...
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_هجدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam