Telegram Group Search
Forwarded from بانڑی🌱
*عرفه؛ سهمیه‌ای از امید و تحقق*

هر سال، در روز عرفه، دفتر آبی‌ام را برمی‌دارم و شروع می‌کنم به نوشتن؛ لیستی از دعاها، آرزوها و اهدافی که قرار است مسیر یک ساله‌ام را شکل دهند. هر واژه، نه فقط یک خواسته، بلکه بذری است که با ایمان و تلاش در دل زمان می‌کارم.

در دعای ۱۴۰۱ نوشته بودم: *شروع رسمی مجمع افق روشن مکران*
در دعای ۱۴۰۳ نوشتم: *تأسیس موسسه کندیل*
و اکنون، در عرفه‌ای دیگر ایستاده‌ام و می‌بینم که بسیاری از دعاهای کوچک و بزرگم به بار نشسته‌اند.

عرفه برای من تنها یک روز نیست؛ فرصتی است برای تجدید امید، برای دوباره نوشتن، برای رؤیایی که در دل زمان جوانه می‌زند. احساس می‌کنم سهمیه‌ای خاص از این روز به من تعلق می‌گیرد.
سهمیه‌ای از نور، از تحقق، از تیک زدن بر آرزوهایی که روزی فقط در ذهنم بودند.

لیست آرزوهای ۱۴۰۴، وسیع‌تر، عمیق‌تر و واقع‌بینانه‌تر از همیشه‌اند.
امروز نه فقط برای خودم، بلکه برای شما، برای تمام قلب‌هایی که امید را در دل خود زنده نگه داشته‌اند، دعا می‌کنم؛
دعا می‌کنم که لحظاتی لبریز از عشق، آرامش، و امید سهم زندگی‌مان شود.

صدیقه دادور

https://www.group-telegram.com/Banly_Teacher_bch
عید مبارک🪷🩵
برخلاف خیلی‌های دیگر من عید را در بزرگسالی بیشتر دوست دارم. نه اینکه عیدهای کودکی را دوست نداشته باشم که مگر می‌شود آدم دلش تنگ نشود برای صبح‌های عید، لباس‌های زیبا، ذوق‌های نیالوده و بی‌تکرار وقتِ دیدن عموی بزرگ، بغل شدن و عیدی گرفتن از آن دست‌های مهربان...
اما، عید در بزرگسالی شکل دیگری است. آرام، گاهی ساکت با وجود ازدحام صداها و آدم‌ها و شاید عمیق‌تر...
شاید قسمت زیبای دیگر عیدهای بزرگسالی این است که این بار این تو هستی که می‌توانی خاطره‌ی خوبِ کودکی‌های دیگران از بزرگسالان دوست‌داشتنی روزهای عید باشی!
دفتر نوشته‌های پارسالم را ورق می‌زنم پر از روزهای تلخ و شیرین و تجربه‌های تازه‌ی خوب و بد. بیست و‌ چهار سالگی انگار اصلا شبیه هیچ کدام از سال‌های گذشته نبود. نه به آرامی گذشته و نه شبیه تصورات نوجوانی از آینده.
خودم شبیه درختی بودم در معرض طوفان و روزها غالبا باران‌زده در وسط یک پاییز دلگیر.
اول همه‌ی نوشته‌ها گلایه و ماجرا بود و انتهای همه‌ی نوشته‌ها دعا و سایه‌ی پررنگ یک امید که حتما نشانی از آسمان داشت.
یکهو به خودم گفتم؛ چرا امید؟ خیلی از این دعاها اصلا اجابت نشده! خیلی از چیزهایی که درموردشان با خودت یا خدا حرف زده‌ای درست نشده و شاید گاهی بدتر هم شده؟
پس چرا هنوز امید و دعا و چرا حتی نوشتن؟
بعد به خودم نگاه کردم. به این منِ هزار تو که حالا و بعد از این پاییز‌ها بیشتر خودش را دوست دارد، بهتر خودش را می‌شناسد و زندگی معنای خودش را نه کامل اما قسمتی از آن را به او نشان داده...

سالی که گذشت! از تو هیچ گله‌ای ندارم چرا که هنوز جرعه‌هایی از خورشید امید و توکل در من بی‌وقفه می‌تابند و هنوز غروب‌ها، کودکان و پرندگان دلم را خوشبخت می‌کنند.
سالی که گذشت و سالی که پیش رو هستی! هنوز تو را خواهم نوشت و سعی خواهم کرد با تو و خودم دوست بمانم...

{لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثِيرًا ۚ وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَٰلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ}|آل عمران/۱۸۶|

ما بی‌وقفه در دارایی‌ها و جان‌هایمان مورد آزمایش قرار می‌گیریم و حتما کسانی هستند که به ما آسیب خواهند رساند اما این صبر و تقوا است که از ما مراقبت خواهد کرد و در حصار امن آن راضی خواهیم بود...

نیلوفر دادور

@Niloofardadvar
در پی سوالی که نیست
چشم‌های تو را در قاب پنجره
جستجو کردن

و در انتظار مبهم پاسخ تو
در غروبی که سهم پرنده نیست
به خیال‌های دور سفر کردن

زندگی پیوسته
ساز ناکوک می‌زند
اما، با این همه هنوز
سوالی که نیست
برای پاسخی مبهم
له‌له می‌زند...

نیلوفر.
@Niloofatdadvar
می‌دانید ما آدم‌ها تا چیزی را زیست یا تجربه نکنیم غالبا نمی‌توانیم ادعا کنیم دقیقا آن را فهمیده‌ایم.
تا وقتی زیر باران خیس نشده باشی نمی‌توانی بگویی وقتی قطرات کوچک و درشت آن روی صورتت می‌نشیند دقیقا چه احساسی داری؟
یا مادر شدن. تا وقتی خودت مادر نشوی نمی‌فهمی دوست داشتن یک کودک که از وجود خودت متولد شده چگونه است حتی اگر درباره‌اش هزار چیز خوانده و یا دیده باشی.
غم هم همینطور.‌ از دست دادن عزیز، شکستن دل، دلتنگی، دوست داشتن، نفرت ورزیدن و حتی تنها شدن.
گاهی وقت‌ها هم تو اصلا آماده‌ی درک چنین چیزهایی نیستی. واژه‌ها هستند اما تهی و بی‌معنا. تو مصداقی برایشان نداری. اگر کسی را هم ببینی که مبتلای یکی از این واژه‌ها است صرفا از روی همدردی می‌گویی؛ می‌فهممت! ولی تو هیچوقت نمی‌فهمی آدمی که دارد توی دریا غرق می‌شود چه احساسی دارد وقتی خودت حتی یک بار هم کنار دریا نبوده‌ای!

مثل آن شاعری که از دلتنگی و دوست داشتن می‌نوشت اما هرگز عاشق نبود.
دیگران می‌خواندند و می‌گفتند؛ چه لطیف! چه عاشق!
و وقتی مبتلا شد دیگر شعر ننوشت!
چون مبتلا کم‌گو می‌شود و ساکت!
آنکه غرق می‌شود توان گفتن ندارد و آن‌ها که از غرق شدن می‌گویند؛ تصویری از دیگری را روایت می‌کنند...

نیلوفر دادور.
@Niloofardadvar
{ربّ إجعل هذا البلد آمنا}
دخترک با صدای انفجارها گریه می‌کند و می‌گوید: چرا اسرائیل نمی‌خوابه؟

حسبنا الله ونعم الوکیل...

خدا عجایب قدرتش را در نابودی و ذلت بنی صهیون و سلامتی و عزت بندگان بیگناهش نشان‌مان دهد...
آخرین تلاش‌های ما برای تلطیف فضای جنگی اینه: لامپا رو خاموش کردیم، فلش گوشیا رو زدیم، دخترک داره شعر مولانا رو میخونه و ما تشویقش می‌کنیم.
یهو یکی از بزرگان خانواده می‌فرمایند؛ بالاخره جنگ تلفات روانی هم داره!😅
نیلوفرانه | نیلوفر دادور
آخرین تلاش‌های ما برای تلطیف فضای جنگی اینه: لامپا رو خاموش کردیم، فلش گوشیا رو زدیم، دخترک داره شعر مولانا رو میخونه و ما تشویقش می‌کنیم. یهو یکی از بزرگان خانواده می‌فرمایند؛ بالاخره جنگ تلفات روانی هم داره!😅
برای کسایی که توی خونه بچه‌ی کوچیک دارند خیلی مهمه که مراقب سلامت روان بچه‌ها باشند. اضطراب و تشویش این شرایط ممکنه خیلی بهشون آسیب بزنه و روشون بمونه. مخصوصا وقتایی که صدای انفجار هست.
توی این دو روز و مخصوصا دیشب یه لحظاتی فکر می‌کردم واقعا انگار توی یه قفس بزرگ گیر کردیم که هیچ راه فراری ازش نیست.
افسار اسب چموش افکارمون توی چنین شرایط عجیب و ترسناکی غالبا دست ما نیست و ممکنه خیلی جدی احساس اضطراب، ترس، خشم و نگرانی ما رو ببلعه.
امروز صبح هر چقدر تلاش می‌کردم بعد از دو روز لااقل یکم بخوابم نمی‌تونستم. چشمام رو بسته بودم و به خیلی چیزا فکر می‌کردم. توی اون لحظات تاریک یکهو آیه‌های قرآن شبیه بارقه‌های نور یکی‌یکی تاریکی پشت پلک‌های بسته‌ام رو روشن کرد؛
{یقولون هل لنا من الأمر من شيء....}، { أينما تكونوا يدركم الموت ولو كنتم في بروج مشيدة...}، {قل لن يصيبنا إلا ما كتب الله لنا...} و ده‌ها آیه‌ی دیگه‌ای که جواب سوالا، اما و اگر و شایدهای ذهنم بود... با تکرار این آیه‌ها خوابم برد.

می‌دونید! قرآن خیلی ناجیه. کسایی که قرآن رو توی سینه‌شون دارند هیچوقت تنها نیستن.
داشتم فکر می‌کردم توی چنین شرایطی که احساس ترس و اضطراب قاتل‌تر از موشک‌ها و بمب‌ها است جز آیه‌های کتاب خدا و ایمان به خدا چی می‌تونه آدم رو آروم کنه؟
کسایی که به خدا باور ندارند چطور میتونن چنین شرایطی رو تاب بیارن؟

الحمدلله...
"إیناس"

مدت‌ها قبل کتاب "إیناس" دکتر إیاد قنیبی را می‌خواندم و احساس می‌کردم تکه‌هایی از خودم و آدم‌هایی که می‌شناسم در این کتاب زندگی می‌کند، جریان دارد و زنده است.
تمام شخصیت‌های داستان بوی آشنایی از جهان اطراف ما داشت.
بعضی از قسمت‌های کتاب با آدم‌ها و دیالوگ‌هایش اشک ریختم و برایم اثری تازه برجای‌گذاشت. کتابی واقعی، مفید و بر پایه‌ی معنا. میان همه‌ی کتاب‌هایی که خوانده‌ام مخصوصا آن‌هایی که سیر داستانی دارند در این کتاب درس‌های بیشتری آموخته‌ام.
نکته‌ی جالب درمورد کتاب این است که داستان در خدمت معنا است نه معنا در خدمت داستان.

در این روزهای جنگ دوباره به سراغش رفته‌ام. نمی‌دانم احساس می‌کنم کتاب إیناس در این ایام می‌تواند دریچه‌های روشنی در نگاه و افکار مخاطب بگشاید و سرنخ‌های تازه‌ای درمورد دینداری به خواننده بدهد.

شاید ترجمه‌ی فارسی‌اش موجود باشد. اگر کسی از دوستان ترجمه‌اش را دارد لطفا همینجا بگذارد تا در کانال قرار دهم.
داستان ایناس.pdf
213.4 KB
داستان ایناس

فصل اول: از کجا شروع کنم؟

نویسنده: دکتر ایاد قنیبی

مترجم: محمد بهرامی
داستان ایناس
@avayeketab01
📚#داستان_ایناس

فایل کامل کتاب

#رمان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

https://www.group-telegram.com/avayeketab01
وقتی که تهران بودم جنگ خیلی وحشتناک بود. هر صدای انفجاری حتی دور آدم را می‌لرزاند. ابهام پررنگ آینده دست روی گلویت می‌گذاشت و تو هر بار از خودت می‌پرسیدی؛ یعنی انفجار بعدی در خانه‌ی ما خواهد بود؟

حالا که برگشته‌ام خانه‌ی اینجا، کنار نخل‌ها و آدم‌های عزیزِ نزدیک، جایی که هنوز آسمانش دود جنگ نگرفته و آدم‌ها شب‌ها با صدای انفجار از خواب نمی‌پرند اما، جنگ هنوز با من است. نگرانی و اضطراب... دلواپسِ شهری که چند هزار کیلومتر آن‌طرف‌تر است. شهری که سال‌هاست نامِ خانه به خود گرفته و خیابان‌هایش هر کدام بوی آشنای روزهای گذشته و خاطرات بزرگ شدن و قد کشیدنِ هدف‌ها و تلاش‌های آن دخترک هجده ساله را در حافظه‌ی خود دارند.

دلواپسی برای تهران، ایران و آدم‌هایش روزهاست که رهایم نمی‌کند. این شهر، این کشور، این سرزمین بخش بزرگی از هویت و عاطفه‌ی ما است.
کاش جنگ زودتر تمام شود و این تکه‌ی رنجیده از زمین روی آرامش ببیند... { رب إجعل هذا البلد آمنا}.

نیلوفر.
@Niloofardadvar
أيتها اللحظات السعيدة التي لم تأت بعد،
هل لك أن تسلكي درباً مختصراً
قبل أن تشيخ قلوبنا!

#نزار_قباني

ای ثانیه‌های در راه که خوشبختی از شما می‌چکد!
می‌شود از آن راه که نزدیک‌تر است بیایید؟
می‌ترسم پیش از آن‌که دست‌هایمان به شما برسد دل‌هایمان پیر شده باشد...

نیلوفر دادور
#العربيات
@Niloofardadvar
2025/06/26 10:46:09
Back to Top
HTML Embed Code: