Telegram Group Search
سرزمین خشکیده


شواهد نشان می‌دهد تابستان سختی پیش رو داریم. تابستان سخت یعنی به همه مشکلات فعلی، قطعی آب و برق را هم اضافه کنیم.
یعنی سال آینده در کنار ترافیک و آلودگی و تحریم و تورم و رکود و مهاجرت و تنش‌های داخلی و تنش‌های منطقه‌ای و شوک‌های سیاسی و اقتصادی و تداوم گرمای هوا ، دولت ناچار است هم آب را قطع کند و هم برق را.
ایرادی ندارد، ما یک ملت هستیم و گاهی باید کنار هم سختی‌ها را تحمل کنیم اما این تحمل جمعی زمانی معنی پیدا می‌کند که تصمیم‌گیران کشور به درستی سیاستگذاری کنند و به موقع تصمیم بگیرند.

به طور مثال شواهد نشان می‌دهد میزان بارندگی امسال در برخی مناطق بیش از 50 درصد کاهش یافته و اگر همین روند ادامه پیدا کند، به طور قطع سال آینده در خیلی از شهرها آب برای نوشیدن نخواهیم داشت. چنین وضعیتی در هر کشوری می‌تواند ساختار تصمیم‌گیری را به لرزه درآورد و استیضاح چند وزیر و سقوط دولت را به دنبال داشته باشد اما در ایران آب از آب تکان نمی‌خورد.
گاهی با پدیده‌هایی مواجه می‌شویم که ناگهانی به وجود می‌آیند و همه را غافلگیر می‌کنند اما خشکسالی و خشکیدگی سرزمینی، پدیده‌ای دفعتی و ناگهانی نیست. سال‌های طولانی است که تحلیلگران اقتصاد و ناظران محیط زیست نسبت به ابرچالش آب و محیط زیست هشدار می‌دهند اما نظام حکمرانی به اندازه ارزنی به هشدارها توجه نشان نداده است.

نتیجه این‌که کاهش مستمر بارندگی‌ها، روند خشک شدن زمین‌ها را تشدید کرده و شرایطی به وجود آورده که در هیچ زمانی تجربه نشده است. ایران همیشه کشوری خشک و کم بارش بوده و میانگین بارش اگرچه در برخی از آمارها بین 200 تا 250 میلی‌متر در سال مطرح شده اما در یک دهه اخیر به زیر 200 میلی‌متر سقوط کرده است. این روند نشان می‌دهد که نظام تصمیم‌گیری در کشور ما دست کم باید از یک یا دو دهه پیش تلاش خود را معطوف به مدیریت منابع آب می‌کرد. در این مدت بارها و بارها درباره عواقب و عوارض اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خشکسالی سخن گفته شده اما هیچ‌ دولتی، آب و محیط زیست را ابرچالش تلقی نکرد.

ما در حال حاضر با دو پدیده مواجهیم؛ پدیده کاهش بارندگی در خیلی از مناطق کشور و پدیده خشکیدگی سرزمین. کم توجهی به پدیده اول و سیاستگذاری نادرست، منجر به بروز پدیده دوم یعنی خشکیدگی سرزمین می‌شود که به گواه تحلیلگران محیط زیست، آنچه بیش از خشکسالی خطرناک به نظر می‌رسد، خشکیدگی سرزمین است. خشکسالی را می‌شود مدیریت کرد اما خشکیدگی سرزمین یعنی مرگ و نابودی تمدن.


☑️ محسن جلال پور

@mohsenjalalpour
دوست داشتنی مثل پدر

🔹از دوران کودکی، ماه رجب برایم رنگ و بوی دیگری داشته است. ماهی پر از عشق و شور و عبادت. این را در صورت مرحوم پدرم می دیدم و در دعای مرحوم مادرم می شنیدم.
بچه كه بودم، مرحوم پدرم درحالی كه بر محاسنشان دست می کشیدند، دعای رجب را می‌خواندند. كنجكاو بودم که حكمت این حركت را بدانم. بعدها فهمیدم دعایی که می‌خوانند این معنی را می دهد که خدایا محاسن مرا بر آتش حرام گردان. شاید کنایه از این بود که ما را بیامرز و از جهنم دور فرما.
به نیمه‌های ماه رجب كه نزدیك می‌شویم حال وهوای تولد امام علی(ع) كه زاد روزشان را سالهاست روز پدر می‌دانیم شور و شوق بیشتری درخانواده‌ها به وجود می‌آورد. در این حال و هوا دو حس متفاوت دارم؛ حس این‌که پدر هستم و فرزندانی با محبت و خانواده‌‌ای بزرگ و دوست داشتنی دارم و حس این‌که سایه پدرم روی سرم نیست و از نعمت داشتن ایشان محروم مانده‌ام. اولی حال و هوایم را تغییر می‌‌دهد و شوری وصف ناپذیر در روح و روانم جاری می‌کند و دومی اشک‌ در چشمانم می‌دواند. به خصوص در چنین روزی که ده‌ها پيام محبت آميز دريافت می‌كنم.

🔹 وقتی به مرحوم پدرم فکر می‌کنم، سیمای دو انسان را در ایشان می‌بینم، اولی پدری جدی و بسیار باهوش که میان دوگانه «دوست داشتنی بودن» و «قابل اعتماد بودن» ترجیح داده بود، قابل اعتماد بماند و دومی پدری اجتماعی و خیرخواه که پشت پرده اغلب کارهای خیر زمانه‌اش بود.
ایشان اعتقاد داشت که آدم باید نزد خدا خیلی عزیز باشد که موقعیت کار خیر ورواج كار ديگران به او داده شود، هر پولی برای خیر نمی‌رود و هر کسی کار خیر نمی‌کند. اگر به پیشینه مؤسسه‌های خیریه در کرمان نگاه کنید، نام مرحوم پدرم را در زمره مؤسسان آن خیریه پیدا می‌کنید.

🔹 به خاطر دارم وقتی پس از درگذشت ایشان، به حساب و کتاب‌ها رسیدگی می‌کردیم متوجه شدیم در طول سال‌های آخر زندگی، از هر سه فقره چکی که صادر کرده بودند، حتماً یکی برای کار خیر بوده است. همیشه پنهانی و بدون اینکه کسی متوجه شود به امور خیریه و آموزش کمک می‌کرد.ند در خانه طوری زندگی می‌کردند که فکر می‌کردیم اگر پدرمان یک روز سرکار نرود، زندگی‌مان تأمین نخواهد شد . یعنی اینقدر ساده و معمولی زندگی می‌کرد که ما هیچ‌وقت نفهمیدیم فرزند یک تاجر بزرگ هستیم و وضعمان خوب است. مثل بقیه بچه‌ها لباس می‌پوشیدیم، مثل بقیه بچه‌ها مدرسه می‌رفتیم، مثل بقیه بچه‌ها بازی می‌کردیم، هیچ تفاوتی میان ما و دیگران نبود.

🔹 امسال در حالی به ياد مرحوم پدرم هستم كه برای اولين بار پدربزرگ شده‌ام و بهتر می‌فهمم پدر بودن و پدربزرگ بودن چه حس حال و عجیبی دارد.


☑️ محسن جلال پور

@mohsenjalalpour
راه نیلی


🔷 برای من که دوستان پرشماری در عرصه سیاست و اقتصاد و سیاستگذاری دارم، «مسعود نیلی» نمونه‌ای منحصر به فرد است. فردی که اگر نظام تصمیم‌گیری، به اندیشه‌ها‌، آرمان‌ها و برنامه‌هایش اعتماد می‌کرد، امروز اقتصاد کشور شرایط دیگری داشت.
دیروز مراسم نکوداشت این اقتصاددان بزرگ در دانشگاه شریف برگزار شد. قرار بود در این مراسم سخنرانی کوتاهی داشته باشم اما به خاطر بیماری توفیق حضور پیدا نکردم.
این بود که از دکتر فرهاد نیلی عزیز خواهش کردم متن کوتاهی که نوشتم را قرائت کنند.

🔷 به گمانم یکی از مهم‌ترین دلایلی که همه ما دکتر مسعود نیلی را دوست داریم، این است که او را آدمی اخلاق‌گرا می‌دانیم. اهل تزویر و ریا نیست، دروغ در کارش نیست، پشت سر دیگران سخن نمی‌گوید و بسیار صبور است. این‌ها و چندین ویژگی قابل ستایش دیگر، اصول اخلاق فردی ایشان را تشکیل می‌دهند اما من چند ویژگی مهم را هم به عنوان «اخلاق اجتماعی» ایشان می‌شناسم. در ذهنیت یک فرد بازاری مثل من، اخلاق در «تعهد» و «انصاف» و «مردم‌دوستی» خلاصه می‌شود. نیلی به اصولی که دارد متعهد است، نسبت به مردم منصف است و دوست داشتن مردم را مقدم بر دوست داشتن سیاستمداران می‌داند.

🔷یکی دیگر از ویژگی‌های مهم اخلاقی دکتر نیلی این است که به دانش و اصول علمی به معنای واقعی پایبند است. این یک اصل اخلاقی مهم به شمار می‌رود که فردی که نظرات و تصمیم‌هایش روی زندگی مردم اثرگذار است، به اصول علمی باور داشته باشد و درباره زندگی و کسب‌وکار میلیون‌ها انسان، با دریافت‌های شهودی و تجربیات شخصی و توصیه‌های سیاسی و سفارش ذی‌نفعان تصمیم نگیرد.
خصیصه مهم دیگر دکتر نیلی این است که هر جایی که باشد، از خود یادگار به جا می‌گذارد و نهادسازی می‌کند.
در کنار این ویژگی‌ها، مسعود نیلی همواره دغدغه اقتصاد ایران را دارد. همسر ایشان تعریف می‌کردند که دکتر نیلی شب‌ها از ترس نقدینگی، کابوس تورم می‌بیند. نیلی هرگز بر اساس حدس و گمان سخن نگفته، عقل‌اش بر احساس‌اش برتری داشته و هیچ‌گاه شهودی نظر نداده است.


🔷هیچ وقت نپذیرفتم که دکتر نیلی اخمو یا بیش از اندازه جدی است. شاید درون‌گرا و کم حرف باشد و اگر ضرورتی احساس نکند، سخن نمی‌گوید. ایشان بسیار طناز و نکته‌سنج است و در اظهار نظر، بهره‌وری بالایی دارد. همیشه چشم‌ها به دهان ایشان دوخته است و در نشست‌ها همه مشتاقند تا نظر ایشان را بدانند.
نیلی در عین حال بسیار فروتن است. در صحبت‌هایش از ضمیر «من» استفاده نمی‌کند و اگر قرار است درباره پدیده‌ای سخن بگوید، بنا به سنت دانشگاهیان از «احتمالا»، یا«ممکن است» یا «شاید» استفاده می‌کند.
دکتر نیلی هم مثل همه ما در طول زمان تغییر کرده؛ همان‌طور که همه ما تغییر کردیم اما هرچه زمان گذشته، نیلی افتاده‌تر شده. حرف‌هایش همان حرف‌هاست اما مخاطب‌اش دیگر سیاستمدار نیستند.

🔷اگرچه نظام حکمرانی در کشور ما نسبت به اقتصاددانان مستقل، بسیار نامهربان است و اغلب خصمانه رفتار می‌کند اما خوشحالم که جامعه، تلاش بی‌وقفه افرادی نظیر دکتر نیلی را هرگز فراموش نمی کند. اگر نیلی نبود، قطعا اقتصاد ایران روایت‌گری صادق و تحلیلگری دانشمند کم داشت.

🔷 در انتها برای این‌که یاد و نام مسعود نیلی برای همیشه در دانشگاه زنده بماند و راه ایشان تداوم پیدا کند، پیشنهاد می‌کنم سازوکاری حمایتی به نام ایشان طراحی شود که بر اساس آن بخش خصوصی بتواند از تعدادی دانشجوی مستعد حمایت مالی داشته باشد. اگر دانشکده و دانشگاه بتوانند این سازوکار را طراحی و عملیاتی کنند، قطعا در بخش خصوصی افرادی هستند که از این روش حمایت کنند. ساده‌اش این است که هر سال دکتر نیلی شماری از دانشجویان مستعد را معرفی کنند تا بخش خصوصی از آنها حمایت مالی داشته باشد.
پیشنهاد دیگر این است که بخش خصوصی برای این‌که چراغ مسعود نیلی در تحقیق و پژوهش همواره روشن بماند، تأمین مالی پروژه‌های ایشان را برعهده گیرد. شخصا برای هردو اتفاق آمادگی دارم و امیدوارم بتوانم دیگر دوستان و همکارانم را به این کار تشویق کنم.

راه مسعود نیلی مستدام باد.


☑️ محسن جلال پور

@mohsenjalalpour
سهم بخش خصوصی واقعی از اقتصاد ایران چقدر است؟

سهم بخش خصوصی از دولت و توان آن در رشد و توسعه اقتصاد کشور دو موضوعی است که دهه‌هاست محل بحث و مناقشه است. از زمان جهش قیمت‌های نفت و پولدار شدن دولت در اوایل دهه 1350 تا این روزها که تحریم دستاویز محکمی برای حضور همه‌جانبه دولت شده است، بخش خصوصی همواره تلاش کرده راه‌هایی برای بروز و حضور بیشتر و اثرگذارتر خود بیابد و هر بار هم به گونه‌ای ناموفق بوده است؛ حتی ابلاغ سیاست‌های کلی اصل 44 قانون اساسی هم باعث نشد دایره عمل بخش خصوصی چندان گسترده شود و این‌بار هم آنچه واگذار شد، به دست یک رقیب جدید و قدرتمند دیگر رسید که ماهیتی خارج از محدوده دولت و بخش خصوصی دارد و اگرچه نه این است و نه آن، همزمان جای هر دو را گرفته و خوش نشسته است.

تازه‌ترین بهانه اما برای پرداختن به این مسئله همیشه زنده، اظهارنظر صریح رهبری در جریان بازدید از نمایشگاه توانمندی‌های تولید داخل است، که به روشنی مرز بین بخش خصوصی و شبه‌دولت را ترسیم کردند. حالا با این مصداق به روشنی می‌توان به سیاستمداران و سیاست‌گذاران گفت کدام نهاد بخش خصوصی است و کدام نهاد را نمی‌توان بخش خصوصی حساب کرد؛ مسئله‌ای که البته پیش از این برای خود فعالان بخش خصوصی، اقتصاددانان و تحلیلگران مسجل بود.

اما رهبری در این نمایشگاه چه گفتند؟ این سخنان که ویدئوی کوتاه آن هم در شبکه‌های اجتماعی به‌اصطلاح وایرال شده و دست به دست می‌چرخد نشان می‌دهد که ایشان به وزیر نفت گوشزد می‌کنند که «ستاد اجرایی» بخش خصوصی نیست. ایشان در بازدید از نمایشگاه توانمندی‌های تولید داخل که با طرح پرسش‌های صریح از مسئولان دولتی همراه بود، در برابر سخنان وزیر نفت، که از سپردن پروژه‌ها بعد از خروج شرکت توتال به دلیل تحریم به «ستاد اجرایی» سخن گفت؛ واکنش صریحی نشان دادند: «به بخش خصوصی بدهید؛ ستاد اجرایی که بخش خصوصی نیست.»

آنچه اهمیت این مرزبندی را مضاعف می‌کند این است که در سال‌های گذشته بخش خصوصی نه‌تنها از سوی دولت‌ها به رسمیت شناخته نشده، بلکه به حاشیه رانده شده و بیشتر سیاست‌ها، قوانین و داوری‌ها در سال‌های گذشته به سود شرکت‌های دولتی و حاکمیتی بوده و بخش خصوصی کنار گذاشته شده است. این در حالی است که در بازارهای بین‌المللی، هزینه تحریم‌ها به نام بخش خصوصی نوشته می‌شود. تجار خارجی معمولاً هزینه تحریم احتمالی، جریمه‌های آن و هزینه نقل و انتقال غیرمتعارف پول را به پای بخش خصوصی ایران می‌نویسند و علاوه بر آن وارد قراردادهای بلندمدت نمی‌شوند و این در حالی است که این بخش در داخل کشور هم به رسمیت شناخته نمی‌شود و انگار طفیلی است. به همین دلیل هرگاه در اقتصاد شبهه‌ای پیش آمده، ساختارهای نظارتی معمولاً به جای ریشه‌یابی و برخورد با مسببان اصلی، فعالان بخش خصوصی را مجازات کرده‌اند. همچنین بخش خصوصی در اسناد بالادستی کشور در حد «پیمانکار» شناخته می‌شود که نهایتاً می‌تواند مجری پروژه‌های دولت باشد، آن هم در صورتی که اساساً به بخش خصوصی واگذار شود.

این گزارش حاصل مشورت من با آقای رضا طهماسبی-دبیر تحریریه هفته‌نامه تجارت‌فرداست. متن کامل این گزارش را در فایل پی‌دی‌اف زیر مطالعه کنید.👇


☑️ محسن جلال پور

@mohsenjalalpour
Forwarded from کرمان مصور
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
کباده‌کش علمدار

ایرج نام داشت اما به جلال معروف بود و جالب است که سیر و سلوک زندگی‌اش بر همین منوال بود؛ یعنی یاری‌دهنده‌ای که به شکوه و جلال رسید.
آقا جلال کامیابی که یک هفته است دنیای فانی را وداع گفته، سرآمد دو نهاد مهم در دیار کریمان به حساب می‌آمد. هم متولی هیأت بود و کارگزار دستگاه امام‌حسین و هم پهلوان بود و کلیددار گود.
بیش از 6 دهه صدای علی ‌علی‌اش را از گود می‌شنیدیم و صدای حسین حسین‌اش را از هیأت.
خدا رحمت کنید پهلوان ایرج و حاج آقا جلال را.

@kermanmosavar
قصه‌گوی کویر


اکبر رشیدی مقدم هم رفت. رفت و به اندازه کویر لوت از خود جای خالی به جا گذاشت. رفت و جاده‌ها و کلوت‌ها و نخل‌ها را تنها گذاشت. کویر لوت دیگر قصه‌گویی ندارد و کسی نیست قصه‌ نخل‌های تنها را برایمان روایت کند.
در عصر پیچیدگی‌ها و در هم تنیدگی‌ها، اکبر رشیدی‌مقدم ساده‌ترین مخلوق خداوند بود. در چشمانش جز صلح و برق زندگی چیزی نبود و در کلامش جز رفاقت و صداقت چیزی شنیده نمی‌شد.
با اکبر آقا بارها و بارها به کویر رفتم و هر بار دریچه‌ای جدید به رویم گشوده شد. تنهایی و بیابان، تخصص‌اش بود و طوری کویر را تشریح می‌کرد که آدم‌ها درباره عشق‌ اول‌شان سخن می‌گویند.
کتاب‌فروش شهرمان بود و برای بچه‌ها دفتر و دستک می‌ساخت.
عاشق شهرمان بود و تاریخ کوچه‌ها و پس‌کوچه‌ها و جاده‌ها و سنگ‌فرش‌ها را خوب می‌دانست.
بسیار سختی کشیده بود و گذشته مرارت‌باری داشت. پدرش در اوج جوانی برای نجات جان دو کودک به چاهی عمیق فرو رفت اما آسیب جدی دید و تا آخر عمر خانه‌نشین شد. به این ترتیب همه اعضای خانواده باید سختی می‌کشیدند تا زندگی کنند.
مادرش تصمیم گرفت تا فرزندانش وضعیتی بهتر از پدرشان داشته باشند. درس خواندن را در اولویت زندگی آنها قرار داد. شب و روز زحمت کشید تا بچه‌هایش به درس خواندن ادامه دهند. زمستان‌ها درس می‌خواندند و تابستان‌ها کار می‌کردند. شش ساله بود که در دکان کفاشی احمد توانا در قدمگاه شاگرد شد. روزی یک ریال مزد می‌گرفت. اولین مزدی را که گرفت، به مغازه سقط فروشی رفت و یک نخ سیگار و یک قوطی کبریت خرید. به خانه که برگشت آن نخ سیگار و آن قوطی کبریت را به پدرش هدیه داد. اکبر آقا قطره اشک شادی و قدرشناسانه پدرش را هیچ‌وقت فراموش نکرد. هم خودش مرد بزرگی و هم پدر بزرگواری داشت.
در عجبم که مرگ چگونه رویش شد زمان رفتن را به این مرد اعلام کند. وقت رفتنش نبود و تازه داشتیم به وسعت او پی می‌بردیم.


☑️ محسن جلال پور

@mohsenjalalpour
Forwarded from کرمان مصور
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
قصه‌گوی کویر

اکبر رشیدی مقدم هم رفت. رفت و به اندازه کویر لوت از خود جای خالی به جا گذاشت. رفت و جاده‌ها و کلوت‌ها و نخل‌ها را تنها گذاشت. کویر لوت دیگر قصه‌گویی ندارد و کسی نیست قصه‌ نخل‌های تنها را برایمان روایت کند.
در عصر پیچیدگی‌ها و در هم تنیدگی‌ها، اکبر رشیدی‌مقدم ساده‌ترین مخلوق خداوند بود. در چشمانش جز صلح و برق زندگی چیزی نبود و در کلامش جز رفاقت و صداقت چیزی شنیده نمی‌شد.
در عجبم که مرگ چگونه رویش شد زمان رفتن را به این مرد اعلام کند. وقت رفتنش نبود و تازه داشتیم به وسعت او پی می‌بردیم.

روحش شاد و یادش گرامی

@kermanmosavar
سرمقاله امروز «دنیای اقتصاد»:

ظرفیت‌های منهدم‌شده رشد اقتصاد

👤 محسن جلال‌پور

✍️ دهه۹۰ به‌صورت طبیعی باید دهه اشتغال با پیشرانی استارت‌آپ‌ها و بنگاه‌های نوظهور می‌بود، اما با تهدید و محدودیت اینترنت، این فرصت از نسل جوان گرفته شد و اقتصاد ایران هم از این فرصت بی‌بهره ماند.

✍️ بخشی از متولدان نسلZ اکنون وارد بازار کار شده‌اند یا به زودی وارد می‌شوند. این نسل علاقه‌ای به ورود به بازار سنتی کار ندارد.

✍️ علاقه این نسل ورود به بازار کار مبتنی بر تکنولوژی و شبکه‌های اجتماعی است؛ اما متاسفانه اغلب مشاغلی که در بستر اینترنت شکل گرفته‌اند با نااطمینانی و عدم قطعیت مواجهند.

✍️ در این صورت نسل جوان یا نسل «زد» برای ورود به بازار کار با مشکل اساسی مواجهند که نتیجه آن یا ماندن و سرخوردگی است یا مهاجرت و افسردگی.

✍️ موضوع قابل توجه این است که رشد اقتصاد ایران دست کم در پنج دهه گذشته، عمدتا مبتنی بر سرمایه بوده و از زمانی که دولت‌ها به خاطر تحریم‌‌های اقتصادی قادر به فروش نفت نیستند، اقتصاد ایران نتوانسته رشد پایدار داشته باشد.

✍️ این در حالی است که این اقتصاد برای ایجاد شغل و متوقف کردن روند نگران‌کننده فقر، نیاز به رشد بالا و پایدار دارد.

✍️ در کشورهایی که به تخصص، سرمایه و سرمایه‌گذاری مطمئن برای آینده اعتنایی نمی‌شود، تشدید مهاجرت اتفاق عجیبی نیست.

✍️ سرمایه‌ای که خارج می‌شود، به هرحال می‌تواند دوباره بازگردد؛ اما سرمایه انسانی که از کشور می‌رود با شرایطی که بر کشور حاکم است، احتمال بازگشتش اندک است.

🔗متن کامل سرمقاله

#دنیای_اقتصاد #سرمقاله #رشد_اقتصادی

کانال رسمی روزنامه دنیای اقتصاد👇
@den_ir
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
پیشنهادهایی برای مطالعه نوروزی:
1- کتاب«صدر اسلام و زایش سرمایه‌داری»


کتاب«صدر اسلام و زایش سرمایه‌داری»کتاب مهمی است که توسط دکتر جعفر خیرخواهان و آقای محمد ماشین‌چیان به فارسی ترجمه شده است.
کتاب را فیلسوفی به نام «بندیکت کهلر» نوشته که اصالت آمریکایی دارد اما در آلمان بزرگ شده است.

نویسنده کتاب این فرضیه را مطرح کرده که «سرمایه‌داری» ریشه در اسلام دارد و زادگاهش شهر مکه و نه دنیای مسیحیت و دولت-شهرهای قرون وسطا در ایتالیای رنسانس است. نویسنده معتقد است نظریه دست نامرئی بازارها که توسط آدام اسمیت مطرح شد، ریشه در دیدگاه پیامبر اسلام دارد. او‌ در این کتاب به طور واضح توضیح می‌دهد که محمد (ص) پیش از بعثت سابقه تجارت داشت و هنر ایشان در این بود که مناسبات حکمرانی اقتصادی حجاز را با تجربه زیسته خود درآمیخت.
کتاب را نشر نی منتشر کرده است.


☑️ محسن جلال پور

@mohsenjalalpour
گیم‌اُور

سال 1402 دارد نفس‌های آخرش را می‌کشد. همه ما در این سال پرهیاهو، فراز و فرود داشته‌ایم اما فرودهایمان بیشتر از فرازهایمان بوده است.
سال 1402 برای من سالی سخت و جان‌کاه بود. جان‌کاه به معنی کم کننده «جان» است. «جان» در بازی‌های رایانه‌ای،‌ اهمیت زیادی دارد و «گیمرها» بهتر می‌دانند در بازی‌ها چگونه «جان» کم می‌شود.
قهرمانان در چالش‌های سختِ بازی‌ها، «جان» خود را از دست می‌دهند و آن‌قدر ضعیف می‌شوند که «بی‌جان» می‌شوند. بی‌جان شدن در بازی، یعنی «گیم اُور»، یعنی بازی تمام شد.
قدیم‌ها بازی که به هر دلیلی متوقف می‌شد یا به پایان می‌رسید، وقتی می‌خواستیم دوباره شروع کنیم، می‌گفتیم«بازی از سر» یعنی دوباره بازی را شروع کنیم اما افسوس که در دنیای واقعی، بازی معمولا از سر گرفته نمی‌شود.
به همین دلیل معتقدم بازی‌های رایانه‌ای خیلی انسانی‌تر از بازی‌های واقعی هستند؛ می‌شود بازی را از سر گرفت یا می‌شود دوباره قوی شد و به بازی بازگشت. در بازی‌های واقعی وقتی ببازید دیگر فرصت بازی ندارید و «جان»تان که کم شود یا به پایان برسد، جان جدیدی به شما نمی‌دهند.
همه ما در سال 1402 بارها گیم اُور شده‌ایم.
کارگری که نان برای سفره نبرده، بازی برایش تمام شده است. معلمی که انگیزه‌اش را از دست داده، گیم اُور شده است. مغازه‌داری که توان پرداخت اقساطش را ندارد، گیم اُور شده است. بازیگری که نقشی برای بازی کردن ندارد، گیم اُور شده و تاجری که نتوانسته کالا صادر کند و تولید‌کننده‌ای که انگیزه تولید ندارد، بازی را از دست داده‌اند.
نتیجه گیم‌اور شدن در دنیای واقعی، کاهش رفاه و فقر بیشتر است.
جامعه ما مدت‌هاست که در حال از دست دادن «جان» است در حالی که «جان»‌های از دست رفته نه باز می‌گردند و نه می‌شود آنها را تقویت کرد.

نزدیک به 10 میلیون ایرانی در طول یک دهه گذشته فقیر شده‌اند و 40 درصد نیز به شدت آسیب دیده‌اند و در آستانه فقر قرار دارند. مصرف واقعی خانوارهای فقیر هر سال به‌طور متوسط حدود دو درصد کاهش داشته، در حالی که این رقم برای خانواده‌های ثروتمند حدود یک درصد بوده است. فقرا در کشور ما بیشتر در مناطق روستایی متمرکز شده‌اند به‌طوری که تقریباً نیمی از جمعیت روستایی ما فقیر به شمار می‌روند.
شمار زیادی از مردم در حال گیم‌اور شدن هستند و بازی برای خیلی‌ از آحاد جامعه در حال تمام شدن است. کاش می‌شد مثل دوران نوجوانی، بگوییم«بازی از سر».


☑️ محسن جلال پور

@mohsenjalalpour
دو پهلوان

این روزها دو چهره ورزشی نزد مردم احترام زیادی دارند؛ یکی جهان‌پهلوان رسول خادم که به سیاست و منزلت رسمی پشت پا زده و خادم واقعی مردم شده است و دیگری هادی چوپان که بدون کمک دولت و بدون ارتزاق از بودجه عمومی، به قهرمانی رسیده و یکی یکی جوایز جهانی را از آن خود می‌کند.
جهان‌پهلوان رسول خادم را این روزها فقط می‌شود کنار دردمندترین مردم ایران پیدا کرد. هرجا درد بیشتر است، خادم مردم همان‌جاست. نه مثل سیاستمدارانی که داعیه دفاع از مردم دارند اما جایی پیدا می‌شوند که رانت بیشتری دارد.
هادی چوپان هم که روزگاری برای گذران زندگی و تأمین هزینه قهرمانی، گچ‌کاری می‌کرده، این روزها سلطانی می‌کند و به هر مسابقه‌ای که پا می‌گذارد، بر عزت و احترام ایران و ایرانی می‌افزاید.
نکته مشترک هر دو این است که دریافته‌اند هیچ دولتی دل‌سوز مردم نیست و اگر قرار است تحولی صورت گیرد، باید تک‌تک افراد آستین بالا بزنند و نقش‌آفرینی کنند.

درد و بلای این دو پهلوان بخورد توی سر گولاخ‌هایی که بویی از پهلوانی نبرده‌اند و برای پول مفت و رانت، زور بازویشان را صرف خاراندن پاچه اصحاب قدرت می‌کنند.


☑️ محسن جلال پور

@mohsenjalalpour
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تبدیل آرزو به مطالبه

از صمیم قلب آرزو می‌کنم امسال سال رشد اقتصاد باشد. همچنین امیدوارم امسال سال کاهش تورم و بزرگ‌تر شدن سفره مردم باشد. امیدوارم...آرزو می‌کنم....امیدوارم....آرزو می‌کنم....

این آرزو کردن‌ها چه فایده دارد؟ این امیدواری‌ها به چه دردی می‌خورد؟

امسال باید سال تبدیل شدن آرزوها به مطالبه ملی باشد.
در بهار سال‌های گذشته آرزو می‌کردیم اقتصاد تحرک پیدا کند، تورم کاهش یابد و فقر برچیده شود اما امسال باید این آرزوها را به مطالبه تبدیل کنیم.
نظام حکمرانی ما به اقتصاد بی‌توجه است؛ بیایید مدام به او یادآوری کنیم که این حق ماست که اقتصادمان رشد کند، حق ماست که تورم کاهش پیدا کند و حق ماست که سفره بزرگ‌تری داشته باشیم.

به امید روزهای بهتر برای ایران و ایرانیان عزیز


@mohsenjalalpour
آیا آمدن دونالد ترامپ ترسناک است؟

این روزها بحث‌های زیادی درباره رابطه انتخابات آمریکا و روندهای اقتصاد ایران مطرح می‌شود. به طور مشخص عده‌ای معتقدند انتخاب مجدد دونالد ترامپ می‌تواند شوک‌های سنگینی به اقتصاد ایران وارد آورد و بر عمق مشکلات بیفزاید و عده‌ای معتقدند انتخابات ماه نوامبر هیچ اثری روی متغیرهای اقتصاد ما ندارد و افرادی که مدعی بروز شوک‌های سنگین با آمدن ترامپ هستند، از اساس اشتباه می‌کنند.

به هر حال این احتمال وجود دارد که دونالد ترامپ دوباره انتخاب شود و در این صورت چه گروه‌های سیاسی بخواهند و چه نخواهند، مردم به حافظه خود مراجعه و اتفاقات گذشته را مرور کرده و بر اساس تجربه زیسته خود تصمیم می‌گیرند و عمل می‌کنند.
البته نه تنها در ایران که در اغلب کشورهای جهان نسبت به انتخاب مجدد ترامپ، نگرانی وجود دارد. ترامپ در ادبیات سیاسی به مرد غیر قابل پیش‌بینی معروف است؛ چنان‌که ریچارد نیکسون نیز به این صفت معروف بود.
بنابراین در حافظه مردم جهان، روی کار آمدن دونالد ترامپ یعنی به هم ریختن نظم جهان، نادیده گرفتن پیمان‌های بین‌المللی و تشدید تنش‌های جهانی و برای مردم ایران نیز انتخاب مجدد او به معنی تشدید تحریم‌ها و احتمالا تشدید منازعات است.


اگر خاطرتان باشد در سال 1395 که دونالد ترامپ انتخاب شد بازار ارز اولین بازاری بود که متلاطم شد و پس از آن دیگر بازارها نیز متلاطم شدند.
پیش از روی کار آمدن دونالد ترامپ، صادرات نفت ایران تا حدودی کاهش یافته بود اما به‌طور کامل متوقف نشده بود. اما وقتی او پیروز انتخابات شد، صادرات نفت ایران به میزان زیادی کاهش یافت تا زمانی‌که به عدد باور نکردنی ۳۰۰ هزار بشکه در روز رسید.
پیش از آمدن مرد غیر قابل پیش‌بینی، اقتصاد ایران در مسیر طبیعی خود قرار داشت و بازارها نیز در مسیر طبیعی خود قرار داشتند اما آمدن ترامپ و جهت‌گیری‌های تهاجمی او شوک بزرگی به بازارها وارد آورد.

در نتیجه این تحولات مردم آموختند که مکانیزم اثرگذاری تحریم‌ها بر اقتصاد ایران چگونه است و یاد گرفتند که برای حفظ دارایی‌های خود از چنین شوک بزرگی، چگونه باید تصمیم بگیرند.

اکنون مردم ایران می‌دانند که تحریم‌ها چگونه روی قدرت خریدشان اثر می‌گذارد و کدام متغیر اقتصادکلان ممکن است تحت تأثیر قرار گیرد و کدام بازار زودتر متلاطم می‌شود و حتی می‌توانند اثر تحریم‌های احتمالی را روی تورم سال ۱۴۰۳ و ۱۴۰۴ پیش‌بینی کنند.

در چنین شرایطی معمولا مردم زودتر از سیاستمداران تصمیم می‌گیرند که متناسب با شرایط موجود، با دارایی‌های خود چه کنند در حالی که سیاستمداران تا دقایق آخر روی نظرات اشتباه خود می‌مانند و در نهایت مقهور تصورات غلط خود می‌شوند بدون آن‌که متناسب با شرایط جدید، تصمیم درست بگیرند.

☑️ محسن جلال پور

@mohsenjalalpour
مرد و گیتار

رستوران شلوغ بود و میز خالی پیدا نمی‌شد. منتظر ماندیم تا یکی از میزها را تمیز کردند و نشستیم و غذا سفارش دادیم.
کمی آن‌طرف‌تر از میز ما صندلی سبز رنگی گذاشته بودند که میکروفونی مقابلش بود و دقایقی بعد، مردی با کت و شلوار سفید روی آن نشست و گیتارش را روی زانویش گذاشت.
صدایی صاف کرد و گفت: سلام؛ من بهرام هستم و امیدوارم امشب به شما خوش بگذرد و پس از آن شروع کرد به خواندن.

یه دیواره یه دیواره یه دیواره
یه دیواره که پشتش هیچی نداره
...
غذای ما هم رسید اما حواس‌مان به صدای خش‌دار مرد خواننده بود که از اعماق وجود می‌خواند:
اگه یه روز بری سفر
بری ز پیشم بی‌خبر
...
تا آن روز چنین ترانه‌هایی را نشنیده بودم. فرصتی پیش آمد که از مرد خواننده پرسیدم این ‌ترانه‌ها از کیست؟ خودتان نوشته‌اید؟
بهرام گفت: این‌ ترانه‌ها را خواننده‌ای به نام فرامرز اصلانی خوانده و من هم چون به او علاقه زیادی دارم، ترانه‌هایش را می‌خوانم.
آن‌قدر موسیقی رستوران لذت‌بخش بود که ما دوباره فرداشب و شب بعد و شب‌های بعد هم به همان رستوران رفتیم.
بعد از بازگشت، اولین کاری که کردم، تهیه همه کاست‌های فرامرز اصلانی بود. احساس می‌کردم گمشده‌ای را پیدا کرده‌ام. در کنار آثار استاد شجریان و شهرام ناظری، همیشه به ترانه‌های فرامرز اصلانی گوش می‌کردم؛ به خصوص در جاده‌ها که لذت رانندگی را دو چندان می‌کرد.
خیلی دوست داشتم در یکی از کنسرت‌های آقای اصلانی شرکت کنم و ایشان را از نزدیک ببینم اما این توفیق نصیبم نشد.
فرامرز اصلانی یکی از گنج‌های زمانه ما بود. دیروز که خبر فقدانش را شنیدم، پیش خودم گفتم دارایی آدم‌ها فقط خانه و ماشین و زمین و ملک نیست. همین آدم‌های بزرگ بخشی از دارایی‌های ما هستند که متأسفانه یکی یکی از دست می‌روند.
فرامرز عزیز خواننده‌ای با شخصیت و صاحب سبک بود که آثارش برایمان خاطره‌های زیادی ساخت. من که در همه حال، در شادی و غم به ترانه‌هایش گوش می‌کردم و لذت می‌بردم.
متأسفانه سیاستمداران با بد سلیقگی و بدجنسی، بین مردم و هنرمندان جدایی ایجاد کردند اگر نه هیچ دلیلی نداشت که خواننده با شخصیتی مثل فرامرز اصلانی اینقدر از مردم و طرفدارانش دور بماند.

☑️ محسن جلال پور

@mohsenjalalpour
Forwarded from کرمان مصور
زیارت اهل قبور در ایام نوروز

جمعیتی که با پای پیاده از طرف گنبد جبلیه به طرف قبرستان می‌آیند و خانواده‌های حاضر در محوطه ابتدایی قبرستان، با توجه به سنت مرسوم در شهر کرمان که اهالی بعد از تحویل سال نو، ابتدا به زیارت اهل قبور می‌رفته‌اند، نشان از این دارد که به احتمال زیاد، عکس در عید نوروز گرفته شده است.

در عکس همچنین مقبره نظریان، بخشی از جنگل قائم، گنبد جیلیه، قلعه اردشیر و دورنمایی از شهر نیز مشخص است.

منبع: کتاب «کرمان در نگارخانه تاریخ»

@kermanmosavar
حکایت محمود و حسن و مازیار


روایت اول: محمود آقا

پس از مدت‌ها انتظار، نوبت وام محمود آقا می‌رسد و پس از کلی دوندگی موفق می‌شود ۲۰۰ میلیون تومان وام بگیرد.
پیش خودش می‌گوید حالا که نزدیک عید است، خوب است ماشینم را بفروشم و مدل بالاتری تهیه کنم. با همین نیت به بازار می‌رود و ماشین خود را می‌‌فروشد.
آن روز می‌گذرد و موفق نمی‌شود ماشین باب میل خود را پیدا کند. فردای آن روز در کرمان برف می‌بارد و چند روزی بازار تعطیل می‌شود. به محض باز شدن مجدد بازار، آقا محمود که تازه ماشین‌اش را فروخته، با ۲۰۰ میلیون تومان وامی که دریافت کرده، برای خرید ماشین مدل بالاتر به بازار خودرو می‌رود. نیم ساعتی در بازار گشت می‌زند و تازه متوجه می‌شود که چه خطای بزرگی مرتکب شده است. با وجودی که فقط یک هفته از دریافت وام و فروش خودرو گذشته، او نه تنها قادر به خرید مدل بالاتر نیست که حتی نمی‌تواند ماشین قبلی خودش را بخرد. در نتیجه به خرید یک مدل پایین‌تر با کارکرد خیلی بیشتر از ماشین خود راضی می‌شود و به خانه باز می‌گردد. از این به بعد محمود آقا را با ماشینی می‌بینیم که یک مدل پایین‌تر از ماشین خودش را می‌راند، در حالی که اقساط وام ۲۰۰ میلیون تومانی را هم باید پرداخت کند.

روایت دوم: حسن آقا

حسن آقا برای این‌که به برادرش در خرید خانه کمک کند، ۱۰ قطعه سکه بهار آزادی را در سال ۱۴۰۰ می‌فروشد و مقداری پول نقد هم روی آن می‌گذارد و در مجموع مبلغ ۱۵۰ میلیون تومان به برادرش قرض می‌دهد.
این مبلغ اواخر سال ۱۴۰۲ به حسن آقا بر می‌گردد اما خانواده حسن آقا با یک محاسبه ساده متوجه می‌شوند که این قرض دادن، دست کم ۲۲۵ میلیون تومان زیان روی دستشان گذاشته است. حسن آقا در سال ۱۴۰۰ می‌توانست با پولی که به برادرش قرض داد، ۱۳ قطعه سکه بخرد اما با همان پول در حال حاضر فقط می‌تواند ۵ قطعه سکه بخرد و پس‌انداز کند. شماتت خانواده‌اش طبیعی است چون رنج اضافه کاری پدر خانواده را آنها تحمل کرده‌اند اما منفعت به جیب خانواده برادرش ریخته شده است.

روایت سوم: آقا مازیار

مازیار برای راه‌اندازی یک فروشگاه لباس از برادر خانمش ۵۰۰ میلیون تومان قرض می‌گیرد. قرار بوده شش ماه بعد این مبلغ را بازگرداند اما این اتفاق نمی‌افتد. یک سال می‌گذرد اما مازیار قرض خود را پس نمی‌دهد. دو سال می‌گذرد و صدای همه اعضای خانواده در می‌آید و در نهایت مازیار با قلدری اعلام می‌کند که این پول حق اوست و تحت هیچ عنوانی آن را پس نمی‌دهد. این اظهارات از سوی خانواده، ناسپاسی و بدعهدی تلقی می‌شود و برای حل مسأله، در آخرین روزهای سال ۱۴۰۲ همه حاضر می‌شوند مبلغی روی هم بگذارند تا قرض پسر بد حساب خانواده پرداخت شود. مازیار با این کار، رابطه خود و خانواده‌اش را به هم می‌زند و در سال جدید باید به تنهایی به جنگ مشکلات برود.

نتیجه‌گیری:
هر سه ماجرایی که تعریف کردم، واقعی هستند. محمود و حسن و مازیار، ذاتا آدم‌های بدی نیستند اما وضعیتی که بر اقتصاد کشور حاکم شده، آنها را در شرایط بدی قرار داده است.
محمود در تله بی‌ثباتی اقتصاد کلان و تورم روز افزون گرفتار شده، حسن از این‌که در شرایط تورمی به برادرش وام قرض‌الحسنه داده پشیمان است و مازیار که احساس کرده از اطرافیانش عقب مانده، حق خود می‌داند که همین ۵۰۰ میلیون تومان را بردارد و قید خانواده نابرابر خود را بزند.
اما ریشه این مشکلات در چیست؟
به گمانم این اتفاقات که باعث می‌شود فکر کنیم اخلاق در جامعه رنگ باخته، ریشه در تورم روز افزون دارد.
تصمیم‌گیران سیاسی کشور متوجه نیستند که این بی‌ثباتی‌ها در حال تخریب پایه‌های جامعه هستند. صدها پیامبر و امام و حکیم و شاعر در طول قرن‌ها تلاش کردند تا پایه‌های اخلاق در جامعه محکم شود اما موج‌های تورمی همه این دستاوردها را بر باد داده است.
اقتصاددانان می‌گویند هرچه بی‌ثباتی اقتصاد کلان شدیدتر باشد و برای زمان بیشتری تداوم داشته باشد، به دلیل متضرر کردن مکرر افراد، اثر آن در تخریب اخلاق شدیدتر و پیامدهای زیان‌بار اقتصادی و اجتماعی آن نیز بیشتر است.
نسلی که بیش از ۵۰ سال تورم را تحمل کرده و تجربه‌های ناخوشایند را از سر گذارنده، چطور می‌تواند اخلاق را به نسل‌های پس از خود بیاموزد؟

☑️محسن جلال پور

@mohsenjalalpour
Forwarded from اکوایران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📹 قصه کوچ از 88 تا 98

نسخه صوتی

▫️به دغدغه جامعه ایران یک دغدغه جدی اضافه شده است؛ مهاجرت.
تقریبا کمتر خانواده و‌محیط یافت می شود که حرفی از مهاجرت زده نشود. پدیده ای که در دهه نود جدی شد و این روزها به یک مساله اصلی در بازار کارتبدیل شده است.

▫️اگر مدیر و صاحب یک کسب و کار باشید کم‌کم نمی‌دانید که با مهاجرت گسترده نیروی انسانی چه کار کنید؟ در برخی حوزه ها مثل اقتصاد دیجیتال و مهاجرت به یک معضل جدی شده است.برخی متخصصان می گویند حتی کسانی که مانده اند روحشان رفته  است که به آن‌ها "رفتگانِ جامانده"می گویند.

▫️محمد فاضلی جامعه شناس و محسن جلال پور در میزگرد گروه رسانه ای دنیای اقتصاد به دغدغه مهاجرت پرداخته اند.
این میزگرد را در تجارت فردا بخوانید و در اکو ایران ببینید.

نسخه کامل در یوتیوب

نسخه کامل در سایت

📺 @ecoiran_webtv
جنگ اسفند

پای گلایه‌ها و درد‌دل‌های یکی از دوستان نشستم. یک ساعتی بی‌وقفه نالید و از زمین و زمان بد گفت. در نهایت هم وقتي ديد من با ارامش گوش ميكنم وقصد ارام كردنش را دارم گفت:«کاش من هم مثل تو ارام بودم».
خیلی از این حرف ناراحت شدم و گفتم قضاوت درستی نیست. برایش چند مورد از گرفتاری‌های سال ۱۴۰۲ تعریف کردم. بسیار متعجب شد و عذرخواهی کرد و گفت:«فکر نمی‌کردم این همه گرفتاری داشته‌ای، پس چرا به ما اطلاع ندادی؟»
گفتم:«فقط یک مورد را به فلانی گفتم و انتظار کمک هم نداشتم؛ چند روز تلفنش راپاسخ نداد».
خیلی ابراز تأسف کرد و ناراحت بود که چرا به او چیزی نگفتم. تشکر کردم و گفتم:« می‌دانی مشکل من چیست؟ مشکل این است که خیلی‌ از رفقا پیش من می‌آیند و مشکلات خود را مطرح می‌کنند و من هم در حد توان خودم، سعی می‌کنم مشکل‌شان را حل کنم اما هیچ‌کس انتظار ندارد که من مشکل داشته باشم. همه فکر می‌کنند من هیچ مشکل و گرفتاری ندارم.»

رفیق عزیزم دیگر چیزی نگفت؛ خداحافظی کرد و رفت اما حالا که ۱۰ روز از آغاز سال گذشته می‌گویم؛ اسفند ۱۴۰۲ بدترین اسفندی بود که در تمام زندگی کاری‌ام تجربه کردم. هیچ وقت مثل یک ماه پایان سال گذشته، سختی نکشیدم و هیچ‌وقت اینقدر احساس تنهایی نکردم.
همان‌طور که برای رفیق‌ام تعریف کردم، ماه اسفند برای ما ماه جنگ بود. فشارهای همیشگی که وجود داشت اما بی‌ثباتی نرخ ارز و فشارهای تورمی باعث شد همه معادلات بازارها به هم بریزد. همه سرمایه تاجر، اعتبار است اما این روزها اعتبار هیچ ارزشی ندارد.

قدیم‌ها که تورم چنین فشاری نداشت، اخلاق حکمفرما بود و اهالی کسب‌وکار هم هوای همکاران را داشتند و هم جانب مردم را می‌گرفتند اما این روزها، کسبه که خود آنها نیز قربانی این شرایط‌ هستند، قادر به حفظ اصول اخلاقی خود نیستند. مثلا قدیم‌ها برای هر کسب‌وکاری ۲۰ درصد سرمایه نیاز بود و بقیه به حسن شهرت و اعتبار فرد مربوط می‌شد. اما این روزها حتی اگر ۹۵ درصد نقدینگی داشته باشید، کسی حاضر نمی‌شود به اندازه ۵ درصد روی اعتبار شما حساب کند.

کم‌کم احساس می‌کنم همه تجربیاتی که یک عمر در کسب‌وکار اندوخته‌ام، دیگر به دردم نمی‌خورد. نه اخلاق ذره‌ای ارزش دارد، نه اعتبار در بازار به درد می‌خورد و نه کار سالم به نتیجه می‌رسد.
اقتصاددانان بارها گفته‌اند که اخلاق و سجایای انسانی در شرایط تورمی رنگ می‌بازد و تاجر و کاسب سالمی که در چنین فضایی کار می‌کند، دیر یا زود یا ورشکسته می‌شود یا او هم اخلاق کسب و کار را زیر ‌‌پا می‌گذارد.
حالا که از سختی‌های ماه اسفند گفتم، لازم می‌دانم از بعضي همکاران خوبم تشکر کنم که در جنگ اسفند کنارم ایستادند؛ همچنین از پسران دلسوز و همسر دوست داشتنی‌ام تشکر می‌کنم که آن یک ماه، محسن تکیده و ناامید را تحمل کردند.

همچنین قدردان زانوان پرقوت خودم هستم که در چنین بزنگاه‌هایی کمک می‌کنند سرپا بمانم و دوباره با قدرت برگردم.


☑️محسن جلال پور

@mohsenjalalpour
روز با شکوه

دوست ندارم جزو آدم‌هایی تلقی شوم که گذشته را بهتر از امروز می‌دانند. از آن دست آدم‌هایی که مدام از خوبی‌های گذشته تعریف می‌کنند و وضعیت حال حاضر را بد می‌دانند. با این حال جامعه ایران در گذشته‌ ویژگی‌های خاصی داشت که امروز احتمالا کمرنگ شده است. یکی از این ویژگی‌ها، کنار هم بودن در روزهای سخت است. قدیم‌ها در مواقع سختی، خانواده و دوستان و همکلاسی‌ها، بیشتر کنار هم بودند و معمولا آدم‌ها احساس تنهایی نمی‌کردند.

روزهای آخر سال 1352 برای خانواده ما روزهای سختی بود. دقیقاً خاطرم هست که آن یک ماهِ اسفند، حال مادرم به شدت وخیم بود و پزشکان هم قطع امید کرده بودند. به مدرسه می‌رفتم و امتحانات ثلث دوم را هم داده بودم. بعدازظهرها و شب‌ها که به خانه می‌آمدم، همیشه دایی، خاله، مادربزرگ و پدربزرگ مادری یا بعضی از اقوام در خانه بودند و مرحوم پدرم به شدت بی‌قرار و ناراحتِ حال مادر بودند. تقریباً هر شب یک دعا در خانه ما خوانده می‌شد، یا دعای توسل یا شب‌های جمعه دعای کمیل یا زیارت عاشورا، و برای مادرم دعا می‌کردند. مادرم هنوز به‌هوش بود، ولی روی تخت در اتاق خودشان بستری بود، دکتر هم هر روز به ایشان سر می‌زد. تا به آغاز سال رسیدیم و تحویل سال. برای تحویل سال هم در همان اتاقی که مادرم بستری بود، سفره هفت‌سین مختصری پهن کردیم و دور سفره بودیم، ولی همه ناراحت و بسیار متأثر.

سال که تحویل شد، بلند شدیم و دست و روی پدر و مادرم را بوسیدیم. آن سال کسی به من عیدی نداد و من هم دنبال عیدی نبودم. دیدن کسی هم نرفتیم و همه آمدند خانه ما. چون مادرم اصلاً نمی‌توانست از روی تخت بلند شود. سرطان همه بدن مادرم را گرفته بود و دیگر هیچ راهی برای درمان وجود نداشت، فقط مسکن‌هایی به مادرم می‌زدند که درد کمتری را احساس کند. صورت آرام مادرم را که آن روزها روی تخت بود و هرازگاهی چشم باز می‌کرد و نیم‎نگاهی می‌کرد و لبخند کمرنگی به صورت داشت را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم.

متأسفانه مادرم صبح روز پانزدهم فروردین 1353 از دنیا رفتند. آن روز همه جمع شدند و تشییع جنازه باشکوهی برای ایشان برگزار کردند. من 11 سال بیشتر نداشتم و بسیار به مادرم وابسته بودم که با فوت ایشان ضربه بزرگی به من وارد شد. بعد از اینکه مادر را دفن کردیم، شب ما را به منزل یکی از آشنایان بردند و ما آنجا خوابیدیم. روزهای بسیار سختی بود و من شب‌ها دزدکی گریه می‌کردم که کسی متوجه نشود. یک هفته‌ای گذشت و مراسم ختم و هفت برگزار شد، در این یک هفته من به مدرسه نرفتم، هیچ‌کدام از ما به مدرسه نرفتیم و در خانه ما فقط ناراحتی و شیون بود.

روز بعد از هفتم، صبح زود آقای مشارزاده مدیر مدرسه، آقای سعیدزاده معلم کلاس پنجم، آقای مساحی معاون و تعدادی از دانش‌آموزان و همکلاسی‌هایم با مینی‌بوس به منزل ما آمدند و تسلیت گفتند. اما فقط تسلیت نبود؛ من را هم سوار مینی‌بوس کردند و به مدرسه بردند. وقتی به مدرسه رفتم همه دانش‌آموزان با حالت خاصی ایستاده بودند و تسلیت می‌گفتند. رئیس و معاون مدرسه و معلمان هم در این مراسم حضور داشتند و فاتحه خواندند و ابراز همدردی کردند. هیچ‌وقت آن روز را از یاد نمی‌برم که همه دست به سینه ایستاده بودند و به هم‌مدرسه‌ای خود محبت می‌کردند و من با چشمان گریان از همه تشکر می‌کردم.

این همدردی آن روز به پایان نرسید و تا مدت‌ها ادامه داشت. یعنی از اواخر فروردین تا اواخر خرداد که امتحانات نهایی کلاس پنجم برگزار می‌شد، همه مراقب من بودند و هیچ‌کس کوچک‌ترین تعرضی به من نکرد. به خصوص آقای سعیدزاده که برای من سنگ تمام گذاشتند و نگذاشتند غم بزرگ از دست دادن مادر، کمر دانش‌آموزشان را بشکند. به خاطر این همه محبت بود که وقتی امتحانات نهایی برگزار شد، باز هم معدل من 20 شد و در کلاس شاگرد اول شدم.

بعدها که بزرگ شدم فهمیدم چقدر مهم است در شرایط سخت کنار دوستان و همکاران و خانواده باشیم و نگذاریم احساس تنهایی کنند. هنوز با خیلی از دوستان با معرفت مدرسه در ارتباط هستم. خیلی از معلمان با معرفت آن مدرسه، دار فانی را وداع گفته‌اند اما خیلی از همکلاسی‌های خوبم در قید حیات هستند که وقتی به دیدارشان می‌روم یا به دیدارم می‌آیند، یاد آن روز با شکوه می‌افتم که مثل آدم‌بزرگ‌ها دست به سینه ایستادم و از یکی یکی بچه‌ها به خاطر ابراز همدردی و عرض تسلیت تشکر کردم.


☑️محسن جلال پور

@mohsenjalalpour
2024/11/11 19:49:59
Back to Top
HTML Embed Code: